بُرادههای باروت
مینشینم روی خاک. روی همان خاکی که هنوز قطرات آب وضوی شهدا را روی پیشانیاش دارد و دستهایم را تکان میدهم. میلرزم. مثل نی در هور. دارد به جای خون، برادههای باروت جاری میشود.
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: «خرم بودیم؛ خرمشهر. از آنطورش که سرمان به تنمان میارزید. خانههایمان عطر قهوه و هل کوبیده میداد و لباسهایمان سفید و مرتب بود. صبحها توی اروند، کشتی تجاری پهلو میگر ...