روایتِ سفرِ عاشقی!
خداحافظی از خانواده و شبی که ۲ ساعت بیشتر نخوابیدهام اما حالا کاملا سرحالم. راه میفتیم و شروع میکنم یکی یکی شماره دوستان و اقوام را گرفتن و از آنها خداحافظی میکنم، میگویم میروم، میپرسند کجا؟ میگویم: کربلا؟! و چند دقیقه سکوت هردومان است.
به گزارش خبرگزاری فارس از بجنورد، مهدیه یزدانی؛ فکر میکنم نگران هیچ چیز نیستم، اما حال بیمارم، بی قراریام را تصدیق نمیکند و مرا به گر ...