نیوز سیتی!
15 شهریور 1402 - 15:44

رهسپار به سوی حسین در میان خلق عالَم

بساط رفتنم جور نمی شد، ۱۰ سال عادت به رفتن کرده بودم اما حالا حسین دیگر مرا نمی خواست؟ من یک لا قبا به کارش نمی آمدم؟ برای این همه عالَم و آدم جا بود الا من؟! با دلم چکار میکنی یا حسین.

خبرگزاری فارس، سیاوش ستاری: از اینکه برات کربلایم جور نشده بود حسابی دلخور بودم و از دست خودم شاکی! چکار کرده ام که امسال دارم این توفیق را از دست می دهم، ۱۰ سال بود که هر اربعین در میان مشایه به زیارت مولا می رفتم اما انگار قرار نبود که به یازدهمین سال برسد.

ترس دلم را گرفته‌ بود که دیدی دیگر دلت خریدار ندارد و حسین رو‌ به سمتت نمی کند، جوابت را نمی دهد و نمی خواهد جزء زائرانش باشی. سعی می کردند با این جمله ها که تو ۱۰ سال به‌ کربلا رفتی، زائر بودی حالا امسال هم نشد که اشکالی ندارد، از راه دور دلت را متصل کن آرامم کنند، اما این حرفها توی کَتِ من نمی رفت، من اگر به کربلا نرسم و جا مانده شوم غصه دقم می دهد. کربلا نرفته ها یک درد دارند اما آنکه رفته و حالا دیگر براتش امضا نمی شود صد درد.

دلم را بخر

فکر روز و شبم کربلا بود و چاره کارم جز توسل به حسین چیز دیگری نبود، اشک می ریختم و صدایش زدم با دلم این کار را نکن من اگر بدم اما بخدا دل دارم، دلم هم در گرو‌ محبت توست، مرا با دوری از خودت امتحان نکن.

در میان آن همه خوبانی که از تمام عالَم به سمتت می آیند یک جا هم به من یک لا قبا بده، من تمام سال را به امید اربعینت نشستم، پیراهن مشکی ام را ببین مادرم اتو‌ کرده و آماده گذاشته، کوله پشتی ام را ببین از گوشه کمد دارد خاک می خورد بیا و این بار هم این مسافر جا مانده را با خودت ببر. مرا شرمنده دلم نکن. دلم را بخر، من گمشده ام می خواهم در کربلایت پیدا شوم با نام زائرِ حسین.

لحظه آخر

دلم را خرید، مولا اجابتم کرد که بیا باز هم به‌سوی ما بیا، اگر نیک اگر بد هستی منِ حسین صدایت را شنیدم اشکالی ندارد تو هم بیا؛  در آن لحظات آخر باز هم کرم و رحمتش بر سرم سایه سار شد تا بار دیگر به سویش روانه شوم، شوقِ قلبم در اشکهایم می غلطید، برخاستم بی معطلی حرکت کردم. پاهایم به اختیار دلم بود مثل ابر بهار می باریدم و می رفتم نام حسین بر زبانم بود و برای دیدارش مشتاق.

کالسکه و واکر

به مرز رسیدم غلغله بود، فوج فوج دلدادگان و عاشقان به سمت حسین در حرکت بودند، چشمانم در میانشان می گشت، خدای من این حسین کیست که مغناطیسش اینطور همه را به سمت خود می کشد، از آن نوگل های خوابیده در کالسکه تا آن پیرمرد و پیرزن هایی که با واکر و عصا به سمت حسین رهسپارند. اینها  چه حرارتی در قلبشان است که گرمای بالای پنجاه درجه عراق را به جان می خرند؟!

از مرز گذشتیم، میان مشایه بودم و سرمست. خسته بودم اما استراحت را نمی خواستم، دلم می خواست فقط راه بروم عمود به عمود را طی کنم تا به حبیب برسم روی ماه حسین و رخ مهتابی عباس را ببینم، در بین الحرمین بایستم و یک دل سیر ماه و خورشید را نظاره کنم، من فقط رفتن را می خواستم.

در میان مشایه همه بودند، از من و هموطنانِ ایرانیم تا آن زائران اروپایی، پاکستانی، افغانستانی و هندی تا آن عشیره های عربی و عراقی که با نوای «حلبیکم یا زوار» با اشک‌ به استقبالمان می آمدند و التماس می کردند مهمانشان شویم، چطور می شد دست رد به سینه شان زد تمامِ دارایی شان را در طبق اخلاص گذاشته بودند و خاک‌ پای زائران را سرمه‌ چشمشان می کردند. آرزویشان پذیرایی از زائران امام حسین بود و برای میزبانی هیچ چیزی کم نگذاشته‌ بودند.

رسم میزبانی عراقی ها بزرگ و کوچک نمی شناسد، دخترکان و پسرکان کوچک مانند همان مردان و زنان خانواده و عشیره شان به استقبال زائر می آیند، "مایِ بارد" ورد زبانشان بود و مشایه را به سمت خانه شان می خوانند، وقتی زائری دعوتشان را می پذیرفت لبخندی به پهنای صورتشان کشیده می شد.

سلام از خسته جان به محضر جانان

من در شکوه این صحنه ها گم شده ام، میان این همه آدم شیفته که را حسین را ندیده اند و فقط حکایتش را شنیده اند اما اینچنین به سمتش رهسپارند، میان این حرکت جهانی که از پس هزار و سیصد و اندی سال شکل گرفته گمشده ام. من آمده ام خودم را پیدا کنم و با حسین معنا شوم.

با مشایه گام برمیدارم عمودها را یک‌ به یک میشارم می روم و می روم، ساعت و دقیقه در این نقطه از زمین بی معناست، من پی عمود سلام می گردم، آنجایی که گلدسته نمایان می شود.

به عمودِ سلام رسیدم، سلام‌ به عباس قمر منیر بنی هاشم. اشک چشمانم را با پشت دستم پس می زنم ای اشک های روان حالا وقت آمدن نیست، ای پلک های خسته حالا وقت بسته شدن نیست، ای پاهای تاول زده حالا وقت درد نیست، حالا وقت تماشاست، ببین رو به رویت را خوب نگاه کن رخ ماه را ببین چه جلوه‌گری می کند، تو در محضر عباس هستی، عباس ابن علی.

ببین گلدسته های طلایی را، ای دل باور کن که رسیدی، تو باز هم آمدی و بار دیگر چشمت به جمال ماه روشن شد.

ای دست بالا بیا مرهمی باش و بر این سینه بی تاب بنشین، گردن شکسته از بار گناه خمیده شو، تعظیم کن و سلام بده. سلامی از دل به گِل و لای نشسته به محضر مولا، سلام از بنده ای شرمسار به مولایی خریدار، سلام از نفس های بریده از دنیا به بهشت. سلام از سویدای جان به قطب عالم امکان. سلام بر حسین، سلام بر عباس و سلام بر کربلائیان، به‌ سوی شما رهسپاریم شکرأ لله.

پایان پیام/ن

منبع: فارس
شناسه خبر: 1488227

مهمترین اخبار ایران و جهان: