نیوز سیتی!

آخرین اخبار در مورد حنان سالمی

مدیر بانک هم شهید می‌شود!

از آقا محمد خداحافظی می‌کنم و بیرون می‌آیم. می‌روم امانیه. و جلوی بانک حاج علی‌محمد که حالا جایش ساختمان دیگری ساخته‌اند می‌ایستم. با حاج علی‌محمد قربانی حرف می‌زنم. انگار که زنده باشد. انگار که صدایم را بشنود. انگار که هنوز توی خیابان‌های اهواز می‌رود و می‌آید! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: پسر هنوز با خاطرات پدر زندگی می‌کند. با آن روزهای شیرین که شانه به شانه حاج علی‌محمدِ ...

فکر کردیم همه را قتل عام می‌کنید!

هنوز جمله‌ی اون سرباز ارتش رو که منو یه گوشه کشید و اشک می‌ریخت یادم نمیره؛ حال عجیبی داشت، خیلی عجیب، دستشو به دیوار زده بود و چشماشو با شرم به زمین دوخته بود، اون گفت: «ما فکر می‌کردیم حالا که شاه رفته همه ما رو قتل عام می‌کنید!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: حاج غلامحسین سخاوت، به صندلی چوبی لهستانی تکیه داد و سنگینی پلک‌هایش را آرام روی چشم‌هایش انداخت؛ شعله‌های بخاری تیز ...

سلام بر تو ای پیام‌برِ قوم خون‌آلود

صورت‌هایمان سرخ شده از سیلی. خسته‌ایم از ایستادن. پلک‌هایمان سنگین شده است؛ انگار که با خون دلِ یتیمان فلسطین روی پلک‌هایمان سایه کشیده‌اند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: سلام بر تو که اهل‌ترین اهل از اهالی سلامی. سلام بر تو که باد، عطر دل‌کش رسالتت را از شانه‌های مکه تا سینه اروپا کشانده و حلاوت معجزه آیه‌های قرآن‌ات، لب‌های خشکِ به کام چسبیده را شیرین ساخته. سلام بر تو از مو ...

«کوفیه»، میراثِ مقاومت

قرار بود من میراث‌دار میراثی به عظمت این پارچه مربعی باشم که مثلثی روی سرها می‌نشست. کوفیه را به آغوش کشیدم. بویش کردم. و آن را در امن‌ترین نقطه خانه، پنهان کردم. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: بابابزرگ از اهالی بهداشت بود. از همان‌ها که دهه چهل و پنجاه، هر روز با کت و شلوار سوار جیپ‌اش می‌شد و به دورترین روستاهای خوزستان می‌رفت تا واکسن بزند و نمونه مالاریا بگیرد و در جواب تعج ...

رُز‌فروشِ شهر خون

سیلی باروت زیر چشم‌های شرقی‌اش لک انداخته. چروک‌های ریز از پلک‌های خواب‌ندیده‌اش آویزان است. اما رزها را محکم توی بغلِ سیزده ساله‌اش فشار می‌دهد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: سیلی باروت زیر چشم‌های شرقی‌اش لک انداخته. چروک‌های ریز از پلک‌های خواب‌ندیده‌اش آویزان است. اما رزها را محکم توی بغلِ سیزده ساله‌اش فشار می‌دهد. آه رز، آن نشانه دوست‌داشتنی عشق، آن نماد محبت و اشتیاق، ح ...

حنان سالمی از خبرگزاری فارس برگزیده جشنواره کتاب و رسانه شد

حنان سالمی برای اثر «من را کنار کتاب‌هایم دفن کنید» از خبرگزاری فارس برگزیده محور گزارش در بیست و یکمین جشنواره کتاب و رسانه شد. به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، مراسم اختتامیه بیست و یکمین جشنواره کتاب و رسانه با حضور محمد هاشمی جانشین وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، یاسر احمدوند معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، فرشاد مهدی‌پور معاون مطبوعاتی وزیر فرهنگ و ارش ...

یا ایها الرئوفِ سر راه مانده‌ها

می‌دوم و می‌خواهم به امامِ رئوفِ سر راه مانده‌ها، سلام بدهم. می‌خواهم بروم داخل. می‌خواهم بگویم که یا ایها العزیز، یا یوسف، ندیده دوستت دارم. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: پیامک می‌زنم که چیزی تا تمام شدن روایت نمانده اما دروغ می‌گویم! سطرها روی صفحه لپ‌تاپ دو دو می‌زنند. جمله‌ها تمام نمی‌شوند. کلمه‌ها کش می‌آیند و سزاوارِ فعل و نقطه پایان نیستند. دل می‌کَنم و شال‌گردنم را می‌ ...

بابی که به نام «جواد» است و بیتی که به اسم «رضا»ست

قصه این باب، سر دراز دارد. بابی که به نام «جواد» است و بیتی که به اسم «رضا»ست. «وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا». خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: فکر کن از دنیا بریده باشی؛ فکر کن به هر دری که زدی بسته بود؛ فکر کن تو ماندی و دست‌هایی خالی که به هیچ دستاویزی بند نیست؛ فکر کن که یک بغض عین خوره افتاده باشد به جانت و دریغ از یک مَحرم برای بیرون دادن‌اش؛ فکر کن که بی‌ چاره‌ی ب ...

شهری با زخم‌های سوخته

روی ملافه پهن شده روی آوار، پر از تکه‌های گوشت آدم بود! تکه‌های گوشت سوخته! من از همان موقع دیگر لب به گوشت نزدم. تو بوی گوشت سوخته‌ی آدمیزاد را شنفتی؟ خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: هر چند دقیقه یک بار، پلک چشم راستش می‌پرید و مردمکش بیقرار توی سفیدی کره‌ چشمش می‌چرخید. گوشه‌ روسری‌اش را جوید و سینی را جلو داد: «تیک عصبی‌ست، وگرنه چشم داشتم عین آهو. حیف عکس‌هایم سوخت. خیلی دوس ...

«جبل النور»، پناه‌گاهِ آخرین پیام‌برِ جهان

بالا رفتند و از راه‌های پر پیچ و خم کوه‌های مکه، به آن نقطه عطف تاریخ رسیدند. به آن جایی که خدا زیباترین معجزه‌اش را به محمد (ص) نشان داد و گفت: «بخوان!» به آن پناه‌گاهِ آخرین پیام‌برِ جهان. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: نواده بت‌شکنان بود و میراث‌دار صد و بیست و چهار هزار پیام‌بر از صد و بیست و چهار هزار سرزمین. اما تنها بود. مثل خورشید. مثل ماه. مثل نور. مثل آخرین سیب سرخِ ب ...

بُراده‌های باروت

می‌نشینم روی خاک. روی همان خاکی که هنوز قطرات آب وضوی شهدا را روی پیشانی‌اش دارد و دست‌هایم را تکان می‌دهم. می‌لرزم. مثل نی در هور. دارد به جای خون، براده‌های باروت جاری می‌شود. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: «خرم بودیم؛ خرم‌شهر. از آن‌طورش که سرمان به تن‌مان می‌ارزید. خانه‌هایمان عطر قهوه و هل کوبیده می‌داد و لباس‌هایمان سفید و مرتب بود. صبح‌ها توی اروند، کشتی تجاری پهلو می‌گر ...

کرمان، تابلوی جدید عصر عاشورا

آه ای میراث‌دار خون‌های به ناحق ریخته شده، حواست با من است؟ می‌بینی چقدر شبیه کربلا شده‌ای؟ شبیه عصر عاشورا. اصلا خودت را توی آینه روزگار دیده‌ای کرمان؟ خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: کرمان؛ کرمان؛ کرمان؛ بیداری؟ با توام! صدایم را می‌شنوی؟ می‌دانم از خجالت، خودت را به خواب زده‌ای! می‌دانم چند روز است که سرت را با چفیه‌های خونی بسته‌ای و رویت نمی‌شود توی صورت آدم‌ها حتی پلک بزنی ...

نامه‌ای از مادرم حوا به پدرم آدم!

تو می‌دانستی چه می‌شوی محبوبم؟ من هم نمی‌دانستم، اما وقتی که آبِ «چه بودن» از سرمان گذشت و تو آدم شدی و من حوا، دیدم که حوا بودن جرأت می‌خواهد و این امانت چقدر برای شانه‌های کوچکم سنگین است! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: آن هنگام که نطفه‌هایمان بسته می‌شد، آن لحظه که خداوند جنسیت‌مان را تعیین می‌کرد و آن روز که به بهشت آمدیم، هیچ‌کدام دست خودمان نبود که آدم باشیم یا حوا؛ تو می ...

چشم‌هایی که در تابوت باز شد!

همه پشت سر مادر ایستاده، منتظر بودند. مادر نگاه‌شان کرد و یک نگاه دیگر به عباسش انداخت: «نگام کن مامان جان، تو عادت نداشتی وقتی صدام رو بشنوی چشماتو ببندی!» همه بالای تابوت ایستادند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: مادرش را خیلی دوست داشت اما دل کند و آمد سربازی. آن روز سربازها حیاط پادگان را از خنده روی سرشان گذاشته بودند. آب قاچ‌های صورتی هندوانه روی یقه‌هایشان می‌چکید و عین خ ...

روایت ماجرای «اتوبوس ۲۴ عِین ۲۳۹»؛حاشیه‌هایی از همسفری مردم خوزستان برای دیدار با رهبر انقلاب

مثل موج‌هایی از هزار رودخانه که برای پیوستن به اقیانوس عجله داشت و در باز شد، شما، خودتان بودید، مولانِه، سید القائد، حضرتِ آقا و داشتید به ما آدم‌های معمولیِ اتوبوس پلاک ۲۴ عِین ۲۳۹ در خانه خودتان، خوش‌آمد می‌گفتید: «خیلی خوش آمدید برادران عزیز، خواهران عزیز، مردم عزیز خوزستان … » خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی:ما سر خانه و زندگی‌مان بودیم. در به در دنبال یک لقمه نان حلالِ زیر ...

اتوبوس ۲۴ عِین ۲۳۹

در باز شد، شما، خودتان بودید، و داشتید به ما آدم‌های معمولیِ اتوبوس پلاک ۲۴ عِین ۲۳۹ در خانه خودتان، خوش‌آمد می‌گفتید. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: ما سر خانه و زندگی‌مان بودیم. در به در دنبال یک لقمه نان حلالِ زیر پای فیل. هر کداممان یک سر شهر، توی سر و کله‌ی خودش و بقیه می‌زد که این گلیم لاکردار زندگی را از گندآب مشکلات بیرون بکشد. که زد و از خانه شما زنگ زدند! راستش را بخو ...

شخص اول مملکت

شخص اول مملکت از روی صندلی بلند می‌شود. جمعیت مثل موهای پریشانِ گیسِ بلند خورشید از هم باز می‌شوند. و نجوای پدرانه اش می‌پیچد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی:کجای دنیا رسم است که شخص اول مملکت زنگ بزند به آدم‌های معمولیِ همان مملکت و بگوید «تشریف بیاورید خانه‌ام! می‌خواهم ببینمتان!» به خدا این را هر کجا بگویید اول یک دست به شما می‌خندند، بعد دوباره هیستریک‌تر می‌خندند و آخر سر ه ...

چله‌نشینانِ حرم

خوش به حال این احوال، که کنار محول الأحوالی چون ضامن آهو، قرار است سبک و سنگین شوند. حسودی‌ام می‌شود بهشان. به زائرها. به این آدم‌ها. که از کشورها و شهرها و روستاها و خیابان‌ها و کوچه‌ها و خانه‌ها و اتاق‌هایشان دل کنده‌اند تا امشب را کنار محبوبی چون شاه خراسان، صبح کنند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: قدیمی‌ترها وقت چله که می‌رسید، کرسی را خانه بزرگ‌تر‌ها می‌انداختند. و همه، از ...

شهیدی که می‌خواست با عشق‌اش فرار کند!

آن‌ها هم خودِ خودمان بودند؛ گریه می‌کردند، می‌خندیدند، عصبانی می‌شدند و شاید هم مثل «علی جاویدپور» بعد از عاشقی می‌خواستند با عشق‌شان فرار کنند! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: عکس شهدا را چیده‌ایم بالای طاقچه و هرکس خواست حرفی بزند توی صورتش می‌ایستیم. بی‌آنکه باور کنیم آن‌ها هم خودِ خودمان بودند؛ گریه می‌کردند، می‌خندیدند، عصبانی می‌شدند و شاید هم مثل «علی جاویدپور» بعد از عاش ...

مارعلی، خدانگه‌دار!

او را نمی‌شناختم. توی زندگی‌ام نبود. تا آن سال، حتی اسمش را هم نشنیده بودم اما آن تماس تلفنی یک تکه از قلبم را کَند و آشوبم کرد. مریم پشت خط بود: «سلام حنان، دوست نداری مارعلی رو ببینی؟» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: دور افتاده بود. خیلی دور. انگار که از قطار دنیا جا مانده باشد. آن‌قدر دور، که در کوچه پس کوچه‌های آجری دزفول و پشت دالان تنگ و تاریک خانه و کنج سرد اتاقش، فراموشش ...

تابوت‌هایشان برگشته؛ روی شانه‌های زن، زندگی و آزادی!

تابوت‌هایشان برگشته، روی شانه‌های زن، زندگی و آزادی. و کنار همین زنانی که روزی به خاطرشان جنگیدند، تشییع می‌شوند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: در این خیابان بلند که تابوت‌ها را روی سرش گذاشته، چه خبر است؟ صاحبان این کرکره‌های کشیده و مغازه‌های بسته، کجا رفته‌اند؟ چرا هیچ‌کس توی حال خودش نیست؟ اصلا این مردم، هِلک و هلک، دنبال چه راه افتاده‌اند؟ مگر همه چیز تکراری نشده بود؟ مگر ...

تاوان عشق علی (ع)، سیلی‌ست

آه؛ علی، علی، علی؛ ای صبورترین رودخانه کرامت، ای استوارترین کوه ایمان و ای درخشان‌ترین و برنده‌ترین شمشیری که برای خدا کشیده شد؛ تاوان پشت تو ایستادن، صورت سیلی خورده و پهلوی شکسته است؟ خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: «به کدامین گناه کشته شد؟» فاطمه (س) را می‌گویم. به جرم دفاع از محبوب‌اش علی (ع)؟ آه؛ علی، علی، علی؛ ای صبورترین رودخانه کرامت، ای استوارترین کوه ایمان و ای درخشان‌ ...

متاسفم! خاورمیانه، فروخته شد!

می‌دانم که دل‌مان برای خاورمیانه تنگ می‌شود، می‌دانم؛ اما چاره چیست؟ در زمین غصبی که نمی‌شود نماز خواند! خاورمیانه فروخته شد مسلمانان. متاسفم! این خانه دیگر برای ما نیست. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: جهان دقیقا کجاست؟ آیا دانشمندی هست که جواب این سوال را بداند؟ و لطف کند و بگوید ما در کدام کهکشان‌اش، شناوریم؟ آه، یادم رفت؛ در خاورمیانه، دانشمندان را قبل از رسیدن به سن بلوغ، ت ...

سید جوادِ پنج تومَنی!

«از اینکه سید جواد پنج تومنی صداتون می‌زنن ناراحت نمی‌شید؟» همان‌طور که بچه‌ها را آرام می‌کند برمی‌گردد و دوباره می‌نشیند: «از روی محبت‌شونه!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: «پونز نقشه اهواز رو که بردارید، «زوویه» رو زیرش پیدا می‌کنید! ما اون ته تهیم! دقیقا جفت شرکت ملی حفاری و تو حلق چاه‌های نفتی!» گوشی را قطع می‌کنم. پیدا کردن‌شان سخت نیست؛ آن هم با بوی تند فلرهای نفتی، که دس ...

پارتیزانی که از دیکتاتورها نمی‌ترسید

اشتباه نبود. چون وقتی با هلیکوپترها بالای برقازه چرخیدند به قدرت ایمان وزوایی ایمان آوردند.‌ جوانی که هیچ‌وقت نترسید، نه از آمریکا، نه از اروپا، و نه حتی از دیکتاتوری مثل صدام. او خودش بود و خدای خودش. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: خبرنگار آلمانی چشم‌های آبی‌اش را با تعجب به «وزوایی» دوخت: «متاسفم که این را می‌گویم اما شما قوانین بین‌المللی را زیرپا گذاشتید. آخر چرا وارد سفارت ...

درخشش خبرنگار خبرگزاری فارس در جشنواره تلویزیونی مستند+فیلم

حنان سالمی، خبرنگار خبرگزاری فارس، به عنوان یکی از سه نامزد نهایی بخش مستندنگاری اعلام شد که در پایان توانست مقام سوم را در بخش مستندنگاری این جشنواره کسب کند. به گزارش خبرگزاری فارس، هفتمین جشنواره تلویزیونی مستند با شعار حقیقت در قاب واقعیت، با معرفی برگزیدگان به کار خود پایان داد. داوری این جشنواره در بخش‌های فیلم مستند، مجموعه مستند، عکس مستند و مستندنگاری، توسط چهره‌ه ...

شبیه آسمان که باشی، نمی‌میری

هر وقت ترسیدی فقط به آسمان نگاه کن! می‌بینی چطور موشک‌ها را از دامنش می‌کَند و سیخ ایستاده؟ شبیه آسمان که باشی هیچ‌وقت نمی‌میری! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: دو ساعت بعد از تمام شدن آتش‌بس است و سر و کله موشک‌ها دوباره توی آسمان «خان یونس» پیدا شده. «ریم» روی آوارهای بدقواره آپارتمان‌شان راه می‌رود و ناخن‌هایش را می‌جود. مادرش با خنده خودش را به آن راه می‌زند و کِش مو را از د ...

این جوانِ افغان، تنهاست؛ سر مزارش می‌روی؟

به عکس تلخیِ اشک چشم‌های بادامی رجبعلی خیره شو. در آن‌ها دنبال خودت بگرد. و تنهاییِ یک مرد غریب را با تمام وجودت لمس کن. آیا سر مزارش می‌روی؟ خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: فکر کن چند هزار کیلومتر آن‌طرف‌تر از خاک وطن‌ات در خاکی خوابیده باشی که هیچ‌ آشنایی، نشانی‌اش را نمی‌داند تا سر مزارت بیاید. فکرش را بکن که فراموش شوی، به قول محمود درویش، «گویی که هرگز نبوده‌ای!» فکرش را بک ...

درخشش عکاس و خبرنگار فارس در جشنواره سرزمین مقدس

نخستین جشنواره سرزمین مقدس با محوریت مناطق عملیاتی دفاع مقدس و راهیان نور امروز برگزیدگان خود را شناخت. به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، نخستین جشنواره رسانه‌ای سرزمین مقدس که با محوریت مناطق عملیاتی دفاع مقدس و راهیان نور، در بخش‌های رسانه‌ای گزارش، مستند، عکس، یادداشت و تیتر برگزار شده بود امروز برگزیدگان خود را شناخت. به دبیرخانه این جشنواره تخصصی در مجموع بیش از یک هزا ...

حاج حیدر برایمان نان می‌آورد!

شنیدن اسم «حیدر» دلم را می‌لرزانَد. یعنی هنوز مردانی با نشان اباالأیتام، شبانه به خانه‌هایی فراموش شده، با کیسه‌ای از قرص نان، روی شانه، سر می‌زنند؟ «او کیست؟» صدای زنگ در، سکوت جنان را می‌شکند. «حاج حیدر آمده.» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: اسمش تو را یاد پاکستان می‌اندازد؛ انگار که پرت شده باشی همان جا؛ «اسلام‌آباد شرقی و غربی». با خودت می‌گویی «چه اسم باابهت و بزرگی؛ شبیه ی ...

نوار غزه یا خانه هیولاها؟!

یکی از روش‌های قدیمی عملیات‌های روانی توسط رژیم‌های جنایتکار است؛ روشی که در آن، از آدم‌ها و ملت‌ها هیولا می‌سازند! تا تو از خودت بپرسی «اینجا واقعا غزه است یا خانه هیولاها؟» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی:  «چرا اسرائیل دست به نسل‌کشی و قتل‌عام مردم غزه زده است؟» این سوال، جواب‌های بی‌شماری دارد؛ جواب‌هایی که ریشه تاریخی آن‌ها به سال‌هایی خیلی قبل‌تر از «سال ۱۹۴۸» یا «سال نکبت» ...

فرشته‌های قصاب

فرمانده وقت موساد اسرائیل و رییس فرشته‌های قصاب، تکیه‌زده به عصایی که یادگار زخم فلسطینی‌هاست، وارد سالن می‌شود. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: هشتم ژانویه سال ۲۰۱۱. اتاق کنفرانس آکادمی موساد. شمال تلاویو. «مئیر داگان»، فرمانده وقت موساد اسرائیل و رییس فرشته‌های قصاب، تکیه‌زده به عصایی که یادگار زخم فلسطینی‌هاست، وارد سالن می‌شود. خبرنگارها برای حضور در این جلسه، گزینش شده‌اند. ...

اینجا چراغ‌ها خاموش شده است

چراغ‌ها خاموش شده. خیلی وقت است. اینجا در نوار غزه، نوری نیست. در سیاهی عمیقی فرو رفته‌ایم که تمام نمی‌شود. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: چراغ‌ها خاموش شده. خیلی وقت است. اینجا در نوار غزه، نوری نیست. در سیاهی عمیقی فرو رفته‌ایم که تمام نمی‌شود. کِش می‌آید، کِش می‌آید، و کِش می‌آید؛ آن‌قدر که نمی‌دانیم وقتی این‌قدر غرقش شده‌ایم، آدم به حساب می‌آییم یا خفاش! هیچ‌کس هم چشمِ دیدن ...

جهان به نقطه عطف‌اش رسیده است

نمی‌توان بی تفاوت بود. جهان به نقطه عطف‌اش رسیده است. دقیقا به همان جایی که حرام‌زاده‌ها می‌گویند باید بین «السَلة» و «الذِلة» یکی را انتخاب کنی. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: نمی‌توان بی تفاوت بود. باید مشخص کرد کدام طرف‌ ایستاده‌ایم، چون جهان به نقطه عطف‌اش رسیده است. دقیقا به همان جایی که حرام‌زاده‌ها می‌گویند باید بین «السَلة» و «الذِلة» یکی را انتخاب کنی. اما «فهیهات منا ...

یا بکش یا کشته شو!

تا اینکه دیگر نفهمیدیم چه شد. شدیم موش‌های آزمایشگاهیِ جنگ قدرت! و قانون فقط یک پا داشت: «یا بکش یا کشته شو!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: سال‌ها پیش، خیلی قبل‌تر از اینکه صدام بخواهد جنگ برادرکشی راه بیندازد؛ «مرز» برای خوزستانی‌ها و عراقی‌ها بی‌معنا بود. می‌آمدند اینجا. صابون‌های عطردار می‌آوردند. می‌رفتیم آنجا. میوه‌های تازه می‌بردیم. خیلی وقت‌ها هم، معاشرت‌ها از دادوستد‌ه ...

حروف مقطعه

مغزهای ما روی زندگی پاشیده! مفصل‌هایمان جدا شده و هر بازویمان یک طرف افتاده. حروف مقطعه شده‌ایم. فاء. لام. سین. طاء. یاء. نون. فلسطین. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: بمب‌های فسفری بزنید. پشت سر هم. هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه. دست نکِشید. ما را بکُشید! خانه‌ها و استخوان‌هایمان را در هم بکوبید. کاری کنید که بدن‌هایمان را له شده از زیر آوار بیرون بکشند. کفن‌های سرخ‌مان را به تم ...

آیا فلسطین واقعا یک سرزمین خالی بود؟

همه چیز از یک روایت چند کلمه‌ای شروع شد که صهیونیست‌ها آن را در تمام رسانه‌های جهان منتشر کردند؛ اما آیا فلسطین واقعا یک سرزمین خالی بود؟ خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: همه چیز از یک روایت چند کلمه‌‌ای شروع شد که صهیونیست‌ها آن را در تمام رسانه‌های جهان منتشر کردند تا ماجرای اشغال فلسطین، به سودشان تمام شود: "Palestine was an empty land" اما آیا فلسطین واقعا یک سرزمین خالی بود که م ...

پرواز اهواز به فلسطین

پرچم فلسطین را بالای سرهایشان تکان می‌دهند. آن‌قدر بالا که انگار دست‌هایشان ابرها را بغل گرفته و برای پرواز اهواز به فلسطین، آماده‌اند! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: ساعت، ده و پنجاه و پنج دقیقهِ صبحِ سومین روز از آبان سال هزار و چهارصد و دو است. آسمان، گرفته. و مردم، مثل ارواحی مدهوش که بدن‌هایشان را گم کرده‌اند، از خانه‌هایشان بیرون زده‌اند تا شاید خودشان را پیدا کنند. صورت‌ ...

«آن‌ها» آمدند؛ اما ما از «آن‌ها» چه می‌دانیم؟

آن‌ها آمدند. در تابوت‌هایی که رو به آفتاب جاری بود. پیچیده به پرچم وطن. اما ما از «آن‌ها» چه می‌دانیم؟ خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: آن‌ها آمدند. در تابوت‌هایی سر بسته که رو به آفتاب جاری بود. پیچیده به پرچم وطن. اما ما از «آن‌ها» چه می‌دانیم؟ از این استخوان‌هایی که هیچ نشانی جز غربت ندارند. از این جوان‌هایی که روزی عزیز کرده خانه‌هایشان بودند و اسم داشتند و حالا، ما، بی‌اجازه ...

زینب، بابا، استخوان است! نمی‌توانی ببوسی‌اش

زینب با چشم‌های مشکی و درشت‌اش به سیده فاطمه خیره شد: «پس بابا کو مامان؟» بغض سیده فاطمه ترکید: «زینب جان، بابا، استخوان است! نمی‌توانی ببوسی‌اش.» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: حاج خانم آشفته از خواب بیدار شد. گلویش خشک بود و نَفَس‌اش با زور بالا می‌آمد. تُنگ روی میز بود اما حتی نا نداشت دست‌اش را دراز کند و یک لیوان آب برای خودش بریزد. چند بار زیر لب «لا حول و لا قوة إلا بالله» گ ...

مردی که کابوس موساد بود

کابوس موساد بود. «غسان» را می‌گویم. هر کجای دنیا که می‌رفت نقشه‌ خون‌آلود فلسطین را مثل بادبادکِ یک پسربچه‌ی سربه‌هوا، دنبال خودش می‌کشید. انگار که تکه به تکه‌ی خاک وطن و خون برادران و خواهرانش را به کلماتش سنجاق کرده بود. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: کابوس موساد بود. «غسان» را می‌گویم. هر کجای دنیا که می‌رفت نقشه‌ی خون‌آلود فلسطین را مثل بادبادکِ یک پسربچه‌ی سربه‌هوا، دنبال خودش ...

مبارزی در حصار فنَس اسرائیلی‌ها

این کوچه و آن خانه که پایینِ درِ سبز یشمی‌اش خوردگی‌های تیغه‌ای دارد، سال‌هاست که چشم به راه آمدنِ یک مرد است؛ مردی که انگار برای ابد در حصار فَنس اسرائیلی‌ها جا مانده و هیچ‌وقت قرار نیست برگردد ایران تا درخت‌های پیر پرتغالِ هفتمین کوچه دزفول را هرس کند! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی:کوچه بن‌بست‌شان عطر پرتغال‌های نارس می‌دهد. از همان‌ها که برای بو کشیدن‌شان باید از شانه یک مرد بال ...

متخصص تانکی که می‌گفت: «من آشپزم یما!»

کنار پای مادر به سجده افتاد و از ته دلش خندید: «من کجا و گلوله کجا فدایت شوم؟! اصلا جبار را چه به فرماندهی! می‌روم تا برای بچه‌های گردان آشپزی کنم! من آشپزم یما!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: صدای فیدوس پالایشگاه آبادان که پیچید، آقا حسن جعبه غذایش را از دست‌های کشیده و حنا بسته فاطمه خانم جوانش گرفت و دوید. هفتمین روز از اولین فصل زمستان سال چهل و شش بود. سرما و درد از پهلوی فاط ...

روایتی از مدافع حرم میلیاردر؛من خواب بودم و بیدار شدم

آرام نفس می‌کشیدند و شیرین روی کاناپه زیر پنجره خواب‌شان برده بود. مثل یک رویای گرم و دل‌کش، کنار ساحل مدیترانه. اما مگر می‌توان حرکت منظم عقربه‌های ساعت زندگی را متوقف کرد و تا ابد خواب ماند؟! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: چشم‌های کشیده و زیبایش را که در آغوش گرم و آرام مادر باز کرد، تمام «نبطیه» خندید. «احمد» با آن صورت قرص ماه و لپ‌های گُلی، بامزه‌تر از آن بود که دل «سلام» را ن ...

درخشش خبرنگار خبرگزاری فارس تبریز در دومین سوگواره بین‌المللی ملت امام حسین (ع)

معصومه درخشان، خبرنگار خبرگزاری فارس در تبریز موفق به کسب مقام در دومین سوگواره بین‌المللی ملت امام حسین (ع) شد. به گزارش خبرگزاری فارس، اختتامیه دومین سوگواره بین‌المللی ملت امام حسین (ع) با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، فضلای حوزه و دانشگاه و همچنین فعالان عرصه ادبی و رسانه‌ای در شهر مقدس قم برگزار شد. طبق اعلام دبیرخانه این سوگواره بین‌المللی، در مجموع بیش از ۱۲هزار اثر ا ...

درخشش خبرنگار خبرگزاری فارس در دومین سوگواره بین‌المللی ملت امام حسین (ع)

حنان سالمی، نویسنده و خبرنگار خبرگزاری فارس موفق به کسب دو مقام برتر در این سوگواره شد. به گزارش خبرگزاری فارس، اختتامیه دومین سوگواره بین‌المللی ملت امام حسین (ع) با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، فضلای حوزه و دانشگاه و همچنین فعالان عرصه ادبی و رسانه‌ای در شهر مقدس قم برگزار شد. طبق اعلام دبیرخانه این سوگواره بین‌المللی، در مجموع بیش از دوازده هزار اثر از هنرمندان و فعالان ...

ماجرای نذر شیخی که زنده در گور به هوش آمد!

اصل ماجرای شیخ از جای دیگری رقم می‌خورَد. از قبر! و همان روزی که در گور زنده می‌شود! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: روزی که به دنیا آمد چشم‌هایش شور عجیبی داشت. مثل خواهرها و برادرهایش نبود. نه زیاد سر و صدا و گریه می‌کرد و نه حتی بی‌خود و بی‌جهت می‌خندید. اصلا از همان اولِ بسم الله، گربه اهل خانه را دم حجله کشته بود و با زبان بی‌زبانی بهشان فهمانده بود که الکی وقتش را نگیرند چون ا ...

زیارتت مبارک آقای شهید!

آرزویت برآورده شده قربانعلی. تو آمده‌ای زیارت. همراه ما. آن هم سی و چند سال بعد از شهادتت. چشم و دلت روشن. زیارتت مبارک آقای شهید! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: کربلا آزاد نبود! هیچ‌کس نمی‌توانست برود زیارت. بین عاشق‌ها و معشوقی به بزرگی امام حسین (ع)، هزار کیلومتر فاصله افتاده بود. تن‌ها در تب می‌سوخت و دل‌ها ملتهب بود. جان‌ها آرام و قرار نداشت. دیده‌اید عزیزتان شهر دیگری باشد و ...

مجنون‌های کپرنشین امام حسین

می‌ایستم کنارش و شانه‌اش را می‌بوسم: «شما مجنون‌اید امّ سجاد! مجنون‌های کپرنشین» دستم را محکم می‌گیرد و چند نان تنوری دیگر را برای بدرقه راه، در کیفم می‌گذارد: «حب الحسین أجننا دخترم؛ حب الحسین اجننا یوما ... .» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: شیشه ماشین را که پایین می‌کشم صورتم گر می‌گیرد. این آدم‌ها عاقل‌اند یا دیوانه؟! وسط هُرم گرمای بیابان خوزستان و چند صد کیلومتر آن‌طرف‌تر از ر ...

عمودِ سلام به علم‌دار

بیا که اگر بخواهی حسینی شوی، عباس (ع) هنوز دفتر سربازان عاشورا را نبسته. بیا که راه‌حل وصال، آمدن است. و یک سلام. سلام‌ی در عمود سلام. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی:‌ چشم‌هایت را ببند. بیا. به یک راه بلند که در دو طرفش، موکب‌ها، شانه به شانه هم ایستاده‌اند. به همان جاده طولانیِ نجف به کربلا که زائرهایش توی مُشت‌هایشان عَلَم دارند. تو هم عَلَمت را بردار و راه برو. با پای پیاده. با د ...

بیت المرزوق، خانه‌ رازآلودِ پشت نخلستان نجف به کربلا

بیت المرزوق نه بزرگ است و نه کوچک. انگار پیرهنی بهشتی‌ست که خدا دقیقا به قد و قواره این قسمت از زمین دوخته! پر از عشق است این خانه. پر از نور. پر از خنده نمکین دخترها و پسرهای حسن مرزوق که ملاقه‌های بزرگ را با کمک مادرشان در دیگ‌ها می‌چرخانند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: شبیه یک رویا است. یک رویای گرم و شیرین با عطر هل و دارچین، وسط ظهر تابستان! فکرش را بکنید دارید با پاهای تاول ...

ما «حسین» را دوست داریم

به تصویر لا یتناهی حاجی که توی دل‌ها تکثیر می‌شود زل می‌زنم. به آدمی که همیشه فریاد می‌زد: «الا یا اهل عالم، من، «حسین»، را دوست دارم» به عاشقی که تا آخرین لحظه، معشوقش سیدالشهدا (ع) بود و ذکر «فالله خیر حافظاً و هو ارحم الراحمین» را زیر لب زمزمه می‌کنم. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: از مینی‌بوس پیاده می‌شوم. شرجی راه نفسم را بسته. برای هر دو قدم جلو رفتن باید صدایم را بالا ببرم: ...

اگر شهید نشوی، می‌میری!

فکر می‌کرد برای ابد در این دنیای فانی زندگی خواهد کرد. آن هم جاودانه. مرگ، همیشه برایش اتفاقی بود که قرعه‌اش به نام بقیه می‌افتاد نه او. دلش به خانه و سکه‌هایش خوش بود و دوست نداشت شهید شود؛ اما افسوس که نمی‌دانست «اگر شهید نشود، باز هم می‌میرد!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: فکر می‌کرد برای ابد در این دنیای فانی زندگی خواهد کرد. آن هم جاودانه. مرگ، همیشه برایش اتفاقی بود که قرعه‌ ...

از غریب به حبیب

جاده خیلی زیباست. خیلی بی انتهاست. جاده از کنار خانه من و شما می‌گذرد. جاده می‌رود که برسد به کربلا. به حسین (ع). به آن غریب. این آدم‌ها می‌روند که جواب نامه آقا شوند: «من الغریب الی الحبیب... هل من ناصرا ینصرنا؟» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: نخل‌ها ثمر داده. انگشت‌ها حنا بسته. رود پر از آب و درِ خانه‌ها باز است. گویی که روزگار، چرخیده و چرخیده که «کربلا» را این بار به دستان این ...

من را کنار کتاب‌هایم دفن کنید!

راستش ماجرای من و این شوق دیدار برمی‌گشت به خیلی دور؛ به وقتی که برای اولین بار فهمیدم مردی آن‌قدر کتاب‌ها را دوست داشت که وصیت کرد توی کتابخانه‌اش دفن شود. می‌خواستم ببینمش. حس‌اش کنم. اصلا می‌خواستم بفهمم قبری که وسط کتابخانه‌ است چه شکلی‌ست. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: از حرم بیرون آمدم. پیاده‌راه خیابان آیت‌الله مرعشی، پهن بود و بلند؛ و در دو طرفِ راسته کتابفروشی‌های تو در ...

گورستان زالوهای فراماسون در آبادان

از گورستان بیرون می‌آیم. گورها دوباره تنها می‌شوند. و شاید نفر بعدی که برای گلایه به دیدن‌شان می‌آید، شما باشید! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: می‌ایستم، جلوی گورستان شوره بسته و به ردیف‌های منظم گورها که شانه به شانه هم، چیده شده‌اند زل می‌زنم. گورهایی که صاحبانش سال‌هاست بی‌محاکمه، محترمانه آرام گرفته‌اند! اما بین ما و این گورهای غریبه چه پیوندی است؟ آن‌ها از ما چه می‌دانند و ما ...

جنازه‌ام را روی مین‌ها بیندازید!

مرگ سزاوار، رازی‌ست که غلامعلی پیچک آن را پیدا کرد و برای بقای جسم فانی‌اش گفت: «جنازه‌ام را روی مین‌ها بیندازید!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: توی ایستگاه می‌نشینم. تمام سرم شعر المُتنبی‌ست: *«هان اگر که این بدن‌های خاکی برای مرگ و فنا آفریده شده‌اند، پس کشته شدن انسان در راه خدا سزاوارتر است» آدم‌ها می‌روند و می‌آیند و من ناخودآگاه و در هیاهوی سایه‌های بلند و کوتاهشان که پشت سر ...

چگونه شمر شهوت‌ها نشویم؟

شمر تصمیمش را گرفته بود. روز دهم محرم سال شصت و یکم هجری. نمازش را خواند! ظهر عاشورا بود. بین او و شهوت‌های دور و درازش فقط یک گلوی حسین (ع) فاصله بود. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: سجاده‌اش را با ذکر «العاقبة للمتقین» جمع کرد و کوله‌بار سفرش را بست. دانه‌های سبز تسبیح هنوز بین انگشت‌هایش می‌چرخید که خادم، اسب و شترش را با هم آورد: «آقا! کدام را زین کنم؟» نگاهی سرسری به شتر انداخت ...

یا لثاراتِ زخم‌های معطر

دوباره محرم. دوباره کتیبه‌های مشکیِ یا لثاراتِ زخم‌های معطر. دوباره گوشه مجلس، چای روضه، دخیل به چوب منبر! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: دوباره محرم. دوباره کتیبه‌های مشکیِ یا لثاراتِ زخم‌های معطر. دوباره گوشه مجلس، چای روضه، دخیل به چوب منبر! دوباره ریشه دواندن دردی به امتداد رد خون گلوی اصغر. دوباره شعر گفتن. دوباره شکفتن. دوباره توی صحن حرم ایستادن و قسم دادن به داغ قلب مادر اک ...

این زن‌ها هنوز با عزای زینب (س) عزادارند

آن‌ها با شنفتن این عطر، پابرهنه و از خود بی خود، به پیشواز زینب (س) ‌دویدند و او با قد و بالایی خمیده، برایشان روضه سوزناک قتلگاه خواند تا بر سینه‌هایشان بکوبند و قلب‌های به تپش افتاده‌شان را گواهی بر عزا بگیرند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: زینب (س) به مدینه برگشت. به شهر جدش رسول الله (ص)، آن هم بی حسین (ع) و تنها با یادگارِ یک مشت از خاک مزارش که گوشه عبایش گره زده بود برای رو ...

اگر بهشت نصیبم شد، منتظرت می‌مانم

سوار ماشین شد. گریه نمی‌کرد. زجه نمی‌زد. ناله نمی‌کرد. ماشین که از سر کوچه رد شد اسماعیل انگار همانجا ایستاده بود. می‌خندید و برای معصومه دست تکان می‌داد: «اگر بهشت نصیبم شد، منتظرت می‌مانم!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: هیچ‌کس از فردا خبر ندارد. حتی «معصومه» با آن همه هوش و حواسش، که شب آخر ندانست «اسماعیل»‌ فردا می‌رود و دیگر هیچ‌وقت برنمی‌گردد. که آن جمله‌اش یعنی خداحافظی. یعن ...

احتیاط! مراقب بومی‌ها باشید!

وحشتناک بود. برای آدم‌هایی که همیشه پاهایشان آزاد بود تا هر کجای خاک‌شان را خواستند گز کنند، ایستادنِ بی‌حرکت روی یک نقطه‌ی از پیش تعیین شده وحشتناک بود. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: وحشتناک بود. برای آدم‌هایی که همیشه پاهایشان آزاد بود تا هر کجای خاک‌شان را خواستند گز کنند، ایستادنِ بی‌حرکت روی یک نقطه‌ی از پیش تعیین شده وحشتناک بود. بار اول به روی خودشان نیاوردند؛ مثل همه‌ی مهم ...

راهبه‌ای که برای دین محمد(ص) می‌نویسد!

در روزگاری که مسلمانان، جاهلانه به اسلام پشت می‌کنند، و در عصری که قرآن را، به جرم گفتن حقیقت، عامدانه می‌سوزانند؛ راهبه‌ای، یک تنه، از کلیسای کاتولیک بیرون می‌آید تا دین محمد (ص) را با گلوی خودش فریاد بزند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: در روزگاری که مسلمانان، جاهلانه به اسلام پشت می‌کنند، و در عصری که قرآن را، به جرم گفتن حقیقت، عامدانه می‌سوزانند؛ راهبه‌ای، یک تنه، از کلیسای کا ...

«غَسان»، مردی که کابوس موساد بود

کابوس موساد بود. «غسان» را می‌گویم. هر کجای دنیا که می‌رفت نقشه‌ی خون‌آلود فلسطین را مثل بادبادکِ یک پسربچه‌ی سربه‌هوا، دنبال خودش می‌کشید. انگار که تکه به تکه‌ی خاک وطن و خون برادران و خواهرانش را به کلماتش سنجاق کرده بود. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: کابوس موساد بود. «غسان» را می‌گویم. هر کجای دنیا که می‌رفت نقشه‌ی خون‌آلود فلسطین را مثل بادبادکِ یک پسربچه‌ی سربه‌هوا، دنبال خود ...

«غاده»، عروسِ لبنانی «چمرانِ» ایرانی

غاده باورش نمی‌شد. حرف‌هایش را داشت از دهان چمران می‌شنید. چمران سرش را پایین انداخت تا به کنجکاوی غاده پایان بدهد: «هرچه نوشته‌اید خوانده‌ام و دورادور با روحتان پرواز کرده‌ام.» و اشک‌هایش سرازیر شد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: دختر نازپرورده‌‌ی خاندان معروف «جابر» در لبنان بود اما برخلاف دختران هم سن و سالش دنبال نور می‌گشت. نوری که آن را در تجملاتِ دنیایی که پدرش برایشان ساخته ...

بکُشید ما را، بیدارتر می‌شویم

این انقلاب‏‎ ‎‏باید زنده بماند، این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خونریزی‌هاست.‏‎ ‎‏بریزید خون‌ها را؛ زندگی ما دوام پیدا می‌کند. بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می‌شود. ما از‏‎ ‎‏مرگ نمی‌ترسیم. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: «براستى که این دنیا دیگرگونه شده و چهره عوض کرده و خوبى‌هایش پشت کرده و رفته است و از آن جز ته مانده‌اى همچون ته مانده آبى در ظرفى و اندک عیشى همانند ...

بابا به کدامین گناه کشته شد؟

من کاری به زن و زندگی و آزادی ندارم. من کاری به این بهانه‌های نخ نما برای آشوب کردن آرامش مردم ندارم. اما ای کاش کسی در این های و هوی پیدا می‌شد که جواب دختران سروان قنبری را بدهد: «بابا محمد به کدامین گناه کشته شد؟» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: خانه‌ای ساده با دیوارهایی کاهگلی در یکی از روستاهای صیدون. موتوری زوار در رفته که با آن به محل کارش می‌رفت. لباس سبز خدمتی که با تمام جا ...

دربانانِ خانه‌ی امام رضا (ع)

تا سال‌ها فکر می‌کردم عاشقِ دور ضریح چرخیدن‌اند اما تو نگو این جماعت دل باخته، برای دربانی خانه‌ی محبوب است، که سر و دست می‌شکنند! و ما از سَر و سِر آن‌ها هیچ نمی‌دانیم. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: تا سال‌ها فکر می‌کردم عاشقِ دور ضریح چرخیدن‌اند، در نزدیک‌ترین نقطه به کهکشان نور و با همان چوب‌پرهای سبز لطیف و معروف؛ و اوج دلبری‌شان هم حتما آنجاست که بزنند روی شانه‌های من و تو و ...

تعبیر امام خمینی (ره) از آزادی چه بود؟

آیا می‌توان کسی را در جهان پیدا کرد که علاقه‌ای به آزادی نداشته باشد؟ آیا آزادی یک شعار لوکس و دل‌فریب یا آرمانی ترقی‌خواهانه است؟ و اصلی‌ترین سوال، اینکه، تعبیر امام خمینی (ره)، به عنوان مؤسس یک نظام اسلامی، از آزادی چیست؟ خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: آیا می‌توان کسی را در جهان پیدا کرد که علاقه‌ای به آزادی نداشته باشد؟ آیا آزادی یک شعار لوکس و دل‌فریب یا آرمانی ترقی‌خواهانه است ...

آزادی بابا امیر به ضمانت ضامن آهو

می‌دویدیم تا به یک خانه برسیم. خانه‌ای دور، که سه جفت چشم خیس، پشت پنجره‌های ترک برداشته‌‌اش، به راه دوخته شده‌ بودند تا شاید این شبِ پنج‌شنبه، بابا امیرشان برگردد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: شب بود. از آن شب‌های آخر هفته‌ای که پیرهن آسمان، سورمه‌ای غلیظ می‌شود و همه می‌دوند تا به خانه‌هایشان برسند. ما هم می‌دویدیم تا به یک خانه برسیم. خانه‌ای دور در «دوست‌آبادِ» مشهد، که سه جف ...

شب طلوع نور از آستانِ آسمان

دقیقه‌ها به تپش افتاده. چیزی تا طلوع نور نمانده. و دل‌ها ملتهب است. اینجا، اتفاق بزرگی، دارد زمین مملکت خراسان را تکان می‌دهد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: دقیقه‌ها به تپش افتاده. چیزی تا طلوع نور نمانده. و دل‌ها ملتهب است. اینجا، اتفاق بزرگی، دارد زمین مملکت خراسان را تکان می‌دهد. به هر طرف که سر می‌گرداندم، لپ‌های شهر گل انداخته و یک نفس برای شاه، شور می‌خوانَد. هیچ‌کس توی خودش ...

آقای مهندسِ کفش‌دارِ حرم

در پایین‌ترین و دور از چشم‌ترین رواق حرم، یک مرد، یک عاقله‌مردِ مو سپید با عینک گرد، کفش‌های زوار را می‌گرفت. اما چه کسی می‌دانست پشت این چهره‌ی صبور و نگاه متین و لبخند موقر، یک آقای مهندس پرمشغله است که حتی وقت سر خاراندن هم ندارد؟ خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: در پایین‌ترین و دور از چشم‌ترین رواق حرم، یک مرد، یک عاقله‌مردِ مو سپید با عینک گرد، کفش‌های زوار را می‌گرفت. اما چه کس ...

عاشق نشدی خانم، دیوانه چه میدانی؟!

آخرین سوالی را که توی سرم می‌چرخید می‌پرسم: «شهریاری‌ها چرا اینقدر دست و دلبازند؟» سرش را پایین می‌اندازد و بعد از چند ثانیه سکوت می‌گوید: «عاشق نشدی خانم، دیوانه چه می‌دانی؟» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: گاهی اوقات، رزق، یک استکان چای است که وقتی سر به هوا داری از کنار چایخانه‌ی حضرت رضا (ع) رد می‌شوی قسمتت می‌شود. می‌پرسی: «امروز چایخانه دست کدام موکب است؟» و به جای جواب، یک اس ...

زائرانِ جهان وطن

در این حال و هوا دیگر چه فرقی دارد از تهران آمده باشی یا زاهدان و یا شاید هم مثل «نادیه العالی» از بحرین! هرچه که هست این است که مرزهای جغرافیایی در مملکت شاه خراسان، بی‌معناست و زائران علی بن موسی، جهان وطن‌اند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: دیده‌اید وقتی به مهمانی می‌روید همه‌ی ذوق و لذتش به استقبال میزبان است؟ دیده‌اید وقتی درِ خانه باز می‌شود و صاحب‌خانه با آغوش باز به شما خوش ...

دوستان سلطان طوس با گل‌های سرخ به دیدارش آمدند!/ روایتی از آبی‌پوشانی با دل‌هایی آسمانی

به قول آقای اکبری که موهایش به سفیدی دندان‌هایش بود و در ازدحام آمدنشان، یک کیسه برای کفش‌هایم از خادم گرفت: «دوستمان دارد دخترم! حتی بیشتر از خودمان! وگرنه ما کجا و گل آوردن برای سلطان طوس کجا؟!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: خوشا به حالشان! دوست‌شان دارد و این را خوب می‌دانند. برق چشم‌هایشان که از توی خیابان به برق گنبد طلا گرفت، گویای همین راز بود. عاشقی می‌کردند با پرچم سبز عل ...

سلامی از دختران طورِ خراسان بر تو ای دختر موسی

نگاه‌شان می‌کنم. تمام دخترانِ طورِ خراسان‌اند که برای عرض سلام به دختر موسی آمده‌اند. حرم را روی سرشان گذاشته‌اند و عطر گل‌های سرخ‌شان چون ردی از بهشت تا مزار سلطان طوس، پشت سرشان کشیده می‌شود. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: خراسان ولوله است. از در و دیوار و دامن شهر، بوی گل سرخ می‌پاشد. جا برای نشستن که هیچ، حتی برای ایستادن هم نیست. همه از خود بی خود می‌دوند که اولین نفر باشند بر ...

آقای محترم، لطفا حجابت را رعایت کن!

زن محجبه هاج و واج نگاهش کرد اما زن جوان بدجور عصبانی شده بود و کوتاه نمی‌آمد: «بفرما. آن آقا را می‌بینی چطور دنبال دخترها افتاده؟ چرا به او چیزی نمی‌گویی؟ برو. به او بگو آقای محترم، لطفا حجابت را رعایت کن! جرأتش را داری؟ یا این حجاب اسلامیِ شما فقط برای ماست؟!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: همه ماجرا از کتابفروشی شروع شد. خانم جوانی آمده بود تا برای دختر کوچکش کتاب بخرد که شال رو ...

سیدی در آستانه‌ی کوهستان/ روزی که دل، در شمال‌ِ غربی‌ترین نقطه تهران، کرب‌وبلایی شد

ماجرا برای کمی آنورتر از نهصد سالِ پیش بود و من بیشتر از این را نمی‌دانستم! حتی فکرش را هم نمی‌کردم که یک روز از «خوزستان»، دیار خورشید و خرما، روزی پایم به «فرح‌زادِ» خنک و شیرین و دل‌چسب برسد، اما به قول مادر: «هیچ تقدیری اتفاقی نیست!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: سید آمد. از «مدینه»، سرزمین نخل‌های سر به فلک کشیده و صحراهای سوزان، به «تهران»، ولایتی برف‌آلود و در حصار کوهستان. ...

جواب‌های امام خمینی (ره) به خبرنگاران/ بیایید از امام بپرسیم: «چرا حجاب اجباری؟!»

آیا می‌توان این واقعیت را انکار کرد که «زن»، در طول تاریخ، در دسترس‌ترین و لوکس‌ترین کالا برای پیش‌برد اهداف مردها بوده؟ منصفانه نیست از خودمان بپرسیم که چه تعداد از آزادی‌هایِ البته مشروع، در پی بی حجابی زن، نصیب او می‌شود؟ اصلا حجاب، تا به این لحظه، مانع کدام آزادی‌ها و پیشرفت‌های زنان مسلمان شده؟ و در آخر، چرا ما زن‌ها، اجازه می‌دهیم که مردها، تعبیرِ نامشروع‌شان از آزادی را با اجزای بدن ما، تفس ...

«محمد ابراهیم»، مَشایه‌ای که در شکم مادرش مُرد و زنده شد!

مردها پشت کردند و حایل شدند و زن‌های کاروان، نصرت بانو را توی پتو پیچیدند. لب‌هایش خشک و رنگش پریده بود. پیشانی‌اش هم مدام عرق می‌کرد. پرسان پرسان یک دکتر را پیدا کردند. نصرت بانو درد داشت و دست از شکمش برنمی‌داشت اما کار از کار گذشته و پسرش مُرده بود! این را آقای دکتر بی‌رحمانه گفت و آب پاکی را روی دستشان ریخت. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: پاییز استخوان‌سوزِ سال ۱۳۳۳ بود. «شهرضا ...

ماجرای دل‌رُباترین پنجره‌ دنیا/ «پنجره فولاد»؛ پناهگاه «امام رئوف» برای دست‌های ملهوف

فکر کن دستت را جلوی عالم و آدم دراز کرده‌ای. فکر کن همه دست رد به سینه‌ات زده‌اند. فکر کن دری نمانده که به رویت بسته نشده. فکر کن از دار دنیا برای تو فقط این دست‌ها مانده باشد و یک نخ سبز مشکل‌گشا که آمده‌ای به «پنجره فولاد» گره بزنی. فکر کن مشهدی. صحن عتیق. روبه‌روی شاه. جلوی این پنجره چه خبر است؟ خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: فکر کن دستت را جلوی عالم و آدم دراز کرده‌ای. فکر کن ه ...

لطفا به خاطر ترس از آتش جهنم حجاب نکنید!/ روایتی جذاب از امر به معروف و نهی از منکری که خیلی‌ها را محجبه کرد

او برخلاف من و خیلی‌ها، برای معرفی حجاب، دنبال ترساندن با آتش جهنم نیست و اتفاقا بر عکسِ من، به عزیزانی که حجابشان کامل نیست فقط و فقط یک جمله می‌گوید: «لطفا به خاطر ترس از آتش جهنم حجاب نکنید!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: سال آخر دبیرستان بود. من و دوستانم همگی در آزمون ورودی دانشگاه قبول شده بودیم، البته هر کداممان یک دانشگاه! می‌خواستیم دور هم باشیم؛ درست مثل همه‌ی سال آخری‌ ...

نامه‌هایی برای سید/ روایتی از دیدار رئیس‌جمهور با مردم اهواز

نشستیم کنار دیوار و کاغذ را از دستش گرفتم: «خب چی بنویسم براتون؟» یک کیسه پر از کارت ملی و شناسنامه از بغل کیفش درآورد و کنارم چمباتمه زد: «بنویس ...» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: آفتاب و رنج، بازو به بازوی هم، بین خطوط صورت‌شان جا خوش کرده بود. پاهایم بین در هم و بر همِ دمپایی‌های جلو درِ مصلی دیگر از خودم نبود. زنی چهل و چند ساله با عجله دمپایی انگشتی‌اش را درآورد و خودش را از ...

شکستن «پنجه عقاب» در طبس/ روزی که ایران گورستان آمریکایی‌ها شد

کار، تمام شده بود. چه کسی می‌توانست در برابر ۱۳۲ کماندوی آبدیده‌ی ارتش آمریکا بایستد؟ به حساب «جیمی کارتر»، هیچ‌کس! و نام عملیات، «پنجه عقاب» شد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: شب بود. بهترین ساعت برای دور زدن رادارهای جمهوری اسلامی ایران و رد شدن از نقاط کور راداری. کار، تمام شده بود و جوان‌های جسور ایرانی باید تاوان حمله به سفارت جاسوسیِ آمریکا در تهران را با پاتک نظامیِ «دلتا ف ...

مردان با غیرت و زنان با عفت

تو اون لحظه که خودمو باخته بودم دستاش برام مثل معجزه بود. موهامو پوشوند و چادرمو رو سرم کشید و اشکامو با چادرش پاک کرد و گفت: «مادر جون، زمانی گریه کن که مردها غیرت رو فراموش کردن و زن‌ها عفت رو؛ تو که هنوز چیزی فراموشت نشده و چادرت تو کیفت بود و الآن رو سرته!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: پا که روی شن‌های «علقمه» گذاشتم انگار وسط میدان جنگ افتاده بودم! هنوز صدای امواج بیسیم می‌پ ...

گهواره‌هایت را تکان بده «فلسطین» و لالایی بخوان/ لالایی فتحِ «خیبر» به دست «حیدر»!‌

گوش تو با ماست مادر؟ صدایمان را می‌شنوی ای سرزمین پیامبران؟ پس تا آن روز، گهواره‌هایت را تکان بده فلسطین و بلند لالایی بخوان. لالاییِ «فتح خیبر به دست حیدر». آن‌ها هزاران سال است که از داستانِ دستانِ مردان ما می‌ترسند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: و یاد می‌کنم خواهران و برادرانم را در مسجد الأقصی. آن‌گاه که چشم در چشم شیاطینِ تا بن دندان مسلح، کلام خدا را بر سینه‌هاشان فشردند و ب ...

برای «ابوتراب»، حُجر بن عَدی می‌شوی؟

حجر چه داشت جز علی (ع)؟ حجر که بود بی علی (ع)؟ و ناگهان تنها شد، مردی که علی (ع) را هیچ گاه تنها نگذاشته بود. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: شب بود. یکی از تاریک‌ترین شب‌های کوفه سال چهلم هجری. انگار که شیره جانِ سیاهِ همه پلیدی‌ها را کشیده و ریخته بودند در سینه آسمان که چشم، چشم را نبیند! ابن ملجم در مسجد کوفه خوابیده بود و نفس‌های شوم‌اش روی ستون‌های مسجد می‌پاشید. اشعث بن قیس، ک ...

سیل در چشم سیل/ حاج قاسم، رفیق روزهای سخت خوزستان

می‌دانید، معمولا می‌گویند آدم رفیق‌هایش را در روزهای سختش می‌شناسد؛ خوزستان هم وقتی در روزهای سختش قرار گرفت حرف‌ها را از خیلی‌ها شنید اما وقت عمل که شد حاج قاسم به میدان آمد و حال و هوای شهر را عوض کرد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: آقای بخشی‌ کتابش را توی قفسه‌ پشت سرش گذاشت و دوباره روی صندلی نشست: «حوالی همین روزها بود. سال ۹۸ که سیل به خوزستان آمد، خانه ما با محل سیلاب شاید س ...

تو باید می‌آمدی سید!/ قتل‌گاهی به نام «فکه» و شهیدی به نام «آوینی»

تو باید به قتل‌گاه می‌رفتی سید. آن هم با پای خودت. و آن پاهای جنگ‌زده را روی شن‌های روان فکه جا می‌گذاشتی. تو باید می‌آمدی سید! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: ای کاش بودی. دست ما را می‌گرفتی. و با خودت می‌بردی به آسمان‌ها. این روزها ما از همه‌ی راه‌هایی که به نور می‌رسد وا مانده‌ایم! راستی سید، الآن اگر بینمان بودی چند ساله می‌شدی؟ به حساب سر انگشتیِ تاریخ تولد شناسنامه‌ات هفتاد و ...

سفره دویست متری کَرَم/ اینجا زوویه است یا مدینه؟

می‌ایستم جلوی یکی از درها تا نفسی تازه کنم و از زنی بلندبالا که با انگشتانی حنا بسته، حلواها را توی سینی برش می‌دهد می‌پرسم: «اینجا زوویه است یا مدینه؟» می‌خندد و بر محمد و آل محمد صلوات می‌فرستد و می‌گوید: «امروز روز کَرم امام حسن مجتبی‌ست. بفرما سر سفره!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: خانه‌های آجری. درهای ساده‌ی آبی و آسمان آبی‌تر. و نخل‌هایی که سایه‌ی برگ‌هایشان توی کوچه افتاده ...

قصاب‌ها هم شهید می‌شوند!/ «جوان‌مردِ قصاب» که بود؟

قصاب‌ها همیشه توی ذهنمان مردهایی چهار شانه، اخمو و با یک سبیل تاب خورده‌اند. کسانی که آن‌قدر زور توی بازوهایشان هست که راسته گوشت گوساله و گوسفندی را می‌کوبند روی میز و برای مشتری‌ها شقه شقه‌اش می‌کنند! ‌ اما چرا «جوان‌مردِ قصاب» این‌طور نبود؟ مگر می‌شود هم قصاب بود و هم جوان‌مرد و شهید؟! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: قصاب‌ها همیشه توی ذهنمان مردهایی چهار شانه، اخمو و با یک سبیل ت ...

عزیزِ نخلستان

عزیز می‌رفت و صدایش را از صمیم دلش برای نخل‌هایش به یادگار گذاشته بود. باورم نمی‌شد؛ برگ نخل‌ها با موسیقی آوازش به رقص افتاده بود. انگار که عزیز، براستی عزیزِ نخلستان بود! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: عروس، پسر زاییده بود. سال ۱۳۳۵. و سومین خانه‌ روستای شهید یاسینی آبادان ولوله شد. زن‌ها کل می‌کشیدند و مردها بین گله دنبال یک گوسفند چاق و چله می‌گشتند که برای تولد «عزیز» سر ببرند. ...

خون دوازده «کلاه سبز» فدای پایین کشیدن جسد یک ناموس

این وطن زخم‌های عمیقی روی تن‌اش دارد. زخم‌هایی کاری که هزار سال هم بگذرد همچنان تازه‌اند و تیر می‌کشند. اما زخم ناموس، داغ‌اش سنگین است و برای آبی بر آتشش زدن، مرهمی از جنس خون و غیرت می‌طلبد؛ خونِ دوازده «کلاه سبز» که فدای پایین کشیدن جسد یک ناموس شد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: این وطن زخم‌های عمیقی روی تن‌اش دارد. زخم‌هایی کاری که هزار سال هم بگذرد همچنان تازه‌اند و تیر می‌کش ...

این جوان ریش خرمایی کیست؟/ فرمانده‌ی مو بوری که لقبش «عقرب زرد» بود

همه‌ی نیروهایش شهید شدند. خودش ماند و خدای خودش. باید برمیگشت ایران. تنها، مجبور به عقب‌نشینی شد که توی راهش به یک گروهان از صدامی‌ها رسید. یا باید اسلحه‌اش را میگذاشت زمین و زیرپیرهنی سفیدش را درمی‌آورد و سر دستش می‌گرفت و داد می‌زد: «تسلیم» یا اینکه همان کاری را می‌کرد که فقط عقرب زرد از پسش برمی‌آمد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: یک نوزاد سرخ و سفید بود؛ با موهای ریز زرد و بور ...

سرزمین سیم‌های خاردار/ مردانِ این‌جا همگی از سیم‌‌های خاردار نَفس‌شان عبور کردند

هر کسی در گوشه‌ای به خلوتی دچار شده بود. چشم‌ها فرو افتاده و اشک‌آلود. لب‌ها جنبان با ذکر یا زهرا. و قلب‌ها تپنده. اما عطیه آرام و قرار نداشت. نشسته بود پشت سیم‌های خاردار و شهدا را به سیم‌های خاردار قسم میداد! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: زدم به شانه‌اش و کلافه گفتم: «همیشه به شما حسودی‌ام می‌شود!» خندید و دستم را گرفت: «چرا؟» گفتم: «آدمی که سر سال نو، حظ بردن از آن همه دشت و کو ...

با «ابو جواهر» بر کرانه‌ی کارون/ روایتی از روزگار بزرگ‌ترین، پرآب‌ترین و طولانی‌ترین رودخانه‌ی ایران

تمام تنم چشم شده بود و هیجان، گلویم را پر کرده بود. دوست داشتم مثل ابو جواهر بایستم نوک قایق و چشم توی چشم آفتاب جنوب، شعرهای عربی بخوانم. روحم توی مشت‌های بادی که با قایق می‌رقصید از تنم جدا شده بود و دوست داشتم با قایق ابو جواهر دنبالش بدوم! ابو جواهر اما از ته دلش توی ذوقم زد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: آفتاب توی صورتش ترکیده بود. عرق روی پوست سبزه‌ی ضخیمش غلت می‌خورد و زیر ...

قفس‌های خونین روزه‌ خواران/ داعشی‌ها در ایست‌های بازرسی دهان مردم را بو می‌کردند!

شرایط خیلی وحشتناکی بود. یه عده مرد هیکلی با لباسای مشکی و تا بن دندون مسلح تو چشمات زل میزدن و میپرسیدن روزه‌ای یا نه. درست مثل عذاب قبر بود. یادمه همیشه توی محل‌های بازرسی، یکی از عناصر داعشی وظیفه داشت که دهن مردم رو بو کنه! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: «دولت خلافت تلاش داشت اون‌طور که شایسته‌ست ماه رمضان رو با نماز تروایح و دروس دینی گرامی بداره. تو این ماه، مراقبت و سخت‌گیری ...

ماه رمضان با اعمال شاقه/ افطارمان را زیر پیرهن‌هایمان قایم می‌کردیم!

روزه جرم بود اما کم نیاوردیم. بچه‌ها غذای ظهر را می‌گرفتند و می‌ریختند توی پلاستیک؛ بعد چهار گوشه‌اش را جمع می‌کردند توی هم و گره می‌زدند؛ وقتی خوب سفت میشد افطاریمان را زیر پیرهن‌هایمان قایم می‌کردیم. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: کله‌شق بودند. یک عده جوان‌ ریشوی بسیجی با لباس‌های خاکی که «نشد» توی کارشان نبود. زیر پاهایشان مین کاشته بودند و بالای سرشان ریسه‌ی رگبار گلوله بود. آف ...

عمارت مسعودیه؛ شاهد عینی اولین بمب‌گذاری قجری

عمارت سوت بود و کور؛ درست همان طوری که حدسش را می‌زدم. بعد از آن بمب‌گذاری باید از تک و تا می‌افتاد اما هوا توی دخمه‌هایش هنوز نفس می‌کشید. آن‌قدر در و دیوار و منبت‌ها و منقش‌های درهای چوبی‌اش جان داشت که فکر می‌کردی تازه از زیر دست معمارباشی بیرون آمده‌اند برای عرض تحیت! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: جلوی درِ عمارت ایستادم. یک لا قبا. کمی آن‌طرف‌تر از ضلع جنوب غربی میدان بهارستان ...

سلام، بِرسابه اینجاست؟/روایت جست‌جوی روزنه‌های امید در کوچه‌ای بلند و بن‌بست

وقتی من را دید، به خیال اینکه دشتِ اول صبحم و شاید آمده‌ام برای ماشین مدل بالایم روکش جدید بخرم تلفن را قطع کرد. چشم‌هایش می‌درخشید:  «جانم عزیزم، مدل ماشینتون چیه؟» خندیدم و عکس برسابه را نشانش دادم: «سلام، برسابه اینجاست؟» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: کمی جلوتر از خیابان امیرکبیر غربی و حوالی اکباتان گیر افتاده بودم. دور و برم تا چشم کار می‌کرد پر از مغازه‌های ابزار فروشی و موت ...

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم/ زیارت سید الشهدا در حرم سید الکریم

خادم شاه به خنده کنارم می‌ایستد: «ان‌شالله برات کربلا» به طرفش می‌چرخم: «ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم» و خادم با چشمانی خیس‌تر و دلی تنگ‌تر از من جواب می‌دهد: «ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما.» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: از خبرگزاری بیرون می‌زنم. دیوارها خیس و نم‌دار است. باران می‌بارد. دو نفر با پالتوهای آویزان از دست‌هایشان، دوان دوان زیر سایه‌بان خبرگزاری پناه می‌گیرند و سیگا ...

هیس! اهوازی‌ها فریاد نمی‌زنند

آن‌قدر همه چیز شهرمان رو به راه است که فقط افتتاحیه‌ی گل‌های کاغذی را کم داشتیم و شکر خدا، امروز به لطف و همت شهردار خدوم و معاونت‌های جهادی‌اش حاصل شد. اصلا از وقتی که برایمان شهردار غیربومیِ کاربلدِ جدید آوردند و گفتند «هیس، اهوازی‌ها فریاد نمی‌زنند!» ما هم عادت کردیم به اینکه مدام برایمان افتتاحیه‌های رنگی رنگی بگیرند و به جای فریاد مطالبه، جیغ و کف و کِل بکشیم. به گزارش خبر ...

من کجا و اینجا کجا؟/ روایتی از میهمانی در یک خاک مقدس

حوصله‌ی خودت را نداری. شکمت قار و قور می‌کند. سر ظهر است. نه حسی گرفته‌ای و نه اشکی ریخته‌ای. اما ته دلت هنوز چیزی می‌لرزد. آفتاب به تیغ آسمان رسیده. دور و برت پر است از هم سن و سال‌هایت. با خودت می‌گویی یعنی این‌ها را هم شست‌وسوی مغزی داده‌اند؟ خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: وقتی که روی این خاک‌ راه می‌روی چیزی ته دلت می‌لرزد. انگار که تو با این ذرات، پیوندی خونی و قدیمی داری و حا ...

هم سن انقلاب/ به یاد حاج اسماعیل، بابای خوش خنده‌ی جبهه‌ی جهادی منتظران خورشید

آن روز از احمدفداله دزفول برگشتم و اسم حاج اسماعیل و جبهه جهادی منتظران خورشیدش را درشت روی یک تکه کاغذ آبی آسمانی نوشتم و چسباندم به کتابخانه‌ام. با خودم می‌گفتم باید روایت جهاد بیست ساله‌ ی این جوان‌مرد را بنویسم اما تا شماره‌ی حاج اسماعیل را پیدا کردم و تماس گرفتم دیر شده بود. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: همه چیز از بیست و دوم بهمن سال ۱۳۵۷ شروع شد؛ اسماعیل دلش نمی‌خواست از ان ...

بزن بریم کشور آزادی زنان؛ اینجا آمریکاست/ برشی از خشونت، حمایت و نقض حقوق بشر به سبک غربی‌های مهربان‌تر از ایران!

مردد بودم. نمی‌دانستم چطور جلو بروم. قدم اول را که برداشتم با خودم گفتم به من مربوط نیست. ممکن است جواب سبکی بدهند که در شأن من نباشد. یا حرکت زشتی انجام بدهند. برگشتم سر جای اولم و کنار بزرگ‌ترها منتظر ایستادم اما دختری که یک سر و گردن از بقیه بلندتر بود و مثل پسرها عربده می‌کشید توجهم را جلب کرد. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: تازه زنگ آخر را زده بودند. بغل اتاقک شیشه‌ای ایستگاه ...

مبارزان فتنه| عمار یاسر؛ شهیدی که داعشی‌ها مزار هزار و چهارصد ساله‌اش را موشک‌باران کردند

ما در این روزگاریم؛ روزگاری که هر نشانی‌ تو را به نام علی (ع) برساند دلیل مرگت می‌شود. روزگاری که روسری‌ها را از سر می‌اندازند تا اشهد ان علیا ولی الله از ماذنه‌ها بیفتد. روزگاری که مزار جناب عمار بن یاسر را به جرم عشق علی بن ابی طالب (ع) بمباران و موشک‌باران می‌کنند تا تن صحابه‌ی پیامبر رحمت (ص) را، یک هزار و چهارصد سال پس از شهادت‌اش، دوباره به خاک و خون بکشند! خبرگزاری فارس؛ ...

شکنجه با رایحه خون و پرتغال/ ساواکی‌ها «عظیم» را سلاخی کردند

او می زد و عظیم پرتغال‌ها را بو می‌کشید. پوست بازوی عظیم در صورت سرپاسبان شکافت. تکه تکه‌اش کرد. عطر ترش و شیرین پرتغال‌های دزفول و خون جاری عظیم، حیاط را پر کرد. عظیم همان‌طور آویزان از هوش رفت. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: عظیم دانشجوی ریاضی دانشسرای اهواز بود. یک جوان دزفولیِ بیست و یک ساله‌ی اهل خدا و پیغمبر. با چشمانی با حیا و سری همیشه به زیر. کاری به کار کسی نداشت. از دزفو ...

زخم‌های معطر تپه‌های الطاموره/ راز پیکر خوش‌بوی حاجی در معرکه‌ی خاک، خون و خورشید

حسین گوشی را قطع کرد و دست‌های من را گرفت: «مامان! بابا کربلایی شد. بدن بابا رو برگردوندن. میگن بوی خوش میده» دو سه بار گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون» توی چشم پسرهایم نگاه می‌کردم و می‌گفتم: «همه‌ی ما از خداییم و به سوی خدا برمی‌گردیم. پدر شما حیات طیبه داشت. پدر شما دائم الوضو بود؛ زور خون، خاک و خورشید به عطر خوش بدنش نرسید. پدر شما ...» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: «دنبال چ ...

از اخلاص سلمان تا خون سلیمانی؛ عشقی به اصالت یک ایران/ تا پای جان زیر بیرق اسلام

ایرانی، میراث‌دار غیرت و شرافت است؛ از سلمان فارسی تا قاسم سلیمانی. از جنگ خندق تا جنگ نوین. شیر مردان خطه‌ی فارس مثل کوه پشت حقیقت ایستاده‌اند تا با هم‌آغوشی خون و اخلاصشان ابوجهل‌ها و ابولهب‌های تاریخ را از نفس بیندازند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: ساعت نه صبحِ بیست و دوم بهمن بیرون می‌زنم. سرما توی رگ‌هایم گز گز می‌کند. آدم‌ها مثل جریان الکتریسیته در سیستم برق شهر جاری‌اند. ش ...

جشنواره ابوذر در تسخیر عکاس و خبرنگار فارس

هفتمین جشنواره رسانه‌ای ابوذر خوزستان امروز و با اعلام برگزیدگان به کار خود پایان داد. به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، هفتمین جشنواره رسانه‌ای ابوذر خوزستان امروز و با اعلام برگزیدگان به کار خود پایان داد. محمد آهنگر، عکاس خبرگزاری فارس در خوزستان در بخش عکس این جشنواره موفق به کسب مقام اول شد. همچنین حنان سالمی، خبرنگار خبرگزاری فارس در خوزستان در بخش مصاحبه، رتبه دوم و در ...

مهمترین اخبار ایران و جهان: