نیوز سیتی!
18 مرداد 1402 - 17:00

گورستان زالوهای فراماسون در آبادان

از گورستان بیرون می‌آیم. گورها دوباره تنها می‌شوند. و شاید نفر بعدی که برای گلایه به دیدن‌شان می‌آید، شما باشید!

خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: می‌ایستم، جلوی گورستان شوره بسته و به ردیف‌های منظم گورها که شانه به شانه هم، چیده شده‌اند زل می‌زنم. گورهایی که صاحبانش سال‌هاست بی‌محاکمه، محترمانه آرام گرفته‌اند! اما بین ما و این گورهای غریبه چه پیوندی است؟ آن‌ها از ما چه می‌دانند و ما از آن‌ها، چه؟! می‌گویند هر کجا عزیزت را دفن کنی همان جا وطنت می‌شود و یک جورهایی از خاک طلب‌کار می‌شوی! و آیا این یعنی آبادانِ سال‌های دهه سی و چهل، تبدیل به وطنِ مهندس‌های فراماسون انگلیسی شده بود؟ یعنی آن‌ها خاک اینجا را مثل خاک خودشان می‌پرستیدند؟ دوستش داشتند؟ و برایشان محترم بود؟

کنار یکی از قبرهای نبش شده‌شان می‌نشینم. همان‌ سی قبری که در دولت خاتمی و با تقاضای کنسولگری هلند، نبش شدند و چند تکه استخوانِ باقی مانده را از آغوش این خاک بیرون کشیدند و با خودشان بردند تا اینجا که عزیزانشان دفن شده‌اند دیگر وطن‌شان نباشد. نه، تعلق‌شان را باور نمی‌کنم. آن‌ها هیچ تعلقی جز غارت ثروت از این خاک، به این خاک نداشتند. زالوهای فراماسون با پوشش سفر تفریحی خانوادگی! و گسترش تمدن غربی، در کشتی‌های تجاری آمده بودند تا نفت بمکند و به ریش آبادانی‌های مهمان‌نواز بخندند.

بی‌ادبی انگلیسی

خزه‌ها دور تا دور قبرها دامن کشیده‌اند. شرجی نم‌داری با بوی تلخ دودی که از سمت دودکش‌ها و فِلرهای پالایشگاه می‌آید قاطی شده. گورستان فاصله چندانی با محل کار سابق انگلیسی‌ها ندارد. جنازه‌هایشان را درست کنار خودشان کاشته‌اند! و گورستانی ساخته‌اند که هیچ آبادانی‌ای آن موقع نمی‌دانست این علامت‌های محکوک روی گورهایش چه مفهومی دارد.

 


نشان ستاره فراماسون‌ها در میانه سنگ برجسته شده

 

از آن روزها سال‌های زیادی گذشته و همه جا بوی نا گرفته. قدیمی‌ها مُرده‌اند و جوان‌ترها فقط بی‌ادبی‌های شبانه انگلیسی‌ها را خاطرشان هست که از روی پشت‌بام‌ها ادرارشان را روی سرشان که زیر پشه‌بندها خوابیده بودند خالی می‌کردند. خیلی از سنگ‌ گورها هم شکسته‌اند و بین حروف کلمه‌ها فاصله افتاده اما علامت ستاره‌های فرقه فراماسون همچنان می‌درخشند! مثل لبخند مکرآلود شیطان پس از زمین‌گیر شدنِ آدم!

گورهای فراماسون

بعضی از گورها نشان صلیب را به دوش کشیده‌اند، مثل گور «آنا مارتیروسی» که زیر اسمش نوشته‌اند: «مادرِ عزیزِ دکتر اِف . مارتیروسی»؛ زنی شصت و پنج ساله که همراه پسر پزشک‌اش از آن سر دنیا آمده بود به اینجا و سال ۱۹۵۹ میلادی مُرده بود. زنی که شاید هم معتقد بود به راستیِ مسیح و شریعت الهی، اما چرا کمی آن‌طرف‌تر از خانه ابدی این زن، گورهای فراماسون‌هاست؟

 


خانه ابدی آنا مارتیروسی که با نشان صلیب تزئین شده

 

چرا گور «اسمیت» کوچولو که ۲۱ ژوئن ۱۹۴۰ مرده، ساده است اما مهندس‌ها و متخصص‌ها نشان فراماسون را روی گورهایشان حک کرده‌اند؟ و اصلا چرا هیچ‌کس از این‌ها نپرسیده آن‌ها که هستند و از جان آبادان چه می‌خواهند؟

ستاره شیطان

دستی به سنگ خشن گوری که تنها اسمِ «استفان» از آن باقی مانده و فامیلی‌اش محو شده می‌کشم. چیز زیادی جز یک تاریخِ مرگ نامشخص نمی‌توان از آرامگاهش فهمید اما ستاره شیطان، گویاتر از همه نشانی‌ها است. ستاره‌ای که تعریف فرقه‌اش می‌شود: «آدم‌هایی که برای پیمان برادری دور هم جمع شده‌اند!» اما که چه کنند؟

 


نشان فراماسون‌ها بر سنگ حک شده

 

هیچ‌کس دقیقا نمی‌داند پیمان برادری فراماسون‌ها برای چیست؟ یا اینکه در جلسات مخفی‌شان چه می‌گویند، چه تصمیمی می‌گیرند و یا چه نقشه‌هایی می‌کشند اما اعضای آن همیشه کسانی هستند که اقتصاد و قدرت جهان را به دست گرفته‌اند و گلوی ملت‌ها را با لبه‌های ستاره شیطان، شرحه شرحه می‌کنند!

 


انگلیسی‌ها با خانواده‌هایشان برای استعمار و استثمار آمده بودند!

 

در نظام سیاسی فراماسون‌ها، برادری، نماد است و «امپریالیسم»، حقیقت. برای آن‌ها فرقی ندارد در کجای دنیا باشند، چه سختی‌هایی تحمل کنند و یا حتی در کنار پالایشگاه آبادان دفن شوند، چون مرام آن‌ها تجاوز از مرزهای ملی و قومی برای به سلطه کشیدن انسان‌ها است.

بوق بلند بیدارباش

صدای فیدوس پالایشگاه از بیخ گلوی دست‌فروش‌های بازار ته‌لنجی رد می‌شود؛ بلند می‌شوم و لباسم را از خاک گور فراماسون‌ها می‌تکانم. همه اما بی‌تفاوت‌اند. انگار هزار سال است که به این بوقِ بلندِ بیدارباش پالایشگاه عادت کرده‌اند. آن موقع کارگرها کارشان را در پالایشگاه با این صدای گوشخراش شروع می‌کردند و مثل مُرده‌هایی برخاسته از گور به سوی کشیدن نفت برای بخشیدن به انگلیسی‌ها می‌رفتند.

 


برجسته‌ترین متخصصان نفت انگلیسی، تفکرات فراماسونری داشتند

 

 پیرمردی که محلی‌ها ابو عباس صدایش می‌زنند شیشه‌های روغن زیتون را زیر سایه می‌بَرد. از آن روزها می‌پرسم. شانه بالا می‌اندازد و با پشت آستین لب‌هایش را خشک می‌کند: «یکهو سر و کله‌شان پیدا شد. بی‌عفتی را هم با خودشان آوردند. کلوپ‌های شبانه داشتند. صبح‌ها پالایشگاه و شب‌ها بزن و بکوب. بدون آنکه بدانیم چه خبر است برده‌هایشان شده بودیم. حقوق می‌گرفتیم اما برای فروختن خودمان!»

ترکش‌های جانی

برمی‌گردم. به میانه گورستان زالوهای فراماسون و با قلوه سنگ کوچکی روی گورهایشان چند باری می‌کوبم. حالا که صدای فیدوس پالایشگاه بیدارشان نکرده می‌خواهم خودم بیدارشان کنم! می‌خواهم شهری را که دوستان‌شان بعد از ملی شدن صنعت نفت و با رزم‌ناو انگلیسی ترک کردند نشان‌شان بدهم و بگویم:

درست است که شما یک تکه و صدام‌تان، تکه‌های دیگری از گوشت تن این شهر را کَند! درست است که هنوز ترکش بزرگی بیخ سینه ساختمان روبه‌روی شط جا خوش کرده که نمی‌گذارد آب خوش از گلویش پایین برود. و راستی درست است که لوله‌های نفت از توی قلب ضعیف آبادان می‌گذرند و دست‌هایش را به لرزه انداخته‌اند اما هنوز زندگی در شریان‌ این شهر و حتی زیر آوارهای خیابان امیری‌اش جریان دارد!

 


قدمت این گورستان بالغ بر نود سال است

 

مردم آبادان ایستاده‌اند؛ مثل نخل‌های سر بریده‌شان و می‌خندند. آن‌ها دنبال رزق حلال‌اند و شب‌ها کنار آب روان و زلال بهمنشیر، فلافل و سمبوسه می‌خورند. حالا اگر پالایشگاهی هم هست، برای خودشان است؛ و اگر صاحب کاری هست؛ باز هم خودشان‌اند.  پالایشگاهی ملی درست کنار گورستان شما. شمایی که همیشه استعمار می‌کنید و همیشه رانده می‌شوید؛ حتی اگر هزار سال زمان ببرد.

 


گورستانی که انگلیسی‌ها فراموش کردند با خود ببرند!

 

از گورستان بیرون می‌آیم. گورها دوباره تنها می‌شوند. و شاید، نفر بعدی که برای گلایه به دیدن‌شان می‌آید، شما باشید!

پایان پیام/

منبع: فارس
شناسه خبر: 1434292

مهمترین اخبار ایران و جهان: