ایرانی، میراثدار غیرت و شرافت است؛ از سلمان فارسی تا قاسم سلیمانی. از جنگ خندق تا جنگ نوین. شیر مردان خطهی فارس مثل کوه پشت حقیقت ایستادهاند تا با همآغوشی خون و اخلاصشان ابوجهلها و ابولهبهای تاریخ را از نفس بیندازند.
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: ساعت نه صبحِ بیست و دوم بهمن بیرون میزنم. سرما توی رگهایم گز گز میکند. آدمها مثل جریان الکتریسیته در سیستم برق شهر جاریاند. شهر، روشن است و سینهها خورشید. با خودم میگویم: «چه مغناطیسی این حجم از آدمها را اینطور با ذوق به خیابانها کشانده؟» با خودم میگویم: «آفرین به حاکمیتی که از پسِ این نمایش شگرف برآمده!» با خودم میگویم: «آوردن دختران کم حجاب تیر خلاصشان بود تا نشان دهند برای ملتشان مشروعیت دارند» با خودم میگویم و میگویم و زنها در صف انتظار تفتیش بدنی، برای سلامتی حضرت آقا صلوات میفرستند! برای رهبری که در هیاهوی رسانهها، گفتند «دیکتاتور» است و من با خودم میگویم: «چه دیکتاتور ماهریست رهبر جمهوری اسلامی ایران که اینطور توانسته هزاران دل را شیفتهی خودش کند تا به جای گلایه وسط این معرکه و صف، برای سلامتیاش صلوات بفرستند!»
زنی چادرکشان سربند یا زینب (س) را دور سر دختر چهار سالهاش محکم میبندد. پیرمردی راه را برای دستهی پسرهای نوجوان باز میکند و مردی زیر پرچم ایران اسفند دود میکند. با خودم میگویم: «مگر میشود؟ این چه جنسِ زور است؟ هیچ حاکمیتی نمیتواند آدمها را مجبور کند عاشق باشند، نمیتواند یقهشان را سفت بچسبد و بگوید بریزید توی خیابانها، نمیتواند سنگ بگذارد روی نازکی گلوهایشان و بگوید عشق را فریاد بزنید» با خودم میگویم و خانم معلمی مقنعهی دانشآموزانش را مرتب میکند: «باور کنید هیچ حاکمیتی قدرت این را ندارد که در سوز سرمای بهمن، پیرزنی هشتاد و چند ساله را با چارقد، زنِ جوانی دنیا دیده را و کودکی هفت ساله را و شما دهه نودیهای سرتق را از توی خانه بیرون بکشد و مجبورشان کند به نفعشان شعار بدهند. »
دخترها میخندند. مثل بهار. و با خودم میگویم: «حق با خانم معلم است. هیچ حاکمیتی از پس آدمِ معترضِ ناراضیِ سختی کشیدهیِ عصر تکنولوژی برنمیآید تا مغزش را شستوشو بدهد. هیچ حاکمیتی اگر خودش را هم بکشد زورش به آدم سال ۱۴۰۱ هجری شمسی نمیرسد مگر زمانی که خود همان آدم عاشق باشد! مجنون باشد! آدم عاشق برای فریاد زدن عاشقیاش دنبال بهانه میگردد و ملت ایران، عاشقاند.»
یک جور عشق جنون آمیزِ سینه به سینه، یک عشق به سرخی خون، که از بعثت رسول الله (ص) تا بهمن سال ۱۳۵۷ توی دلهایمان شعله کشید و هنوز که هنوز است این لیلا، به میلیونها مجنون تازه کارِ دهه هشتادی و نودی به ارث میرسد و میراثش پایان ندارد.
عشقی به عظمت وحی غار حرا برای آغاز رسالتی به نام إقرأ. به لطافت انسانیت محمد (ع) در کنار قبر دخترکان زنده به گور و به شور فتح مکه بی آنکه خونی بر زمین ریخته شود. ایرانی، همیشه سردار است و عاشق. ایرانی سرش برود اما محال است تناش زیر بیرق اسلام نباشد. ایرانی، میراثدار غیرت و شرافت است؛ از سلمان فارسی تا قاسم سلیمانی. از جنگ خندق تا جنگ نوین. شیر مردان خطهی فارس مثل کوه پشت حقیقت ایستادهاند تا با همآغوشی خون و اخلاصشان، ابوجهلها و ابولهبهای تاریخ را از نفس بیندازند. حالا حتی اگر جهان خودش را به نشنیدن بزند و شیطان گوشهایش را دو دستی بچسبد.
چه کسیست که نشنود؟ هنوز توی مأذنههای ایران نجوای نام محمد (ص) است و علی (ع). هنوز توی محرابهایمان ترور میشویم و ذکر لبهای شهدایمان «فزت و رب الکعبه»ست. هنوز پیرزنها و پیرمردها برای شاخ شمشادهای بسیجی و إن یکاد میخوانند و هنوز گهوارههایمان پر است از سربازهای خمینی که برای گفتن لبیک، قنداقه پاره میکنند و «آرمان»های علیوردی یک ملت میشوند.
روحِ الله توی شهرها دمیده. رگهایمان پر از روح اللههای عجمیان است. خورشید از میانهی سینههامان طلوع کرده. و لبها در این هنگامه که بر آستانهی فتح المبین ایستادهایم، یکپارچه «هیهات منا الذله» است. شیطان به جنگ چه کسانی آمده؟ برای کشتن کدامین ارواح وارستهای؟ و آیا نمیبیند که این چشمها به راه وعدهی کبری سر از پا نمیشناسند؟ «الا إن حزب الله هم الغالبون»، حتی اگر قتلگاهمان در فرودگاه بغداد و کوچههای تهران باشد و زیر موشک و سنگ باران شمرها و خولیهای تکثیر شده در امتداد تاریخ خون، ارباً اربا شویم.
بهمن است و من بیرون آمدهام. میان آدمهایی که زور هیچ حاکمیتی به عشقشان نمیرسد. کنار مردان و زنانی که روحشان ودیعهدار اخلاص سلمان و رگهاشان رازدار خون سلیمانیست. با خودم میگویم: «این عشق اصالت دارد. سر برود اما از سر نمیافتد و ایران، همیشه یک نفس حزب الله است. یکپارچه انقلاب. یک تنه جنگاور برای ایستادن توی صورت شیاطینی که شمشیرها را این بار از رو کشیدهاند. ایران، جمهوری اسلامی ایران، وطن سرهای به دار و قلبهای به شوق قدس، بیقرار، جغرافیای امنیت و پنجرهی صلح، سرزمین خون و نخل، با دستانی که به دامان عروة الوثقی دخیل بسته، برای ابد زیر بیرق اسلام خواهد ماند.» با خودم میگویم و خون توی رگهای وطن میجوشد. با خودم میگویم و به سرداران ایرانی سلام میدهم، به «سلمان» و به «سلیمانی»، به بزرگمردانی که اجازه ندادند نام اسلام از سر ایران بیفتد. با خودم میگویم و پا به پای آدمها جلو میروم و بیست و دومِ بهمنِ چهل و چهارمین سال پیروزی را جشن میگیرم. با خودم میگویم و پرچم سه رنگ وطن را با افتخار توی آبی آسمان تکان میدهم. بر کرانهی کارون. و به یادگار در تاریخ.
پایان پیام/