چند وقتی است بچههای خانه مان هوایی جنوب و خلیج فارس شده اند، ما هم این آخر هفته بار و بندیلمان را جمع کردیم از اتوبان خرازی تهران خود را به دریاچه شهدای خلیج فارس رساندیم و روزی خانوادگی و هیجان انگیز را در سواحل خلیج فارس ثبت کردیم.
گروه زندگی- سمیه دهقان زاده: دخترم که مدتی است ساکت گوشه مبل کز کرده، یکدفعه بلند میشود و میگوید: «باباجون، الان دیگه پاییز شده خب پس کی ما رو می برین جنوب؟ من دلم میخواد دریای جنوب و خلیج فارس رو از نزدیک ببینم.» پسرم که بیشتر اوقات با خواهرش هم ساز نیست، این بار در هماهنگی شگفت انگیز حرف خواهرش را تایید میکند و میگوید: « آبجی راست می گه. خودتون گفتید تابستون رد بشه ما رو می برین جنوب».
گروه زندگی- سمیه دهقان زاده:گروه زندگی-سمیه دهقان زاده:کوکوسبزی فرزندپز
کوکوسبزی فرزندپزکوکوسبزی فرزندپزمن و همسرم لبخندزنان به هم نگاه میکنیم و ترجمهاش این است که در این اوضاع بدون مرخصی و قسط هایمان این خواسته بچه ها را کجای دلمان بگذاریم. پس زمینه ذهنم صدای خواسته بچهها مرتب تکرار می شود که یکدفعه همسر به دادمان می رسد و میگوید:« بله که می ریم، همین فردا هم می ریم، فقط ناهار با شما دو نفر، چون من و مادرتون دلمون می خواد دستپخت شما رو بخوریم. قبوله؟»
ما که چشم هایمان از تعجب و هیجان گرد شده همزمان می پرسیم:« واقعا؟ فردا بریم؟ همسرم این بار بلند بلند می خندد و میگوید:« بله این دفعه میریم دریاچه شهدای خلیج فارس تو تهران خودمون. یه کم فصل سردتر شد و اوضاع هم سر و سامون بهتری داشت، می ریم خیلج فارس جنوب».
نفس راحتی میکشم و دلم غنج می رود از همراهی و خم به ابرو نیاوردن خانواده . بچه ها هم که انگار فعلا راضی شدهاند می روند سمت آشپزخانه تا ناهار فرزندپز، برای فردا درست کنند. در دلم خدا رحم کندی میگویم از بهم ریختگی آشپزخانه تا یک ساعت دیگر ! یک بسته از سبزی کوکو را که تازه فریز کرده ام را از یخچال برمیدارند و داخل کاسهای میریزند، کمی که از سرما میافتد تخم مرغها را یکی یکی داخلش می شکنند و هم میزنند و نمک و زردچوبه را هم اضافه میکنند و روغن کف ماهی تابه که داغ شد مایه کوکو را می ریزند داخلش. با دقت نگاهشان میکنم که یکدفعه پسرم یک مشت زرشک هم می ریزد داخل کوکو . کمی بعد بوی خوش غذای فرزندپز خانه را پر میکند، بچهها یادشان رفته هود را روشن کنند!
خانوادهخانوادگی در کرانه خلیج همیشه فارس
خانوادگی در کرانه خلیج همیشه فارسخانوادگی در کرانه خلیج همیشه فارسحالا دیگر صبح شده، زیرانداز و فلاسک آب جوش و کمی تنقلات را در سبدی می چینم و بچه ها ظرف و بساط ناهار را فراهم میکنند. سوار ماشین می شویم و خودمان را از اتوبان شهید خرازی به خروجی دریاچه چیتگر می رسانیم و کمی بعد به مقصد رسیدهایم، البته از بزرگراه شهید حکیم، بلوار کاشان، آزادراه آزادگان، خیابان هوانیروز هم راه هست به باملند و پارکینگ دریاچه خلیج فارس. از مترو چیتگر هم میشود آمد تا چشم مان به دیدن دریاچه روشن شود.
شهید خرازیدریاچه چیتگرماشین را پارک میکنیم. وسیلهها را تقسیم و راه می افتیم به سمت دریاچه. با اینکه پاییز شده اما هنوز سرما اذیت کننده نیست. در فضای سبز، جای خوبی پیدا میکنیم . زیرانداز را پهن میکنیم و من و پسرم راه می افتیم تا چرخی در اطراف بزنیم و دو عضو دیگر خانواده هم می مانند که با هم حرف بزنند. پدر و دخترند دیگر!
خوبیپسرم میگوید:مامان بیاین بریم دور دریاچه قدم بزنیم. محورهای پیاده روی به طول ۷ کیلومتر به صورت رینگ دور دریاچه قرار گرفته . با هم مسابقه می دهیم تا سمت پیست دوچرخه سواری . نمی دانم من هنوز جان دویدن داشتم یا پسرم مراعاتم را میکرد ولی بالاخره من برنده شدم و کمی که استراحت کردیم و از بوفه مدل اتوبوسی کنار دریاچه خوراکی گرفتیم و خوردیم. خانمی که کنارم ایستاده بود از من خواهش کرد از او و بچه هایش عکس بگیرم و همین طور که داشت آماده می شد برای ژستهای مختلف برایمان توضیح می داد:«بعد از اینکه کرونا کمتر شده چند باری خانوادگی اومدیم اینجا. باید تا شب بمونید خیلی نورپردازی دریاچه قشنگه. البته پسرم عاشق مرغ های ماهی خوار و پرنده های اینجاست. دخترم هم همه ش دلش می خواد بریم رو کشتی و دریاچه رو از نزدیک نزدیک ببینیم.»
به صورتکروناهیجان طنابکشی به وقت پاییز
هیجان طنابکشی به وقت پاییزهیجان طنابکشی به وقت پاییزپسرم یک دوچرخه کرایه میکند تا دوری بزند. من هم اطراف را تماشا میکنم و همزمان بقیه خانواده به ما ملحق می شوند انگار حرف های پدری دختری امروزشان تمام شده باشد.همه وسایل را داخل کوله شان ریخته اند به سمت ما آمده اند .به هم که می رسیم هنوز حرف نزده ، آقای جوان به ما نزدیک می شود و میگوید: «اینجا مسابقه طناب کشیه، گروه ما چند نفر کم داره، شما میاین کمک؟ همگی استقبال می کنیم و من و دخترم می مانیم به تشویق و همسرم می رود به طناب کشی».
هیجان روزهای کودکی انگار دوباره برگشته باشد، با صدای بلند و خوشحالی گروهمان را تشویق میکنیم و بالاخره برنده میشویم. باورم نمی شود، جایزه مان هم بستنی است با طعم دلخواه.
بستنیرو به دریاچه و لذت یک ساندویچ خانگی
رو به دریاچه و لذت یک ساندویچ خانگیرو به دریاچه و لذت یک ساندویچ خانگیبستنی که می خوریم همگی به این نتیجه می رسیم که دلمان ناهار زودتر از موعد میخواهد. این بار روی یکی از نیمکت های کنار فضای سبز می نشینیم و ساندویچ های کوکو سبزی را نوش جان میکنیم. وای که چه لذتی دارد دستپخت بچه ها را خوردن، حقیقتا خوشمزه شده است. اطرافمان بعضی با یک فلاسک چای بعضی دیگر با یک زیرانداز و بازی فکری و عده ای دیگر با توپ سرگرم و خوشحالند.تعدادی از آدم ها منتظرند سوار کشتی شوند و بین آب های دریاچه، آبی آب و آسمان را به تماشا بنشینند. بعضی به سمت مجتمع بام لند می روند برای خرید و رستوران گردی. اما من و خانواده ام فعلا دلمان میخواهد بشینیم و دریاچه را تماشا کنیم و از غذایمان لذت ببریم.
روزی که بر ساحل خلیج فارس قدم زدیم
روزی که بر ساحل خلیج فارس قدم زدیمروزی که بر ساحل خلیج فارس قدم زدیمهنوز هوا خنک است و ما هم سیر و راضی هستیم. پسرم میگوید:« من فکر میکردم الان ساحل شنی اینجا باز نباشه برای قدم زدن! اما داشتم دوچرخه سواری می کردم یه آقایی با خانواده ش گفت که می خواد بره ساحل و با هم قدم بزنند.می دونستید ساحلش 300 متره؟ خیلی هم ساحل تمیزی داره، انگار واقعا داریم تو ساحل خلیج فارس قدم می زنیم.»
تا حرف از دهان پسرم در نیامده، همسر میگوید:« چرا که نه، اصلا همه این راه رو اومدیم که با هم تو ساحل قدم بزنیم.» ما هم که خانواده پایه می رویم به سمت ساحل شنی و شروع می کنیم به قدم زدن. باد موج های کوتاه و زیبایی روی آب ایجاد میکند و چشم ما روشن می شود از این همه زیبایی.
خوشحالم که با خانوادهام به اینجا آمده ام، خانواده ای که همدیگر را درک میکنیم. از داشته هایمان راضی هستیم و بعد می بینم که چقدر خوشبختم و چقدر ثروتمند. کجا باشم که این چنین با خیال راحت ،حال دل همه خانواده خوب باشد؟ به تک تک عزیزانمان با تمرکز بیشتر چشم می دوزم .لبخند می زنم و حرف هایم را پیش خودم نگه می دارم و همه با هم به قدم زدن خانوادگی مان بر ساحل دریاچه شهدای خلیج فارس ادامه میدهیم.
کمی بعد باید به خانه برگردیم و خود را برای هفته ای پرتلاش و پر از شور زندگی آماده کنیم.
پایان پیام/
شناسه خبر: 783296