نیوز سیتی!
19 فروردین 1402 - 12:29

غرور دهه هشتادی‌ها از تماشای صعود چهل ساله/ وقتی بچه هیئتی‌ها فضای برج میلاد را برگرداندند

دمشان گرم فضای برج میلاد را برگردانده بودند؛ ذوق‌زده شده بودم چه‌ها که نمی‌کردند این دهه هشتادی‌ها. آخر سر برای اینکه مردم شاد شوند بساط پانتومیم راه انداخته بودند و همه را سرگرم کرده بودند؛ خدایی این برج را چند روزی بدهند دست این‌ها خوب آبادش می‌کنند.

خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری؛ نرجس سادات موسوی| سر و صدایشان تمامی نداشت، مرا بگو فکر می‌کردم این‌ها بچه درس‌خوان‌هایمان هستند و حتما خیلی هم آرام ولی زهی خیال باطل، ۴۰ تا نوجوون که تازه پشت لبشان سبز شده بود و غرور جوانی صدایشان را هم دستکاری کرده بود، آرام و قرار نداشتند. مثلا این اتوبوس ۴۰ تا صندلی داشت اما تنها کاربردی که الان نداشتند نشستن بود، همه ایستاده بودند و توی سر و کله هم می‌زدند.

اردوی راهیان پیشرفت

با خودم مرور کردم راهیان پیشرفت، آینده‌سازان مملکت، ولی انگار خبری از درس و استرس کتاب‌های نخوانده نبود، انرژی‌شان تمامی نداشت، تا تهران بازی‌ها و شیطنت‌هایشان ته نکشید و رسیدیم.

اما چه رسیدنی! تکان‌های اتوبوس و خستگی راه کم بود حالا باید آوارگی را هم تحمل می‌کردیم. از قبل هماهنگ شده بود که به اردوگاهی در شمال تهران در نزدیکی کاخ سعد آباد برویم اما به دلیل ناهماهنگی بین بچه‌های اردوگاه تا پاسی از شب پا در هوا در خیابان مانده بودیم در عجب بودم چرا کسی غر نمی‌زند. معلوم بود خسته‌اند، اما صدایشان در نمی‌آمد.

دو سه تا از بچه‌های نخبه دانشگاه تهران و شریف که قبلا هم هیئت‌گردان بودند و در هیئت انصارالمهدی بروبیایی داشتند و حالا پایتخت‌نشین شده بودند، آمدند تا قبل از بازدید با بچه‌ها صحبت کنند و گعده بگیرند؛ پیش خودم گفتم حیف، برنامه خوبی می‌شد اگر بچه‌ها این همه معطل و خسته نشده بودند.

کشتی‌ و جشن پتو برای رفع خستگی

پاسی از شب گذشته بود که بالاخره هماهنگی‌های محل اسکان انجام شد، فکر کردم برنامه گعده و جلسات کنسل شده و تصمیم گرفتم سریع‌تر بخوابم. اما این بچه‌ها راهش را بلد بودند تشک‌ تخت‌ها را ریختند وسط و زمین کشتی را آماده کردند دو به دو با هم مسابقه می‌دادند. بقیه پتو به دست دور تا دور ایستاده بودند و پس از خاک شدن یکی، با پتو به دو کشتی‌گیر حمله می‌کردند و جشن پتویی درست و حسابی برایشان می‌گرفتند.

جشن پتو و جیغ و دادها انرژی را به بچه‌ها برگردانده بود و بعد از آن کلی با نخبه‌ها خوش و بش کردند و برنامه‌های درسی‌شان را تنظیم کردند تا هدفمندتر و با اصول درست درس بخوانند.

گعده دانش‌آموزان هیئت انصارالمهدی شهرکرد برای برنامه‌ریزی درسی


صبح روز بعد، اتوبوس که جلوی دانشگاه تهران ترمز کرد بچه‌ها پیاده شدند و اول از همه با سر در دانشگاه عکس انداختند، انگار جدا از شیطنت چیزی هم بلد بودند، انگار قبلا خودشان را اینجا تصور کرده بودند و می‌خواستند زودتر اینجا درس بخوانند.

نقاشی سر در دانشگاه، انگیزه درس‌خواندن برای کنکور

کنار یکی از همان تخس‌های بازیگوش که چشم‌هایش برق می‌زد ایستادم و گفتم: عکس قشنگی شد ان‌شالله همینجا قبول بشی این عکس برات خاطره بشه. نیشش تا بناگوش باز شد، گفت: خیلی تلاش می‌کنم خیلی، شب‌ها تا صبح درس می‌خوانم، همین سر در دانشگاه را می‌بینی، نقاشی‌اش کردم و گذاشتم جلویم اینجوری انگیزم برای درس‌خواندن بیشتره.
تعلل جایز نبود هم‌هیئتی سابق آمده بود و همه پشت سرش در حال رفتن بودند خودمان را به جمعیت رساندیم، یکی محو محیط دانشگاه شده بود و یکی رویاهایش را با واقعیت تطبیق می‌داد.

بازدید دانش‌‌آموزان هیئت انصارالمهدی از دانشگاه تهران

بچه‌ها جلوی دانشکده پزشکی که رسیدند آب از لب و لوچه‌هایشان به راه بود حتم دارم کلی سلول و مولکول و آناتومی زیست‌شناسی توی ذهنشان بالا پایین می‌شد که انگار جواب تمام رسیدن‌ها به اینجا بود، عکس دسته‌جمعی گرفتند و رفیق سابق که حالا دکتری شده بود برای خودش با همان حال و هوای هیئتی و خاکی برایشان از درس و دانشگاه گفت و آخرش هم توصیه‌های لازم، از راهی گفت که پیموده بود از فراز و نشیب‌های کنکور و تلخی و شیرینی‌اش.
موقع رفتن برخی‌ که انگار مصمم‌تر از قبل شده بودند به امید دیدار دوباره‌ای گفتند و راهی شدند.

برنامه‌ریزی به سبک هیئتی‌ها

نوبت دانشگاه شریف رسیده بود، آن‌هایی که رشته‌شان ریاضی بود حساب و هندسه، انتگرال و حسابان را جمع و تفریق می‌کردند ببینند تا رسیدن به اینجا چند رقم کم و زیاد است، اینجا هم هم‌هیئتی سابق سنگ تمام گذاشته بود پژوهشکده شهید رضایی را هماهنگ کرده بود و حسابی از بچه‌ها پذیرایی کرد، می‌گفت امیدوارم نمک‌گیر شوید و بیایید اینجا تا با هم شعبه دوم هئیت را راه بیندازیم و با موشک‌هایی که می‌سازیم اسرائیل را آتش‌باران کنیم.

دانش‌آموزان هیئت انصارالمهدی شهرکرد در پژوهشکده شهید رضایی

روز اول سر آمده بود و باید این بار متروسواری را تجربه می‌کردند و راهی تجریش و امامزاده صالح می‌شدند. بالاخره لازم می‌شود ناسلامتی قرار است چهارروز دیگر همینجا درس بخوانند.

بازدید از مزار شهدای هسته‌ای

مزار شهدای هسته‌ای هم در جوار امامزاده صالح بود بچه‌ها خوب می‌شناختندشان، توی مسیر رسیدن به تهران فکر می‌کردم فقط رونالدو و مسی را می‌شناسند اما چنان با شور و حرارت یکی یکی دستاوردهای این شهدا، زندگینامه و نحوه شهادت را توضیح می‌دادند و گپ می‌زدند که خدایی حظ کردم.

صبح آفتاب نزده تیز و قبراق به صف بودند، معلوم بود تا اینجا حسابی خوش گذشته بود، یادم باشد آخر سفر راز موفقیتشان را بپرسم که چطور خسته نمی‌شوند تازه با عکس‌هایی که من دیدم شب قبل تا نیمه شب خوابگاه را زمین فوتبال کرده بودند و سوباسا اوزارا و کاکروی وجودشان را به رخ کشیده بودند.

دانش‌آموزان هیئت انصارالمهدی شهرکرد

راهی پارک ملی هوافضا شده بودیم، موشک‌های کوچک و بزرگ قد علم کرده بودند اینجا حقیقتا یاد اسم گروه افتادم سفیران ثریا سفیرانی که در ثری(خاک) جوانه زده بودند و حالا قصد داشتند با علم و دانش خود تا ثریا بروند درست عین این موشک‌ها.

پارک ملی هوافضا

بچه‌ها از موشک‌ها آویزان شده بودند و عکس یادگاری می‌گرفتند، سوال‌هایی هم که می‌پرسیدند برایم جالب بود، انگار واقعا بلد بودند و فقط همان یک مورد فنی مانده بود تا موشکشان را پرتاب کنند.

انقدر محو موشک‌ها و قدرت موشکی شده بودند که بیا و ببین قرار شد ناهار را کنار آزادی بخورند، بدون تشریفات روی چمن‌های کنار برج آزادی نشسته بودند و ناهار می‌خوردند، ریسه می‌رفتند، بحث علمی می‌کردند، برای شب چهارشنبه بعدی هیئت برنامه‌ریزی می‌کردند و... عشق دنیا را می‌کردند حقیقتا.

دانش‌آموزان هیئت انصارالمهدی در کنار برج آزادی

ایستگاه بعدی موسسه رویان بود همان ابتدا پسر مرحوم کاظمی آشتیانی به استقبالمان آمد پسر همان بزرگمردی که رهبر انقلاب می‌گوید مرحوم کاظمی آشتیانی جوان پاکباخته مومن فاضل کارآمدی بود، مرکز رویان حقیقتا جوانه‌ای در دل بچه‌ها رویانده بود که آرام شده بودند و با دقت گوش می‌دادند انگار حرف‌های پسر مرحوم آشتیانی را می‌بلعیدند تا جوانه علمشان زودتر رشد کند.

دانش‌آموزان هیئت انصارالمهدی در پژوهشگاه رویان

تصمیم بر این بود بچه‌ها از مرکز تخصصی دارو و واکسن برکت نیز بازدید کنند.

به همین برکت قسم!

آستین‌هایشان را بالا داده بودند و می‌گفتند به همین برکت قسم، دلمان روشن بود واکسن برکتی که می‌زنیم بی‌نظیر است، اصلا مگر می‌شود ایرانی تلاش کند و نتواند. ایرانی اگر اراده کند کل دنیا جلویش کم می‌آورد.

بازدید دانش‌آموزان هیئت انصارالمهدی شهرکرد از مرکز تولید واکسن برکت

باید همه روپوش می‌پوشیدند و استریل وارد بخش تولید واکسن می‌شدند، تازه خاطراتشان زنده شده بود، من فکر می‌کردم این‌ها بچه هستند اما از صحبت‌هایشان کاشف به عمل آمد کرونا نه تنها خانه‌نشینشان نکرده بود بلکه جهادی‌تر از همیشه در صحنه بودند.

یکی‌شان در حالی که روپوش را می‌پوشید بلند بلند تعریف می‌کرد: روزهای اولی که گفتند کرونا آمده و مدرسه را تعطیل کردند همه دچار شوک بزرگی شده بودند، بیمارستان‌ها روز به روز ظرفیتشان پر می‌شد و جایی برای نفس کشیدن نبود با بچه‌ها هماهنگ کردیم از همین لباس‌ها میپوشیدیم و مویرگی با هزار التماس از سد خانواده و آشنا و نگهبان درب بیمارستان رد می‌شدیم و برای بیمارها آب هویج می‌بردیم.

آن یکی از گوشه اتاق وسط حرفش می‌پرد: تازه بعد که برمی‌گشتیم مامان‌ها یک راست با لباس هولمان می‌دادند داخل حمام، کم مانده بود دوزیست شویم.

صدای خنده‌ها بالا گرفته یکی داد می‌زد: سلامتی دانشمندای ایرانی که نجاتمون دادن صلوات

بازدید از مرکز تخصصی دارو

انرژی بچه‌ها به من هم سرایت کرده بود، دیگر خستگی را حس نمی‌کردم دلم می‌خواست باز برگردم به سن و سال بچه‌ها و درس بخوانم، حالا که هدف‌هایشان را می‌دیدم به حال و روزشان غبطه می‌خوردم.

ماجراهای برج میلاد

بازدید از مرکز واکسن هم که تمام شد راهی برج میلاد شدیم، صدا به صدا نمی‌رسید برج را روی سرشان گذاشته بودند و هر کدام از طرفی راهش را گرفته بود. فضای برج میلاد اما انگار خیلی به مذاقشان خوش نیامده بود و گره‌ ابروهایشان درهم شده بود.

دست روی دست نگذاشتند قبلا دیده بودم شب‌ها در هیئت هفتگی همخوانی داشتند اما یک درصد هم فکر نمی‌کردم بخواهند بالای آسمان‌خراش تهران هم شعر بخوانند. یک صدا شده بودند و حماسی می‌خواندند توجه همه مردم آن‌جا به بچه‌ها جلب شده بود؛ صدای موزیک‌های اطراف هر لحظه کم و کمتر می‌شد و دور بچه‌ها شلوغ‌تر.

دمشان گرم فضای برج میلاد را برگردانده بودند؛ ذوق‌زده شده بودم چه‌ها که نمی‌کردند این دهه هشتادی‌ها. آخر سر برای اینکه مردم شاد شوند بساط پانتومیم راه انداخته بودند و همه را سرگرم کرده بودند؛ خدایی این برج را چند روزی بدهند دست این‌ها خوب آبادش می‌کنند.

دیدن خوشحالی بچه‌ها، امیدهایی که در دلشان جوانه زده بود قند توی دلم آب می‌کرد هیچ فکر نمی‌کردم فقط چندتا بازدید این همه تاثیر داشته باشد.

دانش‌آموزان هیئت انصارالمهدی شهرکرد در برج میلاد

روحیه بچه‌ها فول شارژ شده بود نگاه این دانشمندهای کوچک حالا تغییر کرده بود، دیگر فقط جلوی پایشان نبود بلکه افق‌های دور بود که بچه‌ها می‌دیدند تا در کنار هم ایرانی قوی بسازند.

دانش‌آموزان هیئت انصارالمهدی شهرکرد در حرم حضرت معصومه(س)

این حرف من نیست خودم به چشم دیدم درست روز بعدش در حرم حضرت معصومه(س) روی فرش‌ها روبروی گنبد دسته‌جمعی عهد بستند و از خود خانم خواستند کمک‌شان کند تا استوارتر از قبل برای حال خوب میهن و مردم تلاش کنند.

پایان پیام/۶۸۰۳۵

منبع: فارس
شناسه خبر: 1135286

مهمترین اخبار ایران و جهان: