نیوز سیتی!
21 شهریور 1402 - 11:14

مرا امام رضا (ع) طلبیده و مهمان او هستم

علی جان حرف گوش کن، اگر به حرف نکنی تو را به روستا برمی‌گردانند! آن وقت حسرت رفتن به مشهد، حرم امام رضا و عزاداری دهه آخر صفر برایت می‌ماند! علی در پاسخم می گوید: کسی نمی‌تواند مرا برگرداند، امام رضا مرا طلبیده من میهمان امام هشتم هستم!

خبرگزاری فارس_ نیشابور_ فاطمه قاسمی؛ اولین ساعت های صبح است و زمان زیادی از طلوع آفتاب نمی گذرد. کاروان‌های زائران پیاده روستاهای کوهسرخ کاشمر و ششتمد سبزوار، از راه می‌رسند و برای صرف صبحانه وارد موکب‌های مسیر شهرستان میان‌جلگه می‌شوند. در نزدیکی یکی از موکب‌ها پسربچه‌ای ریزنقش توجهم جلب می‌کند. پسرک همانطور که ساندویچ نسبتا بزرگ نان و پنیرش را گاز می‌زند با التماس به جوانی که کنارش ایستاده نگاه می‌کند و هر بار که لقمه‌ای قورت می‌دهد می‌گوید: من با پرچمدارها می‌آیمم.

 

بعد از گذشت دقایقی کاروان آماده حرکت می‌شود اما پسرک که حالا لیوان چایش را می‌نوشد گویی خیال همراهی با کاروان را ندارد و همچنان بهانه همگام شدن با پرچمدارها را می‌گیرد.جوان، مردد به دوستانش نگاه می‌کند. همین که یکی از دوستانش می‌خواهد چیزی بگوید پسرک با چشمانی پرخنده و پرذوق می‌گوید قول می‌دهم از کاروان جدا نشوم فقط تا کنار پرچمدارها می‌روم. بعد هم خیلی سریع میان جمعیت گم می‌شود با رفتن پسرک، جوان‌ها هم به دنبال پسربچه می‌دوند اما رسیدن به پسربچه  آسان نیست. پسر بچه ای که حالا با فریادهای علی برگرد! علی کجا رفتی؟ متوجه می‌شوم، اسمش علی است.

کاروان رفت، جا ماندیم! 

 

 پسرک از پرچمدارهای کاروان هم گذشته و تنها و یکه سینه‌کش پیاده‌رو را می‌دود هر آن ممکن است به طرف خیابان پرتردد برود. بالاخره جوان‌ها خسته و عرق‌ریزان به علی می‌رسند و بعد از کشیدن خط و نشان هایی، جوانی که نامش محمود است علی را محکم در آغوش می‌گیرد و مضطرب  می‌گوید فقط آرام باش علی جان. صبر می‌کنیم تا کاروان به ما برسد. بعد از گذشت دقایقی همین که چشم علی به پرچمدارها و کاروان می‌خورد می‌گوید: کاروان آمد ، برویم! 

اما محمود و دوستانش همچنان کنار پیاده‌رو می‌ایستند و کاروان را همراهی نمی‌کنند، علی در حالی که سعی می‌کند خودش را از میان بازوان محمود رها کند، ترسیده و با گریه فریاد می‌زند کاروان رفت، جا ماندیم!

پدری که در بستر بیماری است، پسری که از اربعین جا مانده است

 

وقتی از محمود می‌پرسم ماجرا چیست؟

برایم تعریف می‌کند که پدر علی مسئول تدارکات کاروان زائران پیاده است. هرساله روزهای اربعین کاروان پیاده روستایمان را به کربلا و روزهای آخر صفر به مشهد می‌‌برد. چند سالی می‌شود که علی در این سفرها پدرش را همراهی می‌کند اما از عید امسال به این طرف، پدر علی حال خوشی ندارد و بیمار است. برای همین امسال نتوانست برای اربعین به کربلا برود و همینطور الان در مراسم عزاداری حرم مطهر شرکت کند.

علی امانت دست شما؛ جان شما و جان علی

 

علی از اربعین ناراحت بود تا همین چند شب قبل که با دوستانم برای عیادت پدرش رفته بودیم وقتی التماس‌ و  اصرار علی به پدرش را برای رفتن به مشهد دیدیم طاقت نیاوردیم و گفتیم علی را با خودمان می‌بریم اما مادرش گفت علی خیلی شیطان است، نگاه به گریه‌هایش نکنید، کمی غصه می‌خورد اما همین که مدرسه‌ها باز شود غم و غصه از یادش می‌رود.

انشالله سال دیگر با پدرش هم به کربلا و هم به مشهد می‌رود. ما هم چیزی نگفتیم و به خانه برگشتیم تا دیروز موقع حرکت کاروان، مادرش علی را آورد و گفت علی خیلی بی‌تابی می‌کند. پسرم امانت، دست شما. جان شما و جان علی، خیلی مراقبش باشید.

من را امام رضا طلبیده...

 

علی در حال گوش دادن به حرف‌های محمود به تقلا برای رهایی از آغوش محمود ادامه می‌دهد و بغض کرده می‌گوید من بچه نیستم. چند روز دیگر ۱۰ ساله می‌شوم. بعد زیر لب دوباره شروع می‌کند به قول دادن اما محمود و دوستانش  در سکوت منتظر می‌مانند تا نیسان تدارکات از راه برسد. زیاد طول نمی‌کشد ‌که نیسان آن‌طرف خیابان توقف می‌کند و علی با اخم و تشر محمود به همراه چند نوجوان دیگر مجبور به نشستن پشت نیسان می‌شود. محمود و دوستانش هم پیاده به راهشان ادامه می‌دهند تا به کاروان برسند علی خیره به پیاده‌رو کف نیسان می‌نشیند اما با دور شدن محمود، سریع از جایش بلند می‌شود دستانش را به دیواره نیسان می‌گیرد و با لبخندی اطراف را برای فرصتی دیگر برای شیطنت می‌پاید. یکی از نوجوانان می‌گوید علی جان بنشین خطرناک است اگر به حرف نکنی تو را به روستا برمی‌گردانند. آن وقت حسرت مشهد، حرم امام رضا (ع) برایت می‌ماند، علی شاد و خوشحال می‌خندد و می‌گوید هیچ کس نمی‌تواند مرا برگرداند. مرا امام رضا طلبیده. من میهمان امام هشتم هستم...!

 بیش از ۵ هزار زائر پیاده به سفر عشق می آیند

 

موکب های پذیرایی از زائران را می بینم. تصمیم می گیرم به تعدادی از آن ها سری بزنم. موکب ها شبیه موکب های اربعین و همان آرامش و رنگ و بوی همیشگی اش را دارد. انگار دلم تنگ شده است برای دیدن استکان های چای، برای موکب هایی که به سلیقه هیاتی ها و روستایی ها در مسیر جاده آراسته شده است. برای زائر، برای شیطنت های کودکانی که خودشان را مهمان امام مهربانی ها می دانند. در مسیرم حسین‌عبدی، فرماندار میان‌جلگه را می بینم. از او می پرسم آماری از تعداد زائران مسیر میان جلگه نیشابور دارد؟ می‌گوید: پیش‌بینی می‌شود امسال بیش از ۵ هزار نفر زائر پیاده‌ در قالب ۵۰ کاروان و هیات از مسیر میان‌جلگه برای شرکت در مراسم عزاداری دهه آخر صفر به سمت مشهد حرکت کنند. ۸ موکب هم در مسیر روستاهای میان‌جلگه برپا شده که تا پایان هفته آماده پذیرایی از زائران حرم رضوی است. همینطور اورژانس، نیروهای انتظامی  امنیتی و آتش‌نشانی هم در مسیر مشغول فعالیت هستند تا سفری همراه با آسایش و آرامش را برای زائران علی بن موسی الرضا فراهم کنند. آری همه زائرانی که این روزها در راه های جاده های مشهد قدم بر می دارند، مهمان امام رضا (ع) هستند. آن ها طلبیده شده اند و امام رضا (ع) میزبان آن هاست.

پایان پیام/

منبع: فارس
شناسه خبر: 1496072

مهمترین اخبار ایران و جهان: