نیوز سیتی!
26 شهریور 1401 - 04:01

جا مانده‌ام از قافله‌/ نجواهای یک جامانده با اباعبدالله الحسین(ع)

چشمانم را می‌بندم؛ از محضر امیرالمومنین رخصت می‌گیرم، عمودها را می‌بینم که آغاز شدند، از دستان پیر زن روی ویلچر آب خنک را می‌ستانم و لب را تر می‌کنم اما فکری به ذهنم راه پیدا می‌کند، اگر این راه را تشنه بیایم سیراب‌تر می‌شوم. خبرگزاری فارس-همدان؛علی پنبه‌ای: بر بالا بلند شهر ایستاده‌ام؛ دست بر سینه، آسمان را نگاه می‌کنم، سر به راست می‌گردانم سپس به چپ، و ندا سر می‌دهم: خبرگزاری فارس-همدان؛علی پنبه‌ای:السلام  علیک یا اباعبدالله الحسین  السلام علیکم و رحمت الله و برکاته و به نشانه ادب سر خم می‌کنم؛ آنها که سر به آستانت رسانده‌اند مغرضانه پست و استوری می‌گذارند؛ حق هم دارند بگذار فخر بفروشند مگر کم چیزی است. آنها هم که خادم زائران حرمت شدند؛ دلشان خوش است که اگر رهسپار گنبد و بارگاهت نیستند؛ گرد سرزمین طف را در موکب‌های عاشقی طوطیای چشم می‌کنند وتنها من در این وادی مانده‌ام با یک دنیا حسرت و آه. نه خبری از قدم‌های پیاده نجف تا کربلاست و نه خبری از جفت کردن کفش‌های عاشقانت. تنها حسرتی است به بزرگی دل‌های عاشق. عاشقانی که خود را فراموش کردند برای آنکه وجودشان آماده شود تا سراپا تو شوند، یکصدا وجودشان چون تو خدا را بخواند. رمز و راز عاشقی در مکتب تو حساب و کتابش با اهل زمین توفیر دارد از آسمان تا زمین.باید خضوع داشت در مقابل خدا اما خشم داشت در برابر دشمنانش. باید دل رحم بود و البته شجاعانه  به عشق شمشیر زد. مگر چه آموخته بودی  از مکتب پدرانت که باید عزیزانت به مسلخ عشق می‌رفتند و تو نگاه می‌کردی تا  سپس  نوبت به خودت برسد؟ چطور می‌شود که میلیون میلیون انسان را به قدمت تاریخ عاشق کنی؟ تا به یادت قدم از قدم بردارند؟ شاید ابراهیم دلش را نداشت که خدا رخصت به تیغ نداد اما تو چه... چشمانم را می‌بندم؛ از محضر امیرالمومنان رخصت می‌گیرم، عمودها را می‌بینم که آغاز شدند، از دستان پیر زن روی ویلچر آب خنک را می‌ستانم و لب را تر می‌کنم اما فکری به ذهنم راه پیدا می‌کند اگر این راه را تشنه بیایم سیراب‌تر می‌شوم. نخل‌ها سر به آسمان کشیده کم کم در ذهنم نقش می‌بندد، همیشه تصور می‌کردم از نجف تا کربلا غرق نخل است و لابلای نخل‌ها موکب‌ها صف کشیدند تا خادم زائری باشند. بی‌گمان آسمان میل به قرمزی می‌زند انگار همیشه دم غروب است؛ اما نه! این  تاللو خون سرخ دشت کربلاست که در دل آسمان نقش بسته؛ شاید زمین فراموش کند اما آسمان هرگز! ابرها بین برگ‌های نخل یکی یکی می‌گذرند. همیشه فکر می‌کنم که آدم‌ها مسیر را در تنهایی می‌روند، نجوا را از همان گام‌های اول شروع کردم، تشنم می‌شود اما شرم دارم تا دست به آب برم. آب بهانه است، شرم از تنهایی حسین(ع) است که داغش در دل آدم از آن زمان تا کنون باقی مانده و شعله‌اش فروکش نمی‌کند؛ باز این شورش است که در خلق آدم است! باز این چه نوحه و چه عذا و چه ماتم است! انگار این سوز از ۶۱ هجری تا کنون با انسان است و قرار نیست آرام گیرد و هر سال دل به دل دست به دست می‌شود و عاشقان بیشتری را رهسپار کوی حسین(ع) می‌کند. کم کم هرم گرما از میان ابرهای خیالم به صورتم می‌خورد و تشنگی لب‌هایم را قاچ قاچ می‌کند اما باز هم شرم پیروز این رویارویی درونی است. هم‌همه در گوشم بیشتر می‌شود، کاش یکی هم دست من را بگیرد و زائر زائر گویان مرا به خانه‌اش ببرد. تابلوی راهپیمایی اربعین هر لحظه بزرگتر می‌شود؛ به دنبال شماره عمود می‌گردم؛ عجیب است که شماره عمودها محو شدند؛ دلم دوباره گرفت ؛می‌خواستم در برج خیالم شماره عمود را برای چشم انتظاران در شهر بفرستم و کیف کنم از آنکه من هم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوم؛ اما تلاشم بی‌فایده است. اربعینباز آن سوال کذایی همه تابلو را بر هم می‌زند چرا براتم امضا نشد؟ اما هر وقت که سر و کله این سئوال پیدا می‌شود؛ رحمت حسین هم گویی به سویم می‌آید. او هیچگاه دلی نشکسته و همیشه بند زن چینی دل شکسته‌ها است، طویریج کم کم پیدا می‌شود و من دوباره سلام می‌دهم: اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ انتهای پیام/۸۹۰۴۰/
منبع: فارس
شناسه خبر: 737014

مهمترین اخبار ایران و جهان: