اگر سردار زنده بود امروز چه میکرد؟ غصه دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی، غصه آن مردی که در چشم برهم زدنی 9 نفر از اعضای خانوادهاش شهید شدند حتما کمرش را خم میکرد. سردار اگر بود امروز خودش میآمد مزار شهدای کرمان و تک تک پیکرها را داخل قبر میگذاشت. مخصوصا پیکر بچهها را. پر بیراه نبود که مردم کرمان دیوانه دار عاشق سردار بودند. مرور خاطرات مردم این شهر گویای عمق محبت شان به سردار است.
گروه زندگی: چرا مردم سردار را دیوانهدار دوست داشتند؟چطور میشود کودک و پیر، زن و مرد در چهارمین سالگرد یک فرمانده نظامی از دور و نزدیک شال و کلاه کنند و در سرمای سخت زمستان خودشان را برسانند به مزار. راز محبوب بودن حاج قاسم در میان مردم را میتوان از لابه لای خاطرات به جا مانده فهمید.خاطرات که «محمد جمالی» برادر سردار جمالی شهید مدافع حرم کرمان تنها گوشهای از آن را روایت میکند. خاطراتی که مشتی است نمونه خروار...
سردار سلیمانی در تشییع اولین شهید مدافع حرم کرمان
*وقتی حاج قاسم کف پای شهید را در قبر بوسید
فرمانده سپاه قدس بود، سردار بود. اما در مراسم تشییع پیکر سردار شهید محمد جمالی اولین شهید مدافع حرم همه حاضران در مراسم تشییع غافلگیر شدند. علی جمالی برادر شهید از روز تشییع میگوید:« من خجالت میکشیدم از این همه تواضع. حاج قاسم خواهش کرد گفت هیچ کس فیلم نگیرد. البته من از یکی از دوستان نزدیکم خواستم که فیلم بگیرد و این فیلم تا به حال جایی منتشر نشده. سردار 22 دقیقه داخل قبر برادرم بود. کف پای شهید را بوسید گفت به نمایندگی از رزمندگان لشگر ثارالله و مردم کرمان. خودش سنگ لحد را گذاشت و بعد از قبر بیرون آمد با لباسهایی خاک آلود.
حضور زائران در مسیر منتهی به مزار شهید سلیمانی چند ساعت پس از انفجار تروریستی در مسیر
*حرف چه کسی پیش سردار خریدار داشت؟
سردار خودش را خاک پای فرزندان شهدای مدافع حرم میکرد. فرزندان این شهدا هر درخواستی داشتند اجابت میکرد. حتی اگر برخلاف میلش بود. خاطره برادر شهید جمالی مصداق این ادعاست؛« در روز چهلم شهید جمالی برادرم، حاج قاسم بدون اطلاع قبلی خودش را رساند. بدون ملاحظات امنیتی. درحالی که گفته بودند ایران نیست. اما خودش را رساند. پسر برادرم رفت پیش حاجی و گفت میشه شما در مراسم بابام صحبت کنید. حاج قاسم تمایلی نداشت. کلا از سخنرانی کردن در مراسم حذر میکرد اما حرف برادرزادهام را رد نکرد و 20 دقیقهای سخنرانی کرد.»
*هیاتی که حاج قاسم بانی اش بود
هنوز جای سردار در حسینیه ثارالله کرمان خالی است. برادر شهید جمالی با گریه این خاطرات را روایت میکند؛« حاجی سالها بانی هیات در حسینیه شهدای ثارالله کرمان بود. مردم وقتی خبردار میشدند حاجی قرار است هیات باشد، سر از پا نمیشناختند. خودش جلوی در میایستاد. از بچه چهار ساله تا پیرمرد 70 ساله. هرکسی وارد هیات میشد دست روی سینه میگذاشت و جلویش خم میشد. شبهایی که مردم خبردار میشدند حاجی قرار است هیات باشد در حسینیه کرمانیها جای سوزن انداختن نبود.»
*پسر معلول و حاج قاسم
«یک سال شام غریبان حاجی خودش را رساند به حسینیه ثارالله کرمان. رسم بر این هست که همه دستههای عزاداری به حسینیه میآیند. از یک در وارد میشوند و از دری دیگر خارج میشوند و به سمت محل برگزاری هیات هاشان میروند. حاج قاسم آن روز در ورودی حسینیه ایستاده بود. من هم رو به رویش بودم. یک پسر بچه معلول هم بود که هر دستهای وارد حسینیه میشد، همراه دسته میآمد. با یک دست چرخ ویلچرش را هل میداد و با یک دست زنجیر میزد. چند متری با دسته جلو میرفت و دوباره بر میگشت به ورودی حسینیه. یک طورهایی انگار میآمد به پیشواز دستهها. حاج قاسم چشم از این پسربچه بر نمیداشت و در تمام مدتی که پسربچه همراه با دستههای عزاداری جلو و عقب میرفت حاج قاسم به پهنای صورت اشک میریخت. این پسر بچه چون ویلچری بود و یک مسیری را میرفت و بر میگشت یک نفر از مسئولان حسینیه جلو آمد و بهش گفت که گوشهای بایستد. حاجی اشک ریزان جلو رفت و گفت چکارش داری بابا جان! ویلچر پسربچه را هول داد به جلو و برد کنار دست خودش.»
*صبحگاه با حضور سردار
شناخت بسیاری از مردم ایران از سردارسلیمانی به سالهای درگیری با داعش در سوریه و عراق بر میگردد به سالهایی که داعش ادعا کرده بود فاصلهای تا مرزهای ایران ندارد. اما حساب مردم کرمان فرق میکند. حاج قاسم برای مردم کرمان قبل از اینکه فرمانده باشد، یک همشهری بود. یک همشهری با معرفت و کار درست که هر مشکلی با حضورش حل میشد. شناخت محمد جمالی از سردار سلیمانی هم به سال 76 بر میگردد. وقتی حاج قاسم یکی از فرماندهان سپاه کرمان بود؛« وارد سپاه کرمان شدم. آن زمان سردار را همه مردم ایران نمیشناختند. داعشی در کار نبود. سردار یک فرمانده بود در کرمان. اما حساب کرمانیها جدا بود. مردم کرمان از همان سالها دیوانه وار سردار را دوست داشتند. صبحهایی که سربازها میدانستند قرار است حاج قاسم صبحگاه بیاید حال و هوای فرق میکرد. سربازها سر از پا نمیشناختند. نیم ساعت قبل از صبحگاه همه قبراق حاضر بودندو با عشق سان میدادند. وقتی سردار فرمانده سپاه قدس کشور شد و روز تودیع معارفه در کرمان برگزار شد، همه گریه میکردند. از لحظه آمدن حاج قاسم تا لحظه خداحافظی.
*وقتی اشرار رفیق سردار شدند
مسیر منتهی به مزار حاج قاسم با دو انفجار تروریستی به خاک و خون کشیده شد و جوی خون راه افتاد. دهها نفر جانشان را از دست دادند اما چند ساعت بعد در همان مسیر جای سوزن انداختن نبود. دلدادگی به سردار جای ترس باقی نگذاشت برای زائرانی که میخواستند هر طور هست خودشان را برسانند به مزار شهید. عمق این محبت را میتوان از لابه لای خاطرات درک کرد. وقتی محمد جمالی از تسلیم شدن اشرار کرمان در مقابل حاج قاسم میگوید. یکی از این اشرار بد سابقه از عاشقان سردار است. سال هاست توبه کرده و حالا جزو مردمان نیک شهر کرمان است.
خاطره مبارزه سردار با اشرار از آن خاطرات شنیدنی است؛«شهر کرمان در بازهای از زمان درگیر مبارزه با اشرار بود. اشرار حسابی خرابکاری میکردند. حاج قاسم فرماندهی مبارزه با اشرار را بر عهده گرفت آن هم به روش خاص خودشان. آن زمان برادرم در این عملیاتها همراه حاج قاسم بود. سردار فراخوان دادند. گفتنند هر کس اسلحهاش را زمین بگذارد و سر به راه شود، به او زمین کشاورزی میدهیم. امکانات و تجهیزات میدهیم تا کسب و کار کنند و نان حلال ببرند سر سفرهشان. و با این ایده قرار تامین گذاشتند. خیلی از اشرار اسلحهشان را زمین گذاشتند. زمین کشاورزی گرفتند. شدند دوست و رفیق سردار و راه و رسم زندگیشان تغییر کرد. یک کلام بگویم حاج قاسم رفیق همه بود. حتی آنها که به انقلاب و نظام انتقاداتی داشتند اما برای حاج قاسم سر و دست میشکاندند.»
پایان پیام/