نیوز سیتی!
14 شهریور 1401 - 16:26

بابا آب داد/ روایتی از مشق شبی که آرزو بود اما برآورده شد

بنویسید من سال‌های سال به بچه‌های روستایی خوزستان جمله‌ی «بابا آب داد» را مشق شب دادم و آن‌ها بی‌آنکه آن را در واقعیت دیده باشند نوشتند اما بعد از افتتاح طرح غدیر و گرفتن لیوان‌های آب از دست باباهایشان، حالا خودشان‌اند که این جمله را همه جا می‌نویسند و بلند بلند می‌خندند. به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، «بیایید با هم چند دقیقه‌ای را به عالم رویا برویم، فکرش را کنید که ساعت هفت صبح است و از خواب بیدار شده‌اید، به سمت روشویی می‌روید، شیر آب را باز می‌کنید، صدای پِخ پِخی از لوله همراه با چند قطره آب گل‌آلودِ بدبو بیرون می‌زند و هیچ! به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز،به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز،عصبانی به سمت بشکه آب تصفیه‌ای می‌روید که دیروز خریده‌اید اما از شانس بد شما، آن هم خالی‌ شده و اعضای خانواده همه‌اش را مصرف کرده‌اند، لگدی به در و دیوار می‌زنید و بیرون می‌روید، از اولین سوپر مارکتی یک بطری آب معدنی می‌خرید و صورتتان را می‌شویید، رادیوی ماشین بغلی روشن است: «صبح بخیررررر ایرانی» با اخم به محل کارتان می‌روید و هر چه بد و بیراه است به زمین و زمان می‌بندید. خانوادهشاید این سکانس شما را یاد حلبی‌آبادهای هند در فیلم‌های بالیوود بیندازد، مردمی خسته و افسرده که برای یک لیوان آب شرب سالم چه زجرها نباید بکشند و ساعت‌ها در صف‌های طولانی منتظر بمانند اما جی پی اس جغرافیایتان را کمی باید به سمت داخل بگردانید چون ماجرا متعلق به خوزستان است.» قارچ پوستی قارچ پوستیقارچ پوستیخانم معلم که به خاطر شغلش چند سالی‌ است ساکن شادگان است به حسب شغلش، گفت‌وگو را با آن مثال رویایی شروع کرد، بعد همان‌طور که پوشه‌ها را روی هم می‌چید به طرفم برگشت: «شرایط این مردم را متوجه شدید؟ تازه این قصه‌ی منِ کارمند شهری است، شما باید پای صحبت دانش‌آموزان روستایی‌ام بنشینید تا حال و روزشان را قبل از طرح غدیر بدانید.» غدیربا تعجب صندلی را کشیدم و روبه‌رویش نشستم: «چه حالی؟» با ناراحتی کیفش را گذاشت روی میز و سر تکان داد: «دوست ندارم اسم و فامیل بچه‌ها را بنویسید، حتی اسم من را، چون اینجا همه همدیگر را می‌شناسند و آبروی خانواده‌ها پیشم امانت است؛ دانش آموز کلاس اولم بود، سر همان قضیه تنش آبی همه‌ی گاومیش‌هایشان مردند، آن‌ها حتی آب لوله‌کشی نداشتند که بدن این زبان‌بسته‌ها را تر کنند، همه‌ی داراییشان جلوی چشمشان تلف شد؛ بقیه روزهای سال هم آنقدر با آب متعفن حمام کردند که دیدم فقط دارد پشت گردنش را می‌خارانَد، فکر کردم شپش گرفته اما یکهو با جیغ دخترها و دیدن دست خونی‌اش شوکه شدم، بغلش گرفتم تا نترسد و آرام مقنعه را کنار زدم، نمی‌دانم چه نوع قارچی بود اما تمام پوست گردن به پایینش را خورده بود و دختربچه‌ی هفت ساله بدنش داغان شده بود.» چرا ما؟ چرا ما؟چرا ما؟ظرف میوه را روبه‌رویم گذاشت و برای بچه‌هایی که در حال ثبت‌نام بودند با مهربانی دست تکان داد: «می‌بینی چقدر زیبا و دوست‌داشتنی هستند؟ گاهی سوالاتی می‌پرسند که نمی‌دانم چه جوابشان بدهم. اینجا با وجود بی‌آبی بچه‌ها بیشتر از همه اذیت می‌شدند. حالا ما بزرگ‌ترها یک جوری تحمل می‌کنیم اما چطور به نوزاد دو ماهه بگویی «مامان کار خرابی نکن، آب نداریم!» خیلی حس بدی است که کنار آب باشی و آب شور و کثیف و بدبو آن هم دیر به دیر از لوله‌ها بریزد توی ظرف‌هایت. خیلی از روستاها هم که اصلا لوله‌کشی نداشتند، خودم بچه‌ها را می‌آوردم خانه‌ام، خیلی عذر می‌خواهم این را می‌گویم، کیسه می‌کشیدم، شامپو می‌زدم، اصلا سرحال می‌شدند، بعد می‌نشاندمشان روبه‌روی تلویزیون و کارتون پخش می‌کردم اما فقط یک سوال ورد زبانشان بود: «خانم ما چرا آب نداریم؟» به نظرتان چه جوابی می‌توانستم بهشان بدهم، خیلی شرایط بدی بود.» تلویزیونافتتاحیه طرح غدیر افتتاحیه طرح غدیرافتتاحیه طرح غدیریک لیوان چای ریخت و بلند شد تا قندان را بیاورد: «خیلی دوست داشتم روز افتتاحیه طرح غدیر بیایم و از رییس جمهور تشکر کنم اما همه چیز آنقدر یکهویی اتفاق افتاد که نتوانستم خودم را از شهرستان برسانم، درست است که طرح صد درصدی نیست اما خیلی از روستاها الآن آب شرب پایدار دارند، خانه‌هایشان لوله کشی شده، من بچه‌ها را می‌بینم، سرحال‌اند، تمیزند، خوشحال‌اند؛ مگر روستایی و شهری فرقی دارد؟ آب مایه‌ی حیات است، حق و سهم همه موجودات است. خوزستان در این سال‌ها خیلی سختی کشید، خیلی رنج کشید، بی‌آبی و کم‌آبی دیگر سزاوار مردم غیور این خطه نیست؛ شاید باورت نشود اما با توجه به وضعیت اقتصادی خیلی‌ها دیگر نمی‌توانستند فیلتر دستگاه‌های آب‌شیرین‌کن خانگیشان را عوض کنند، خب این طرح وقتی این‌طور در کمتر از یک سال جان گرفت به مردم که نگاه کردم انگار جانی به جانشان اضافه شده باشد. البته آب چند روز قبل از افتتاحیه به خانه‌ها رسید، باورتان نمی‌شود، مردم روستا دور لوله‌ها می‌چرخیدند و لیوان آب را به همدیگر نشان می‌دادند، یک لیوان آب، مسلم‌ترین حق انسان عصر جدید است، حالا اینکه این همه سال این حق از خوزستانی‌ها گرفته شد که دنیا دارمکافات است و مسوولان مربوطه باید پاسخگو باشند اما این شرایط جدید و تلاش‌های رییس جمهور را بی‌انصافی است اگر نادیده بگیریم.» مشق شب مشق شبمشق شببه حیاط مدرسه رفتیم، بچه‌ها از سر و کول هم بالا می‌رفتند و جیغ و هوار می‌کشیدند، خانم معلم دستم را فشار داد: «درست است آب هنوز شیرین شیرین نیست اما هست و همین شروع برای مردمی که سال‌ها کسی به دردشان توجه نمی‌کرد خوشحال‌کننده است؛ من نمی‌دانم آخر سر شما چطور می‌خواهی این حرف‌ها را بنویسی اما یک جمله را حتما بنویسید.» _چه جمله‌ای خانم معلم؟ همان‌طور که با خنده به سمت دخترها می‌دوید تا در بازیشان شریک باشد بلند فریاد زد: «بنویسید من سال‌های سال به بچه‌های روستایی خوزستان جمله‌ی «بابا آب داد» را مشق شب دادم و آن‌ها بی‌آنکه آن را در واقعیت دیده باشند نوشتند، چون دست‌های باباهایشان همیشه خشک و بی‌آب بود اما بعد از افتتاح طرح غدیر و گرفتن لیوان‌های آب از دست باباهایشان، حالا خودشان‌اند که این جمله را همه جا می‌نویسند و بلند بلند می‌خندند؛ می‌نویسید این‌ها را؟ بنویسید لطفا.» و به طرف بچه‌ها برگشت: «باباااااا» آن‌ها با خنده چرخیدند: «آب داد.» آن راانتهای پیام‌/
منبع: فارس
شناسه خبر: 713676

مهمترین اخبار ایران و جهان: