نیوز سیتی!
28 اردیبهشت 1401 - 15:27

روایتی از پیرمرد ۸۰ ساله که پای ثابت اردوهای جهادی است تا دوخت رایگان چادرهای عروسی

اینجا فقر و محرومیت در میان انگشتان اوس ابراهیم، مشتی می‌شود از گل و لای، در لابه لای خشت‌ خشت خانه و محبت و نوعدوستی ستونی می‌شود برای انسان بودن و انسان زیستن. خبرگزاری فارس ـ  ریحانه جلالی؛ در میان خشت خشت دیوارهای بالا رفته از رضای خدا، به دنبال واژه‌ای از جنس ناب می‌گشتم، نگاهم تشنه از مهربانی، در تعقیب دستان لرزان پیرمردی بود که خشت‌های دیوار را یکی یکی روی هم می‌گذاشت تا کلبه‌ای از انسانیت با سقفی از مردانگی بسازد. خبرگزاری فارس ـ  ریحانه جلالی؛پیرمرد ۸۰ ساله دلیجانی که با صدای دلنشینش آرام به نشستنم می‌کرد، لبخندش سیراب از عشق و برق نگاهش لبریز از جام خیر و نیکی کردن بود. نیروی جاذبه‌اش میخکوب زمین‌ام کرده است، همچون پتکی که بر سنگ کف زمین می‌کوبد تا محکم‌تر شود، از جاذبه‌اش، پاهایم نای ایستادن را دست و پا گم می‌کند. ابراهیم؛ اینجا ـ در گوشه‌ای از کنج محرومیت، حرف‌هایی در سینه دارد که با چشم می‌توان شنید و با نگاه می‌توان لمس کرد، اینجا فقر و محرومیت در میان انگشتان اوس ابراهیم، مشتی می‌شود از گل و لای، در لابه لای خشت‌ خشت خانه و محبت و نوعدوستی ستونی می‌شود برای انسان بودن و انسان زیستن. به سرزمین دارالخیرین آمده‌ام تا روایتگر داستانی باشیم از جنس جهاد و جهادگر و داستان پیرمردی ۸۰ ساله را روایت کنم که استاد معماری است و خانه خویش را از جهاد بنا نهاده است، همسری جهادی، فرزندانی جهادی و دامادی جهادی‌تر! محرومیت مرا به خانه‌ای محقر کشاند در دل روستای رباط ترک دلیجان، خانه‌ای محقر که قرار است خانواده‌ای بزرگ با مصالحی از جنس لطافت رضای خدا آن را بسازند و با هنری به زیبایی عشق آن را بیارایند. روبروش ایستاده‌ام، اما توان درکم زیر پاهایش خم شده است، در مخیله‌ام نمی‌گنجد پیرمردی با این سن و سال خشت‌های غیرت و انسانیت را یکی یکی روی هم بالا نهاده و خانه‌ای بسازد روبروش ایستاده‌ام، اما توان درکم زیر پاهایش خم شده است، در مخیله‌ام نمی‌گنجد پیرمردی با این سن و سال خشت‌های غیرت و انسانیت را یکی یکی روی هم بالا نهاده و خانه‌ای بسازد روبروش ایستاده‌ام، اما توان درکم زیر پاهایش خم شده است، در مخیله‌ام نمی‌گنجد پیرمردی با این سن و سال خشت‌های غیرت و انسانیت را یکی یکی روی هم بالا نهاده و خانه‌ای بسازدروبروش ایستاده‌ام، اما توان درکم زیر پاهایش خم شده است، در مخیله‌ام نمی‌گنجد پیرمردی با این سن و سال خشت‌های غیرت و انسانیت را یکی یکی روی هم بالا نهاده و خانه‌ای بسازدروبروش ایستاده‌ام، اما توان درکم زیر پاهایش خم شده است، در مخیله‌ام نمی‌گنجد پیرمردی با این سن و سال خشت‌های غیرت و انسانیت را یکی یکی روی هم بالا نهاده و خانه‌ای بسازد به وسعت روح بزرگش. سن و سالی از او گذشته است، اما گویا هرچه بیشتر سال‌های عمرش را پشت سر گذاشته، مصمم‌تر به ‌«کمک» شده است، کمک به آنهایی که می‌گوید: «اگر گره از کارشان بازم کنم، خدا گره از کار خودم و فرزندانم باز می‌کند.» اوس ابراهیم را می‌گویم، هم استاد معماری است و هم معلم اخلاق، هم خادم مسجد است و هم بر قلب‌ها پادشاهی می‌کند، هم پیرغلام است و هم مرید جوانان، جوانانی که در جویای گمنامی‌، ماناشدن را برگزیدند و  همان راهی را انتخاب کردند که مریدشان در رضای خدا می‌جوید. ابراهیم صفری در سال ۱۳۲۱ در شهرستان دلیجان چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی‌اش را به پایان رساند و از سن ۱۳ سالگی حرفه بنایی و معماری را پیشه کرد. پیرمردی نحیف، با دندان‌های سفید و چشمانی قهوه‌ای که لحظه‌ای آرام نمی‌نشیند، در حالی که مشغول گچ‌کاری یک خانه در روستای رباط ترک دلیجان است، می‌گوید: «اولین سوالت را می‌دانم، کار بنایی را چگونه شروع کردم؟! کار بنایی و معماری را در کنار استادکارانی چون مرحوم مرتضی رجبی ‌و ماشاالله هاشمی آموختم و وارد این حرفه شدم. سوال بعدی را هم نپرسیده پاسخ می‌دهم: ۲۳ ساله بودم که با دختر عموی ازدواج کردم و حاصل این ازدواج دو پسر و پنج دختر است. به کمک اهالی محل برای رزمندگان نان می‌پختیم و همسرم در زیرزمین خانه برای رزمندگان لباس می‌دوخت، خانه‌مان شده بود خیاط‌خانه سربازان به کمک اهالی محل برای رزمندگان نان می‌پختیم و همسرم در زیرزمین خانه برای رزمندگان لباس می‌دوخت، خانه‌مان شده بود خیاط‌خانه سربازان به کمک اهالی محل برای رزمندگان نان می‌پختیم و همسرم در زیرزمین خانه برای رزمندگان لباس می‌دوخت، خانه‌مان شده بود خیاط‌خانه سربازانبه کمک اهالی محل برای رزمندگان نان می‌پختیم و همسرم در زیرزمین خانه برای رزمندگان لباس می‌دوخت، خانه‌مان شده بود خیاط‌خانه سربازاندر سال ۶۵ مسول پروژه ساختمان بنیاد مستضعفان دلیجان شدم و کار ساخت آن را به پایان رساندم. قبل از انقلاب از فعالین انقلابی بودم و  بعد از انقلاب در زمان جنگ مطبخ خانه‌ام را به پایگاهی برای پخت نان و بسته‌بندی آجیل و ترشی برای رزمندگان تبدیل کردم و در کنار همسرم پشت جبهه‌ها کمک رزمندگان می‌کردیم.» از باهوشی‌اش خوشم آمد، کمی چادر گچی‌ام را تکاندم و تا خواستم سوال بعدی را از پرسم، در حالی که عرق پیشانی‌اش را با آرنجش پاک کرد، ادامه داد: «من به کمک اهالی محل برای رزمندگان نان می‌پختیم و همسرم در زیرزمین خانه برای رزمندگان لباس می‌دوخت، خانه‌مان شده بود خیاط‌خانه سربازان. از فعالان مسجد محل بودم، شهدایی را که به دلیجان می‌آوردند، از من می‌خواستند غسلشان دهم، یادم هست حدود ۴۰ شهید غسل دادم و دفن کردم. در سال ۶۸ پس از پایان جنگ به عنوان داوطلب و در قالب گروه بسیج سازندگی راهی سیستان و بلوچستان شدم و طی مدت چهار ماه برای مردم محروم آن منطقه مدرسه ساختم، تمام امور مربوط به ساخت مدرسه از جمله دیوارکشی، برق‌کشی، کاشی‌کاری، لوله‌کشی، نصب شیرآلات مربوط به مدرسه را با کمک نیروهای اعزامی انجام دادیم.» خادم ۶۰ ساله مسجد جامع دلیجان که این روزها نامش به عنوان چهره شاخص جهادی این شهرستان بر سر زبان‌ها افتاده، ادامه می دهد: «از دهه ۹۰ و به دنبال فراخوان رهبر معظم انقلاب مبنی بر حضور نیروهای جهادی در مناطق محروم و شرکت در اردوهای جهادی، تصمیم گرفتم به عنوان یک نیروی جهادی در اردوها شرکت کنم و هر کاری که از دستم بر می‌آمد برای محرومان انجام دهم.» استکان گل‌گلی رنگی را لبریز از چای کرده و با تعارف به من می‌گوید: «بخور دارچین دارد، خستگی‌ت را در می آورد.» طعم چایی‌اش واقعا خاص بود، یا نمی‌دانم، شاید خسته راه بودم و خستگی را از تنم بیرون کرد. منتظر ماندم تا اوس ابراهیم آخرین نعلبکی چایی را هم بنوشد، در همین فاصله کمی به جوانانی خیره شدم که آنها هم همچون اوستاکار خود فارغ از دغدغه‌های دنیوی برای رضای خدا مشغول گچ‌کاری و سرامیک‌کاری این خانه خوش اقبال بودند. به قول دوستان پای ثابت تمام اردوهای جهادی بودم و تا جان در بدن دارم و خدا به من توان دهد هرجا که لازم باشد می‌روم تا گرهی از کار خلق باز کنم به قول دوستان پای ثابت تمام اردوهای جهادی بودم و تا جان در بدن دارم و خدا به من توان دهد هرجا که لازم باشد می‌روم تا گرهی از کار خلق باز کنم به قول دوستان پای ثابت تمام اردوهای جهادی بودم و تا جان در بدن دارم و خدا به من توان دهد هرجا که لازم باشد می‌روم تا گرهی از کار خلق باز کنمبه قول دوستان پای ثابت تمام اردوهای جهادی بودم و تا جان در بدن دارم و خدا به من توان دهد هرجا که لازم باشد می‌روم تا گرهی از کار خلق باز کنمپیرمرد چایی‌اش را که تمام کرد، نگاهی به من انداخت و گفت: « از سال ۹۰ تا به امروز در ۲۰ اردوی جهادی شرکت کرده و برای محرومان خانه ساخته‌ام، به قول دوستان پای ثابت تمام اردوهای جهادی بودم و تا جان در بدن دارم و خدا به من توان دهد هرجا که لازم باشد می‌روم تا گرهی از کار خلق باز کنم.» از او می‌پرسم اوس ابراهیم پسرتان هم همراه شما به اردوها می‌آید، شما از او خواسته‌اید، می‌گوید:« نه تنها پسرم که مهندس عمران است، بلکه مهدی غفاری دامادم هم همراه همیشگی من در اردوهای جهادی و حتی جلوتر از من هستند، دامادم لوله‌کشی ساختمان‌ها را انجام می‌دهد و پسرم هم امور مهندسی ساختمان را نظارت می‌کند، همسرم هم در کارهای جهادی فعال است و تمام چادرهای عروسی را رایگان و برای رضای خدا می‌دوزد.» پیرغلام حسینی می‌گوید:« از اینکه خدا این توفیق را به من داده تا در کارهای جهادی به یاری فقرا و نیازمندان بشتابم، بسیار خوشحالم، همواره به پسرم و‌همسرم می‌گویم: خسیس نباشید و ثواب کار جهادی‌تان را به شهدا و به ویژه سردار دلها هدیه دهید.» صدای اذان در روستا پیچید، اوس ابراهیم کیسه گچ را زمین گذاشت و گفت: «خلاصه کنم، مسلمان باشیم و از مستمندان دستگیری نکنیم، به مسلمانی جفا  کردیم‌.» انتهای پیام/
منبع: فارس
شناسه خبر: 328063

مهمترین اخبار ایران و جهان: