یونس جوانی خوشسیما و چهره روحانی داشت؛ در آن مدت به قدری او را زده بودند که در بدنش جای سالمی پیدا نبود. ساق پاهایش چنان ورم کرده بود که نمیشد یک لحظه نگاه کرد. ولی یونس با اینکه تمام دوستانش را در کنارش شهید کردهبودند؛ قیافهای مصمم و حالتی متین و مقاوم داشت.
به گزارش خبرگزاری فارس از ارومیه استان آذربایجانغربی به عنوان یکی از استانهای پیشتاز در عرصه جهاد و شهادت شناخته میشود که از سالهای مبارزات قبل از انقلاب تا وقوع و تثبیت انقلاب اسلامی در ایران همواره رنگ و بوی شهادت و ایثارگری داشته است و این مدال افتخار همواره بر پیکر زخم خورده این استان شهید پرور میدرخشد.
یکی از عرصههای مبارزاتی مردم شهید پرور آذربایجانغربی مقابله با احزاب تروریستی و بی رحم کومله و دمکرات بود که جنایات متعدد آنها هنوز از یادها نرفته است.
ماجرای شهادت یونس صفاری یکی از هزاران جنایت وحشیانه این تروریستها در این استان است.یونس اول شهریور ۱۳۶۱ به همراه بچههای واحد تبلیغات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارومیه و سایر رزمندگان گروهان ویژه واحد عملیات سپاه، برای مقابله با اشرار دموکرات و کومله عازم روستای حَکّی (واقع در دهستان تَرگَوَر از بخش سیلوانا در ۳۹ کیلومتری غرب شهرستان ارومیه) میشوند.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامیططبق اطلاعاتی که نیروهای انقلابی به دست آورده بودند تعدادی از ضدانقلاب در آن منطقه حضور داشتند؛ به همین جهت طرحریزی عملیات برای مقابله با آنها در دستور فرماندهی سپاه پاسداران ارومیه بود.
به محض ورود نیروها به منطقه، روستای حَکّی از سه محور به محاصره نیروهای سپاه در میآید. نیروهای یکی از محورها با مشاهده عناصر ضدانقلاب در اطراف روستا با آر. پی. چی و تیربار به سمت آنها تیراندازی میکنند و تلفاتی از دشمن میگیرند و دشمن مجبور به عقبنشینی میشود؛ ولی محور دوم که بچههای تبلیغات و تعدادی از نیروهای گروهان ویژه از جمله یونس بودند؛ قبلاز اینکه جناح چپ و راست به هم الحاق شوند و ارتباط بگیرند، آنها به روستا نزدیک میشوند و بیخبر از کمین دشمن در اطراف روستا، به محاصره نیروهای ضدانقلاب در میآیند.
تبادل آتش اتفاق میافتد، ولی ضدانقلاب مسلط بر آنها بود؛ به همین جهت هر چهارده نیرو را اسیر کرده و داخل روستا میبرند. از سران حزب تروریستی دمکرات و کومله در روستا به همراه نیروهایشان مستقر بودند. با انواع روشها از قبیل میخکوبکردن بدن به زمین، ریختن آبجوش به سر و بدن و فرو بردن میلگرد داغ به چشم و بدن، آنها را شکنجهها کردند.
کوچکترین عضو گروه، یونس مظهرصفاری همان شب اقدام به فرار از دست آنها میکند؛ ولی موقع رسیدن به جاده اول روستای حکّی دوباره دستگیرش کرده و با شکنجه به روستا میآورند.
یونس جوانی خوشسیما و چهره روحانی داشت؛ در آن مدت به قدری او را زده بودند که در بدنش جای سالمی پیدا نبود. ساق پاهایش چنان ورم کرده بود که نمیشد یک لحظه نگاه کرد. ولی یونس با اینکه تمام دوستانش را در کنارش شهید کردهبودند؛ قیافهای مصمم و حالتی متین و مقاوم داشت.
احمد بندی (سرکرده نیروهای ضدانقلاب) به طرف یونس آمد و گفت: تو سن و سال کمی داری مخصوصاً که جوان جسوری هستی، میخواهم تو را با یک شرط آزاد کنم. یونس با سر و صورت خونآلود، با سر میخواهد که شرطش را بگوید؛ احمد بندی از جیب خود عکس حضرت امام خمینی (ره) را که متعلق به یکی از شهدا بود در میآورد و از یونس میخواهد که به عکس امام (ره) توهین کند. یونس با سرش احمد را به جلو میخواند. احمد نزدیک میشود، به ناگاه یونس به روی احمد بندی آب دهان انداخته و تبسم میکند. احمد همیشه با خودش تبر تیزی را حمل میکرد. وقتی این توهین را در جمع افراد حزب و حاضرین میبیند؛ با تبر سر یونس را دو نیم میکندو یونس به خیل شهداء میپیوندد.
یونس حماسهایی آفرید که تا قیامت جاودانه خواهد بود. او دشمن را خار و ذلیل کرد و با سن کم خود عشق به رهبر و مقتدای خویش را ثابت کرد و حاضر نشد کوچکترین اهانتی در تاریخ از سرباز کوچک امام در برابر مزدوران استکبار جهانی ثبت شود.
استکبارانتهای پیام
شناسه خبر: 801101