نیوز سیتی!
14 اردیبهشت 1401 - 08:01

روستایی با ژن‌های ادبی/ وقتی که ارث و میراث ایل، «شعر» می‌شود!

آدم‌های اینجا در عین سادگی آنقدر عجیب‌ بودند که با خودم فکر کردم نکند صبح‌ها جای نان و پنیر و گردو، «شعر» می‌خورند! سلام دادم، با شعر جوابم را دادند. نشانی پرسیدم، با شعر جوابم را دادند. اینجا حتی موقع خداحافظی هم با شعر بدرقه‌ام کردند. خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: همیشه با خودم می‌گفتم «آدم از تعجب شاخ درمیاره» یعنی چه؟ اصلا مگر چقدر جای تعجب توی این دنیای ما هست که از دیدنش شاخ دربیاوریم؟! اما نشانی «قلعه سرد» را که دادند و قصه‌اش را شنیدم، چند روز بعد، احساس کردم به صورتی کاملا فانتزی، از تعجب شاخ درآورده‌ام! خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی:خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی:آخر آدم‌های اینجا در عین سادگی آنقدر عجیب‌ بودند که با خودم فکر کردم نکند صبح‌ها جای نان و پنیر و گردو، «شعر» می‌خورند! سلام دادم، با شعر جوابم را دادند. نشانی پرسیدم، با شعر جوابم را دادند. اینجا حتی موقع خداحافظی هم با شعر بدرقه‌ام کردند. سرزمین سرزمینسرزمینخیلی تلاش کردم بنویسم شهر یا حتی روستا اما قلعه‌سرد در جغرافیای خیالم نه شهر شد و نه روستا! قلعه‌سرد یک سرزمین رویایی بود که خدا بذرش را حوالی کوه‌های شمال خوزستان کاشت و بعد از دل آن، پنج آبادی رویید: «دراز دره»، «ده‌ کیان»، «کِلی مُلک»، «سر مسجد» و «چِلی ساد». مریم ما هم از دخترهای همین منطقه بود. دانشجوی سال دوم ارشد ادبیات. کسی که پا به پایش رفتم تا برایم از راز مردمی بگوید که ژن‌هایشان ادبی‌ست و اگر قرار است سر ارث و میراثی یقه پاره کنند، «شعر» است! برف‌گیر برف‌گیربرف‌گیربا اینکه اهواز تب‌دار بود اما هوای قلعه‌سرد سوز می‌زد. مریم شالش را انداخت دور گردنم و خندید: «سردت شد، نه؟ اینجا برف‌گیره؛ به خاطر همین اسمشو گذاشتن قلعه‌سرد. اگه زمستون اومده بودی کلی برف‌بازی می‌کردیم.» روی چمن‌ها دراز کشیدم و به آسمان زل زدم. اینجا همه‌ی رنگ‌ها خالص و طبیعی بود. آبی صاف، سبز صاف، سفید صاف؛ تمیز و شفاف و دلنشین؛ انگار که مثلا اگر بیشتر خیره شوی ممکن است در آن همه زیبایی تحلیل بروی! نان تیری نان تیرینان تیریمریم یک سبد نانِ تیری تازه با کره‌ی محلی را گذاشت روبه‌رویش و شروع به خوردن کرد. کتاب حافظ هم توی بغلش بود. آستینش را کشیدم: «تعارف ندی ها» و او با تمام مهر شروع به لقمه گرفتن کرد: «میدونی حنان، دلم لک زده برای نونای دا. وقتی میرم شهر برام کنار میزاره اما خشک میشن. اینا رو بو کن. تازه‌ست، گرمه، عطر دستای دا رو میده. فهمید تو اومدی سریع پخت تا گرم گرم بخوری اما زورم اومد بهت بدمشون!» _مریم، تو چیزی از آدم‌های قدیمی قلعه‌سرد میدونی؟ _همه چیز. کلی چیز. فقط یک گوش شنوا می‌خوام و یک دل سیر تا تعریف بدم. الحمدلله هم دلم سیر شده و هم گوش تو شنواست. اینایی که میخوام بت بگم مال خیلی دوره. از بابابزرگ‌ها و مامان‌بزرگ‌هام شنیدم. واقعا دوست داری بشنوی؟ کوچ‌نشین کوچ‌نشینکوچ‌نشینچمن‌ها بین لایه‌های دامن محلی‌اش می‌پیچید که او سر به هوا تا پای چنار دوید. نفس نفس زنان خودم را به گَرد پایش رساندم و روی زانو خم شدم: «تو چطور میتونی اینقدر تند بدوی مریم؟!» چشم‌هایش را ریز کرد و دستش را به کمرش زد: «همه‌ی ایل و تبار من کوچ‌نشین بودن، توقع که نداری مثل شما شهریا فِس‌فس‌کنان راه برم.» _کوچ‌نشین؟ اما اینجا که آبادی و پر از خونه‌ست؟ _پنج تا آبادی، قلعه‌سردِ پایینن و یک روستا، قلعه‌سرد بالا که قبلا ییلاقمون بود. اجداد قلعه‌سردیم کوچ‌نشین بودن. زمستونا میومدن قلعه‌سرد پایین و تابستونا میرفتن قلعه‌سرد بالا اما خیلی وقت پیش، یعنی خیلی خیلی قبل‌تر از تولدم، همه‌شون یکجا‌نشینِ قلعه‌سرد پایین شدن و فقط یک تعداد خونواده‌ موندن اون بالا؛ یعنی همینجایی که الآن من و تو نشستیم. می‌بینی چقدر قشنگه؟ باغ‌هاش مسحورکننده‌ست. هنوز که هنوزه مثل روز اولشون دیدنی‌ان. چنار کی‌قباد چنار کی‌قبادچنار کی‌قباددستی به تنه‌ی قطور چنار کشید و شروع به طواف کرد: «چند صد سال عمرشه؛ «چنار کِی‌قباد»، پناه مردم بود. میدونی ثبت ملی هم شده؟ بزرگای قوم و طایفه جمع میشدن اینجا و زیر سایه‌ی چنار مینشستن تا مسائل فرهنگی و اجتماعیشونو حل کنن. حتی روی چنار از قدیم شعر حک شده که «چنارِ سایبانِ کی‌قبادم/ز سلم و تور و ایرج هست یادم»، میشنوی؟» _چی رو؟! _اینجا پر از صدای شعر و روایته. انگار دارم تک تک غزل‌ها و قصیده‌هاشونو می‌شنوم. همه‌ی قلعه‌سردیا اولین بار اینجا شاعر شدن! شاعر شاعرشاعریک مشت کلوچه‌ی محلی از توی پارچه‌ای که دور کمرش بسته بود درآورد و در دست‌هایم گذاشت: «قلعه‌سردیا مردمان باسوادی بودن. یعنی خیلی از بنچاق‌ها، قراردادها و تصمیم‌های ایلی که گرفته میشد کاتب اون یک قلعه‌سردی بوده، به خاطر همین حوزه‌ی اندیشه و نوشتار، پیشینه‌ی تاریخی داره اینجا. بیشتر قلعه‌سردیا باسواد بودن. یعنی بهتره بگم خیلی‌هاشون باسواد بودن. سواد ملامکتبی که به هر حال تو اون دوره‌ها وجود داشته. خب سواد که داشتن، قرآن و حافظ و بوستان و گلستان میخوندن؛ البته شاهنامه بیشتر. کم‌کم ذهنشون جوشید و دلشون درخشید و ذوق ادبیشون فعال شد.» _شاعر شدن؟ _قلعه‌سرد پر از شاعر شد. الآن درِ هر خونه رو بکوبی بدون اغراق یک شاعرو حداقل داره. همه‌ی جوونای قلعه‌سردی هم تحصیلکرده‌ان. شاعرهای تحصیلکرده‌ی دانشگاهی. شعرهای پدربزرگ شعرهای پدربزرگشعرهای پدربزرگچشم‌هایش پر از ذوق بود و طبق عادت زیرلب، شعر زمزمه می‌کرد. اصلا شعر از دهانش نمی‌افتاد. به قول خودش «اگر شعر نگم و نخونم دهنم تلخ میشه!»، نزدیک‌ترش نشستم: «از شعر پدربزرگ‌ها و بزرگان ایل، دست‌نوشته‌ای باقی مونده؟» چشم گرداندم. انگار خدا یک قطعه از بهشت را به مختصات قلعه‌سرد بریده و روی این تکه از زمین جایگذاری کرده بود. با دست برایش شکل قلب درآوردم؛ خندید: «ببین حنان، ماجرا برای چند قرن پیشه. خیلی اثر تولید شده اما به شکل بیت‌بندی. یعنی قلعه‌سردی‌ها شعرو میگفتن و بیت‌هایی که بیشتر به دل مردم مینشست اول بین قلعه‌سرد و بعد دهدز و ایذه و بعدتر کل خوزستان دهن‌ به دهن می‌چرخید. یه چیزی شبیه فضای مجازی الآن ما.یک جا بند نمیشد. همان‌طور که دور خودش می‌چرخید برایم دست تکان داد: «اول بگو داره بت خوش می‌گذره یا نه؟ طبیعت اینجا به دلت نشست؟» از خیلی دورها، اثر مکتوبی به اون صورت باقی نمونده تا می‌رسیم به شاعری بنام «مُلا قلعه‌سردی» که اولین شاعر ماست که اثر مکتوب ازش به جا موند. بعد از مرحوم ملا قلعه‌سردی که شاعر خیلی توانمندی بوده می‌رسیم به شاعری بنام مرحوم «سلطان‌مراد دانشور قلعه‌سردی» که خب تاریخ وفاتش رو خاطرم هست؛ اواخر دهه‌ی شصت بود. مرحوم دانشور قلعه‌سردی آثار خیلی خوبی داشت. شعر فارسی‌، غزل فارسی و شعر و غزل بختیاری. شاید باورت نشه اما هنوز که هنوزه خواننده‌ها و فعالان عرصه‌ی ادبی به شعرهای مرحوم دانشور به عنوان منبع نگاه میکنن.» خاطرات تلخ خاطرات تلخخاطرات تلخ_فقط همین دو نفر شاعر بودن؟ کوبید روی شانه‌ام و سر تکان داد: «همه‌ی ما شاعریم حنان؛ همه‌ی قلعه‌سرد. از بچه‌های قنداقه تا پیرهای هفتاد و هشتاد ساله. مادرامون به جای لالایی برامون شعر میخوندن. همین خود من، توی خوابگاه وقتی دارم ظرف ناهار یا شاممو میشورم، شعر می‌خونم! بچه‌ها بم میخندن ولی واقعا دست خودم نیست؛ همه‌ی ما اینجوری بزرگ شدیم. با شعر. با ادبیات. با نگاه متفاوت به دنیای اطرافمون. خب کجا بودیم؟ آهان. بعد از مرحوم دانشور قلعه‌سردی، می‌رسیم به شاعری بنام مرحوم «ملا شیرعلی کیانی قلعه‌سردی»، از کارکنان بهداشت بود. شاید اگه زودتر می‌اومدی میتونستی بشینی پای صحبتاش. سال ۱۴۰۰ به رحمت خدا رفت. کتابی داره به اسم «خاطرات تلخ» که روایت مجموعه‌ای از ظلم پهلوی‌ها به مردم قلعه‌سرده. شعرهای مرحوم کیانی هم توی کتاب هست. یادم بنداز یک نسخشو بهت بدم. با وجود تلخیش اما خیلی شیرینه، دل‌نشینه.» زندگان زندگانزندگان_هنوز هم کسی از شاعرای قدیمی قلعه‌سرد در قید حیات هست؟ _آره، استاد «نیکزاد کیانی قلعه‌سردی». اتفاقا هنوز توی روستای چلی‌ساد زندگی میکنه و از شاعرای اهل اندیشه و خوش‌ذوق منطقه‌ست. می‌تونیم بریم دیدنش. حتما باید بریم حنان. کلی ذوق میکنی اگر شعراشو بشنوی. بعد از استاد نیکزاد کیانی قلعه‌سردی شاعرای زیادی اینجا ریشه دووندن که اگه بخوام بگم، از هر خونه و خونواده‌ی قلعه‌سردی می‌تونم یک شاعر نام ببرم. خب میدونی حنان، همه‌ی ما اینجا نسبت فامیلی داریم. اتفاقی که توی قلعه‌سرد افتاد اینه که «ژن ادبی» از خیلی قرن‌ها پیش اغلب از دایی به خواهرزاده رسید و رسید و اونقدر رسید که سلسله‌وار تمام ایل شاعر شدن! کتاب‌ها کتاب‌هاکتاب‌ها_الآن پرآوازه‌ترین و توانمندترین شاعر منطقه‌ی قلعه‌سرد، کسیه بنام «کوروش کیانی قلعه‌سردی» که آثارش در سطح ملی مورد توجه قرار گرفته. شعرهاش خیلی پرمغزن حنان. فکر کن یه بچه‌ی روستایی، اونم یه روستای دورافتاده‌ی کوهستانی اینقدر شناخته شده باشه. من الآن هر چقدر اسم بگم، بقیه‌ی ایل از اسم‌های نگفته دلخور میشه؛ «سیاوش دانشور قلعه‌سردی»، «رامین دانشور قلعه‌سردی»، «مهرزاد کیانی‌قلعه‌سردی»، «وحید کیانی»، «فرشید کیانی»، «زیبا کیانیان قلعه سردی»، «حبیب کیانی قلعه‌سردی»، «مینا کیانیان قلعه سردی»، «سحر کیانی قلعه‌سردی»، «رامین کیانی قلعه‌سردی»، حتی نوجوون‌ترها و جوون‌ترها مثل «بهاره کیانی قلعه‌سردی»، اینجا شغل اول همه، شاعریه. _از کوروش کتابی چاپ شده؟ چشم‌هایش را آرام روی هم انداخت و نفس عمیقی کشید. همه جا عطر خنک گل‌های بهاری را میداد: «نه متاسفانه. کتابی چاپ نکردن اما شعرهای فارسی و بختیاریش دهن به دهن میچرخه و خیلی از خواننده‌های معروف اشعارش رو خوندن، فوق‌العاده‌ست. یک شاعر دیگه هم داریم که اسمش خیلی مطرحه، اتفاقا خواهرزاده‌ی کوروشه و استادش بوده. بعدها هم شاگرد استاد قیصر امین‌پور میشه؛ «وحید کیانی» رو میگم، شاید بشناسیش، مسئولیت فرهنگی تو استان داره و پنج کتاب از اشعارش چاپ شده؛ بو کن. اینجا سراسر عطر شعر و شاعریه حنان. ما شیفته‌ی شعریم. راستی این همه راه اومدی که نباید دست خالی برگردی. اگر دلت شنیدن یه شعر درست و حسابی رو میخواد دنبالم بدو. دا چای روی آتیش گذاشته. نگاش کن. داره برامون دست تکون میده. آماده‌ای؟ یک، دو، سه، بدو! انتهای پیام/
منبع: فارس
شناسه خبر: 294927

مهمترین اخبار ایران و جهان: