نیوز سیتی!
18 بهمن 1402 - 18:33

چند روایت‌ از غرفه پیشرفت در بزرگترین اعتکاف جوانان کشور

چند روایت از برگزاری غرفه روایت پیشرفت در بزرگ‌ترین اعتکاف جوانان شیراز را به قلم محمدحسین عظیمی می‌خوانید.

به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، روایت اول: سال پیش کسی نمی‌دانست چکار می‌خواهیم بکنیم. اسم «روایت پیشرفت» برایشان ناآشنا بود. مهندس نجات‌بخش که آمد توی شبستان و صحبت کرد، تازه فهمیدند کار ما چیست. امسال از یک ماه قبل پیام دادند که برای اعتکاف امسال حضور داشته باشید. حتی اسم و عکس راوی اصلی‌مان را هم در پوستر ثبت‌نام اعتکاف کار کردند.

روایت دوم: می‌آمدند توی غرفه ما و اجازه می‌گرفتند تا شلوارشان را عوض کنند. می‌گفتند سالهای قبل این‌جا مخصوص تعویض شلوار بوده. نمی‌دانم واقعی بود یا نه، ولی بعد از تعویض شلوار، چند دقیقه‌ای هم سرپا به پوسترهای «در همین چند هفته اتفاق افتاد» زُل می‌زدند و کتابهای ما و مجلات «دانشمند» را نگاه می‌کردند. حتی چند نفرشان هم نشریه دانشمند را با خودشان برای مطالعه بردند. احتمالا می‌خواستند تعویض شلوارشان را حلال کرده باشند!!

روایت سوم: نیم‌ساعتی مانده بود به اذان مغرب. برنامه‌هایمان تمام شده بود و کسی توی غرفه نبود. گفت: «اطراف ما همه در حال رفت‌وآمدن و نمیشه خوابید. میشه یه نیم‌ساعتی اینجا بخوابم تا اذون بشه؟» مخالفت نکردم. نوجوان بود و احتمالا ورج و وورجه‌هایش با زبان روزه، نفسش را گرفته بود. همین‌طور که دراز کشیده بود یکی از نشریه‌های یک دقیقه‌ای «راوی» را بهش دادم. گفتم: «بخون تا راحت‌تر خوابت ببره.»

اولی را که خواند، چهار زانو نشست:

-بازم از اینا دارین؟

-بله. شش هفت تایی هست.

همه را برداشت و یک نفس خواند. خواب را از سرش پرانده بود.

روایت چهارم: دو سه نفری وارد غرفه‌مان شدند. به قیافه‌شان می‌خورد پنجم ششم ابتدایی باشند. چند تا از نشریه‌های یک دقیقه‌ای‌مان را خواندند. خوششان آمد:

- میشه لطفا اینا رو بهمون بدین تا براتون پخششون کنیم؟

هر روز می‌آمدند در غرفه و نشریه‌ها را می‌گرفتند و بین معتکفین پخش می‌کردند. گاهی هم سر اینکه کدامشان، کدام نشریه را پخش کند، دعوایشان میشد.

روایت پنجم: از دکتر اسفندیاری حرصم گرفته بود. جلسه خاطره‌گویی را تبدیل کرده بود به جلسه تفسیر قرآن. چند تا خاطره از خودش تعریف کرد و سریع وصلش کرد به تفسیر آیات قرآن: «وَلَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ» بخش مهمی از وقتش را گذاشت برای تفسیر این آیه. بعضی جاها سوالی می‌پرسید و می‌گفت هیچ‌کدام از مفسرین به این سوال، جواب نداده‌اند. جوابی که می‌دهم از خودم است.

حرصم تبدیل شد به ارادت؛ به آدمی در این سطح علمی که حاضر نبود وقتش را به تعریف از خودش صرف کند. نتیجه‌اش را هم دید. چند نفر از نوجوانان بعد از پایان سخنرانی، سراغش آمدند و ازش تشکر کردند:

-به شبهات ذهنی ما جواب دادین

-خیلی وقته درگیر این سوالها هستم. امروز به جوابش رسیدم

وقتی این بازخوردها را میشنید، چشم‌هایش از خوشحالی برق میزد.

روایت ششم: دکتر اسفندیاری را کسی نمی‌شناخت. حتی با اینکه توی پوستر اصلی برنامه‌های اعتکاف، عکسش را کار کرده بودند و برای اینکه مَعرفه شود، زیرش نوشته بودند «کارشناس ارشد گوگل» باز هم برای کسی آشنا نبود. سخنرانی‌اش که تمام شد، اوضاع فرق کرد. از شبستان تا غرفه، دورتادورش را گرفته بودند و رهایش نمی‌کردند.

-این کیه که این‌قدر دورش شلوغه؟

-دکتر اسفندیاری. کارشناس‌ارشد شرکت گوگل.

این را هرکسی حلقه دور دکتر را می‌دید، ازمان می‌پرسید. برایشان جالب بود که دور استاندار و وزیر و وکیل هم این‌قدر آدم جمع نشده بودند.

روایت هفتم: «فکر نکنم توی اعتکاف از این‌جور برنامه‌ها استقبال بشه. اینجا بیشتر مردم دنبال برنامه‌های معنوی هستن» حدسشان ولی غلط بود. روز آخر اعتکاف یکی از دوستان حرف دیگری زد:

-فکر نمی‌کردم از برنامه‌هاتون اینقدر استقبال بشه.

-چرا؟

-چون ساعت برنامه‌هاتون همزمانه با برنامه‌های پرمخاطب کانون. یکیش همزمان بود با سخنرانی مادر شهید. یکیش با سخنرانی رائفی‌پور ولی بازم غرفه‌تون وقتی راوی می‌آوردین یا مستند پخش می‌کردین پُر شده بود.

پایان پیام/خ

منبع: فارس
شناسه خبر: 1664577

مهمترین اخبار ایران و جهان: