روایت شهادت مدافع امنیتی که در آتش جهل قاتل سوخت/ معجزه «بخشش» والدین شهید را روانه کربلا کرد
تصمیم خود را گرفته بودیم؛ همسرم میگفت همانطور که پسرم را سوزاندن و شهید کردن باید دل مادر قاتل را بسوزانم، موقع اعدام طناب را دور گردنش انداختن و زیر پای قاتل پسرم یک اهرم بود که مادرش باید می کشید، رفت اهرم را که بکشد به قاتل نگاه کرد؛ طناب در گردن قانل بود و گریه میکرد و خطاب به همسرم میگفت؛ «فکر کن منم پسر خودتون هستم» و همسرم با شنیدن این جمله گفت: بخشیدم و همه چیز را سپردم به خدا.
...