روایت چند ساعته از سفر به سوی دنیای تنهایی ها/ تو در وادی مقدس طوی هستی!
از بین مسافران که می گذرم چادرها را جلو کشیدهاند به سختی میتوانم متوجه شوم که چند سالهاند چشم خیلیها خیس است، به ساعت نگاه میکنم. دیر شده، نفهمیدم کی زمان گذشت ساعت ۸ شب بود و من قرار بود از صبح فقط تا ظهر بمانم. با دیدن اشک همراه با لبخندِ زنان، مادران و دخترانی که این اشک زیباترین اتفاق دنیاست و کاملا واضح است که عشق به معبود خود رسیدند؛ هوش از سرم برد تا متوجه زمان نشوم.
...