نیوز سیتی!
29 بهمن 1401 - 10:20

روایت شاهد عینی قیام 29 بهمن تبریز/ نامرد اول مرا بزن بعد قاضی را/ خرید فله‌ای نوار کاست خالی

در حالی که فرمانده ارتش دستور تیر داده بود آقای نجف آقازاده از صف جلو آمد، یقه پیراهنش را پاره کرد و سر فرمانده داد کشید و گفت نامرد اول مرا بزن بعد آقای قاضی را بزن.

خبرگزاری فارس- تبریز، معصومه درخشان: بازخوانی خاطرات مبارزین انقلابی در دهه ۵۰ و سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب می‌تواند حقایق زیادی را برای نسل جوان امروز روشن کند.

تبیین حقایق و واقعیت های موجود آن زمان از زبان افرادی که طی آن سال ها در کف میدان بوده و برای رسیدن به آرمان‌ها و اهداف مقدس خود تلاش نمودند می‌تواند نشانی از مجاهدت‌های بیشمار در تاریخ باشد. 

سال‌های ۱۳۵۶ و ۵۷ اوج مبارزات مردم ایران علیه حکومت ظالم و ستمگر پهلوی بود، انقلابی که رهبری آن را حضرت امام خمینی( ره) بر عهده داشت و مبارزات خود را از سال ۱۳۴۱ آغاز کرده بود.
در شرایط اختناق و خفقان جامعه در حالی که چاپ، نگهداری و فروش رساله عملیه امام خمینی ( ره) به عنوان مرجع تقلید ممنوع بود ولی  سخنرانی‌های افشاگرانه و آگاه‌سازی ایشان بود که توانست صدای اعتراض یک ملت را به گوش جهانیان برساند.

آقای علی‌اکبر محمدعلیزاده یکی از شاهدان عینی وقایع که آن زمان دانش‌آموز مقطع دبیرستان بود در گفت‌و‌گو با خبرنگار فارس در تبریز وقتی می‌خواهد از آن روزها صحبت کند می‌گوید: دو اتفاق مهم در سال ۱۳۵۶ جرقه‌های انقلاب را شعله‌ورتر کرد. اولین موضوع مقاله توهین‌آمیز منتشر شده در روزنامه اطلاعات و قیام مردم قم و بعد هم قیام مردم تبریز در چهلم شهدای قم بود که باعث شد نام حضرت امام خمینی( ره) بر زبان‌ها جاری شود و ادامه این حرکت عظیم مردم قم و تبریز منجر به برگزاری مراسم چهلم در شهرهای مختلف شد.

وی ادامه داد: در سال ۱۳۵۶ دیپلم گرفتم و در کنکور شرکت کردم ولی به علت شرایط خاص قبولی در کنکور نتوانستم پذیرفته شوم. آن سال‌ها قبول شدن در کنکور به راحتی امروز نبود.

وقتی پشت کنکور بودم یکی از آشنایان که در بازار حجره داشت به من پیشنهاد کرد به عنوان حسابدار در آنجا مشغول به ‌کار شوم، من هم پذیرفتم.

 

بازار  تبریز کانون مبارزات علیه پهلوی

هنگام رفت و آمد متوجه شدم به برکت حضور آقای قاضی طباطبایی، بازار کانون مبارزات علیه حکومت پهلوی است. ایشان هر روز در مسجد مقبره بازار نماز ظهر و عصر را اقامه می‌کرد، معمولا اطلاعات و اعلامیه‌ها اول به ایشان می‌رسید و سپس در میان مردم پخش می‌شد.ً

حدود ساعت ۱۰ و نیم تا ۱۱ صبح اعلامیه جدید چه از طرف امام خمینی( ره) یا مراجع تقلید یا علمای استان به دست ایشان می‌رسید و در دیوار مسجد مقبره نصب می‌شد، اهالی بازار و نمازگزاران وقتی به مسجد می‌آمدند اعلامیه‌ها را  خوانده و از اوضاع و احوال با خبر می‌شدند.

 به علت سیل جمعیتی که در مسجد مقبره بود ماموران ساواک جرات نمی‌کردند اعلامیه‌ها را از دیوار مسجد بردارند. در این اعلامیه‌ها حضرت امام و علما همیشه به مبارزه مسالمت‌آمیز تاکید کرده و می‌فرمودند بدون درگیری در راهپیمایی‌ها و اعتراضات شرکت کنید.

 

مسجد مقبره در محاصره کماندوها

آیت الله شهیدقاضی روزها در مسجد مقبره و شب‌ها در مسجد شعبان نماز می‌خواندند و در یکی از شب‌ها در مسجد شعبان حجت الاسلام نجف آقازاده سخنرانی می‌کرد  صحبت‌های خود را با سوره والعصر آغاز کرد، به این مفهوم که عصر یعنی زمان و خداوند به آن قسم می ‌خورد و اهمیت زمان را متذکر می شود و در زمان کنونی که حکومت ظلم و ستم بر ما حاکم است و جنایت می‌کند زمان از اهمیت خاصی برخوردار است و در چنین زمانی باید با ظلم و فساد مبارزه کرد. صحبت‌های خود را با حماسه و شجاعت ادامه داد. از آنجایی که سخنرانی را قبلا اعلام کرده بودند جمعیت زیادی آمده بودند و علاوه بر آنها کماندوهای شاه نیز دور تا دور مسجد را محاصره کرده بودند.

در بین سخنرانی یک لحظه چراغ‌ها را خاموش کرده و اعلامیه‌های حضرت امام را در هوا پخش کردند، مردم مشتاقانه اعلامیه‌ها را جمع می‌کردند. چراغ‌ها روشن شد و همه صلوات فرستادند ولی اعلامیه‌ای به دست من نرسیده بود.

بعد از پایان سخنرانی من و همکلاسی‌ام وقتی از مسجد بیرون آمدیم دیدم کماندوهای شاه دو طرف مسجد ایستاده‌اند از مقابل آنها عبور کردیم بعد متوجه شدم دو برگ از اعلامیه‌های حضرت امام را در تاریکی مسجد در جیب من گذاشته‌اند و این یکی از روش‌های توزیع اعلامیه در میان مردم بود.

 

 

خرید فله‌ای نوار کاست خالی

یکی دیگر از روش‌هایی که می‌توانستیم به سخنرانی‌ها و اعلامیه دسترسی پیدا کنیم خرید فله‌ای نوار کاست بود. آن روزها در سطح شهر نوار کاست خالی به صورت فله‌ای  فروخته می‌شد، در واقع همه این نوارها خالی نبودند بلکه سخنرانی‌های حضرت امام خمینی( ره) بود که با این ترفند به دست مردم می‌رسید.

نقش مساجد و خطباء و وعاظ در راهبرد و پیروزی انقلاب نیز غیر قابل انکار است. خطباء به عنوان افراد مورد اعتماد مردم و حضرت امام در میان مردم  روشنگری می‌کردند.

یکی از این خطباء آیت الله سید ابوالفضل موسوی بود که آقای محمد علیزاده می‌گوید: در سال ۱۳۵۶ آیت الله سید ابوالفضل موسوی در مسجد آیت الله خلخالی سخنرانی می‌کرد، من بعد از تمام شدن مدرسه به این مسجد می‌رفتم، داخل مسجد، شبستان و حیاط‌ها پر از جمعیت بود به طوری که سیل جمعیت تا بازار ادامه داشت، جوانان، دانش آموزان، دانشجویان، اهالی بازارو عموم مردم پای منبر ایشان بودند که با مباحث مذهبی اجتماعی و ایجاد شور مبارزاتی به مردم آگاهی می‌داد.

 

نامرد اول مرا بزن بعد آقای قاضی را

وی با یادآوری یکی از خاطرات باشکوه مردم تبریز در سال ۱۳۵۶ ادامه داد: همیشه در راهپیمایی‌ها روحانیون در صف اول بودند و مردم پشت سر آنها حرکت می‌کردند، در یکی از راهپیمایی‌ها که آقای قاضی در صف اول حرکت می‌کرد و آقای نجف آقازاده نیز کنار ایشان بود، آن روز راهپیمایی از خیابان امام به طرف دانشگاه تبریز بود، در مسیر راهپیمایی خودروهای ارتش مستقر بود و فرمانده عملیات اعلام می‌کرد که متفرق شوید اگر جلو بیایید دستور تیر می‌دهم و می‌زنیم، مردم حاضر در صحنه بدون اعتنا به تذکرات وی با قدرت و با شعارهای حماسی پیش می‌رفتند.

در این لحظه فرمانده ارتش سربازها را به خط کرد و گفت " افراد به خط، آماده شلیک، هدف افراد مقابل، از ضامن خارج " در این لحظه آقای نجف آقازاده از صف جلو آمد و یقه پیراهنش را پاره کرد و  سر فرمانده ارتش داد کشید و گفت" نامرد اول مرا بزن بعد آقای قاضی را بزن".

مردم وقتی این صحنه را دیدند جرات و شجاعت بیشتری پیدا کرده و به نیروهای ارتش حمله کردند که نیروهای نظامی به سرعت فرار کردند. واقعا حرکت شجاعانه مردم در آن روز کم نظیر بود.         
در سال‌های ۱۳۵۶ و ۵۷ حکومت نظامی در شهرها زیاد شده بود و معمولا از ساعت ۹ شب شروع می‌شد و تجمع بیش از دو نفر ممنوع بود.

 

باید حکومت نظامی شکسته شود

علیزاده با اشاره به اعمال حکومت نظامی در تهران در روز ۲۱ بهمن افزود:در این روز زمان حکومت نظامی را از ساعت ۸ شب به ۴ بعداز ظهر آورده بودند، ارتش شاهنشاهی  ابلاغ کرده بود هر فردی اعم از  انقلابیون و عموم مردم بیرون باشند نیروهای نظامی حق تیر دارند و به شدت سرکوب می کنند ولی حضرت امام خمینی( ره) دستور داده بود هیچ فردی به خانه نرود همه به خیابان‌ها بریزند.

در این میان رهبران انقلاب به حضرت امام می‌گویند شکستن حکومت نظامی و آمدن به خیابان باعث می‌شود خیلی از مردم شهید شده و جوی خون به راه بیافتد ولی ایشان حرف آنها را قبول نکرده و می‌فرماید "همان که گفتم باید حکومت نظامی شکسته شود" تا اینکه آیت الله طالقانی به صورت تلفنی صحبت کرده و  به حضرت امام می‌گوید: این کار شدنی نیست حداقل این کار را اختیاری اعلام کنید هر فردی که داوطلب بود به خیابان‌ها بیاید.

ولی حضرت امام دوباره فرمود: همان که گفتم. وقتی آیت الله طالقانی اصرار می‌کنند که این دستور را پس بگیرید امام می‌فرماید که حرف من نیست و این دستور است. آیت الله طالقانی تماس تلفنی را تمام کرده و می‌گوید: " الله اکبر من نمی‌دانستم این مرد با عالم غیب در ارتباط است".

در نتیجه مردم تهران در خیابان‌ها حضور چشمگیری پیدا کرده و به مراکز نظامی و صدا و سیما حمله می‌کنند و در طی چندین ساعت در گیری با گارد شاهنشاهی و با پیوستن جمع کثیری از ارتشیان به مردم انقلاب به پیروزی می‌رسد. 

بعدها معلوم شد که با حضور ژنرال هایزر امریکایی  قرار بود در روز ۲۱ بهمن کودتا کرده و مقر حضرت امام خمینی(ره) را بمباران کرده و شاه را برگردانند در حالی که با حضور عظیم مردم در خیابان‌ها و شکسته شدن حکومت نظامی تمام نقشه‌های آنان باطل شد.

 

گشت شبانه تا طلوع صبح

کمیته‌های انقلاب زیر نظر روحانیت شهرها تشکیل شد و برای حفظ امنیت، جای خالی نیروهای انتظامی را پر کردند و به سرعت بر هرج و مرج پیش آمده اول انقلاب توسط غده ای معلوم الحال پایان دادند در مساجد نیروهای انقلابی و متدین جمع شده و شبها برای حفاظت از امنیت و جان و مال مردم به نگهبانی و پاسداری مشغول شدند.

بعد از مدتی شورای مساجد شکل گرفت یک بخشی از شورا، شورای نظامی بود و اعضای این شورا قرار گذاشتند که مسلح شده و مسلحانه کشیک شبانه داشته باشند و بعد از آن نیز هسته های مقاومت در مساجد تشکیل شد. تا سال ۱۳۶۱ در محلات مسلح بوده و هر شب تا طلوع سحر به صورت دو ساعت دوساعت گشت شبانه داشتند.

امام فرمودند سربازان از پادگان‌ها فرار کنند

یکی دیگر از خاطرات این مبارز تبریزی مربوط به دوران سربازی است که می‌گوید: من در سال ۱۳۵۶ دیپلم گرفتم در کنکور سراسری شرکت کردم ولی قبول نشدم، آن زمان قبولی در کنکور دو شرط ویژه داشت اول اینکه فقط نخبگان وارد دانشگاه می‌شدند دوم اینکه باید یه وابستگی به دربار داشته باشی تا بتوانی در کنکور قبول شوی. من به ناچار برگ آماده به خدمت گرفته و دوم اردیبهشت سال ۱۳۵۷ به پادگان آموزشی در شهر سلماس رفتم. طی آموزش چهار ماه اجازه مرخصی ندادند و فعالیت ما را خیلی محدود کرده بودند. فقط گاهی اوقات خانواده به ملاقات ما می‌آمدند.

از بابت وسایل ارتباطی در تحریم بودیم، روزنامه و رادیو نداشتیم و شرایط سختی بود تا اینکه دوران آموزش تمام شد و بعد از تقسیم بندی به پادگان" قوشچی" لشگر ۶۴ ارومیه رفتم.

آنجا به هر ترتیبی بود رادیو پیدا کردیم و شب‌ها به اخبار خارجی گوش می‌کردیم. البته شنیدن اخبار به این راحتی نبود، یک نفر رادیو را زیر پتو یا رختخواب پنهان کرده و اخبار را می‌شنید و چند نفر نیز کشیک داده و مواظب بودند از ماموران پادگان کسی به داخل نیاید. با این شرایط ویژه اخبار را شنیده و به یکدیگر اعلام می‌کردیم. از طریق اخبار متوجه شدیم امام دستور داده بود سربازان از پادگان‌ها فرار کنند.

در پادگان چهار نفر از سربازان تصمیم گرفتند فرار کنند برای همین یک شب که از نگهبانی باز می‌گردند اقدام به فرار می‌کنند. وقتی فرماندهان پادگان متوجه فرار آنها می‌شوند چند نفر نیرو به جاده‌های اطراف اعزام می‌شوند و چند ساعت بعد این چهار سرباز را پیدا کرده و به پادگان آورده و شکنجه کردند.

فرمانده پادگان سرصف اعلام کرد هیچکدام از سربازان، درجه داران، کارکنان و ...حق ندارند به  سیم خاردار نزدیک شوند و علاوه بر آن هیچکس حق ندارد به مرخصی برود.

من و سه نفر از دوستانم باهم حرف می‌زدیم و می‌گفتیم چون فرار از پادگان دستور امام است باید کاری بکنیم. یکی از دوستان چون شناخت کاملی از کوه‌های اطراف داشت پیشنهاد کرد از طریق کوه‌های اطراف فرار کنیم ولی این کار عاقلانه‌ای نبود.

فکری به ذهنم رسید پیش فرمانده رفته و گفتم جناب فرمانده پدر من مریض بوده  و پنج ماه است مرخصی نرفته‌ام و آنها نیز به ملاقات نیامده‌اند از شما درخواست می‌کنم دو ساعت به من مرخصی بدهید تا  به دیدار پدرم بروم. 

فرمانده گفت وقتی می‌گویم مرخصی ممنوع یعنی برای همه ممنوع و قدغن است. از اتاق فرماندهی بیرون آمدم ولی دوباره برگشته و به فرمانده گفتم " به من مرخصی بدهید وگرنه وقتی من فرار کنم و مرا با تیر بزنند قاتل من شما هستید " وقتی این حرف را زدم انگار تلنگری به او زدم که قبول کرد چهار ساعت برایم مرخصی نوشت، پیش فرمانده گروهان رفته و گفتم جناب سرهنگ  گفت به من مرخصی شهری بدهید ولی او حرف مرا قبول نکرد دوباره پیش فرمانده پادگان رفته و گفتم فرمانده قبول نمی‌کند گفت برو بگو بیاد اینجا. برگشتم و گفت فرمانده پادگان شما را احضار کرد.

 وی سریع پیش سرهنگ رفت. آن شب منشی گروهان در حالی که برگه مرخصی دستش بود آمد و گفت برایت چهار ساعت مرخصی نوشته‌اند. 

آن روز  ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ و روز دیدار همافران نیروی هوایی با حضرت امام بود من با ماشین سواری به تبریز آمدم و یک روز ماندم بعد حکومت نظامی اعلام کردند و صدا و سیما توسط انقلابیون تصرف شد و سپس پیروزی انقلاب به صورت رسمی اعلام شد.

 

نظامیان به پادگان‌ها برگردید

در همین روزها بود که حضرت امام دستور دادند تا ۵ اسفند همه سربازان و نظامی‌ها به پادگان‌ها برگردید و از آنجا حفاظت کنید. ماجرا از این قرار بود که اعضای حزب کومله و دموکرات‌ها، ضدانقلاب‌ها و تعدادی از ساواکی‌هایی که از تهران فرار کرده بودند به امید کودتا به پادگان‌ها حمله کرده بودند و حتی پادگان مهاباد را تصرف کرده بودند.

دوباره به پادگان برگشتیم، حفاظت از یک ضلع پادگان را به من و سه نفر از دوستانم سپرده بودند. به لطف خدای مهربان  پادگان‌ها محافظت شدند و فتنه دشمنان از بین رفت.

علیزاده با تاکید بر حفظ وحدت و همبستگی بین اقوام  ایرانی تصریح کرد: از آن زمان تاکنون هدف دشمنان اختلاف افکنی و ایجاد تفرقه در کشور است. به بهانه‌های مختلف سعی می‌کنند اتحاد ملی را از بین ببرند. به همین منظور غائله خلق مسلمان را در تبریز به راه انداختند، در کردستان و استان خراسان در سیستان و بلوچستان  و در خوزستان اختلافات قومیتی و مذهبی ایجاد کردند و  این عوامل باعث شد که دشمن به کشور ما طمع کرده و جنگ نظامی را آغاز کرد.

گفتند وقتی حکومت مرکزی مشغول رفع اختلافات داخلی باشد دشمن خارجی می‌تواند ضربه نهایی را بر پیکر این کشور وارد کند برای همین به صدام دستور دادند از جنوب و غرب کشور حمله نظامی را آغاز کند. ولی با هدایت و رهبری حضرت امام خمینی ( ره) مردم ایران اختلافات را کنار گذاشته و با وحدت و همدلی هشت سال در مقابل دشمن ایستادگی کردند. در شرایط کنونی کشور نیز مهم‌ترین وظیفه ما حفظ وحدت و اتحاد ملی است و محور وحدت نیز ولایت است.

 

انتهای پیام/ ۶۰۰۲۰

منبع: فارس
شناسه خبر: 1042747

مهمترین اخبار ایران و جهان: