نیوز سیتی!
11 شهریور 1401 - 00:01

«تنهاتر از مسیح» راویتی مجسم از واقعه کربلا

این روزها اگر دلتان هوای زیارت امام حسین(ع) را کرده و دلتنگ صحن وسرای امام رضا هستید حتما سری به بوستان ولایت و نمایش «تنهاتر از مسیح» بزنید.نمایشی که قرار است هرچه مصائب از غریبی امام حسین(ع) و خاندانش شنیده‌اید برایتان به تصویر بکشد. گروه زندگی:‌ این روزها اگر دلتان هوای زیارت امام حسین علیه‌السلام را کرده و دلتنگ صحن وسرای امام رضا علیه‌السلام هستید حتما سری به بوستان ولایت و نمایش «تنهاتر از مسیح» بزنید.نمایشی که قرار است هرچه مصائب از غریبی امام حسین و خاندانش شنیده‌اید برایتان به تصویر بکشد و پیش چشمتان بیاورد. از همان ابتدای ورودتان شما را به سمت محوطه‌ای راهنمایی می‌کنند که دلتان را می‌کشاند تا حرم امام رضا. اینجا هرچه که می‌بینید تلنگری است برای دل که سراسیمه خودش را برساند مقابل ضریح علی‌بن موسی‌الرضا. از چایخانه امام رضا که طعم و عطر آن چای‌های داغ و قندپهلوی صحن کوثر را برایتان زنده می‌کند تا سقاخانه‌هایی که جان زائر را به آب خنکی تازه می‌کند. خوب که زیارت کردید حالا راهی نمایش مصائب امام حسین و واقعه عاشورا می‌شوید. حتی اینجا هم برات کربلا را از مشهدالرضا می‌دهند! گروه زندگی:‌گروه زندگی:‌در این شهر غریب‌کش چه میکنی مسلمان؟! در این شهر غریب‌کش چه میکنی مسلمان؟!در این شهر غریب‌کش چه میکنی مسلمان؟!بوی اسپند و آن پرچم های قرمز در مسیر چایخانه تا سالن نمایش، قدم‌هایتان را کربلایی می‌کند و دلتان را هوایی. همین که روی صندلی‌ها بنشنید تصاویر شش‌گوشه امام حسین منتشر می‌شود و سلام به ارباب روی لب حضار جاری! اشک شاید از گوشه چشمتان به هوای شش‌گوشه سرازیر شود اما صبر کنید هنوز مانده تا بفهمید چه گذشته بر حسین علیه‌السلام و این پرده‌ها رسالت این را دارند که به تصویر بکشند همه‌ی آن روضه‌هایی که شنیده‌اید را... چراغ‌ها که خاموش می‌شود مرزهای تاریخ هم شکسته می‌شود و شما از روی صندلی‌های سالن نمایش  راهی سال 61 هجری و کوچه پس کوچه‌های کوفه می‌شوید. هم‌قدم با مسلم و آن 18 هزار نفری که با او بیعت کردند.  صدای نعره عبیدالله‌بن زیاد توی گوش‌های‌تان می‌پیچد که فریاد می‌کشد هر قبیله‌ای که با مسلم بیعت کند خونشان را خواهد ریخت و اموالشان را مصادره خواهد کرد! کوفه مهما‌ن‌نواز خوبی نیست برای مسلم! کوفه مهما‌ن‌نواز خوبی نیست برای مسلم!کوفه مهما‌ن‌نواز خوبی نیست برای مسلم!خوبیزمزمه می‌افتد میان کوفیان! تردید هر چند تا قبل از این یک لغت بوده اما حالا تجسم می‌شود روی پرده‌های نمایش. اذان مغرب می‌رسد. مسلم قامت می‌بندد. به سلام نماز نرسیده یکی یکی یارانش پا به فرار می‌گذارند و شما می‌مانید و غریبی مسلم و این آغاز تمام روضه‌های کربلا است! پیرزنی طلسم نامردی کوفیان را می‌شکاند. مسلم آواره است و بی‌پناه. در خانه‌اش را می‌گشاید و می‌پرسد:« در این شهر غریب‌کش چه می‌کنی مسلمان؟!» و او را مهمان خانه‌اش می‌کند! اما کوفه مهمان نواز خوبی نیست برای مسلم! حتی نمی‌گذارد شب را به صبح برساند. چشم روی هم بگذارید مسلم را بالای دارالعماره می‌بینید. تنها، بی‌یاور و نگران، نگرانِ حسین! کسی داد می‌‍زند آقا جان نیا! کسی داد می‌‍زند آقا جان نیا!کسی داد می‌‍زند آقا جان نیا!حسین اما کم‌کم  از راه می‌رسد سمت راست‌تان را که نگاه کنید. قافله‌ی مولای‌مان با عمه جان زینب و جوانان بنی‌هاشم در راه است. با عزت و احترام. کودکان دست عمه را گرفته‌اند و دلشان به قد و قامت عمو خوش است. علی‌اصغر در آغوش رباب خوابیده و رقیه در بغل علی‌اکبر می‌خندد. حال این قافله خوب است اما خداکند به کربلا نرسد! کسی از تماشاچی‌ها کنار گوشم داد می‌زند آقا جان نیا..دعا می‌کنم صدایش رسیده باشد به قافله دعا می‌کنم شنیده باشند صدایش را چون کسی اینجا طاقت دیدن ندارد. نوای محمود کریمی آتش می‌کشد به جانتان. چشم‌هایتان دل‌نگران قافله است و گوش هایتان پر می‌شود از این مداحی:‌«‌یه کاروان شیر دلیر اهلا و سهلا یل های حضرت امیر اهلا و سهلا...فرمانده و فرمان پذیر اهلا و سهلا معصوم و منصور و بصیر اهلا و سهلا...از آسمان آید ندا اهلا و سهلا حسین رسید به کربلا اهلا و سهلا...با دختر شیر خدا اهلا و سهلا با ماه آل مصطفی اهلا و سهلا.» محمود کریمیآب بر آنان که از دین خدا خارج شدند حرام است آب بر آنان که از دین خدا خارج شدند حرام استآب بر آنان که از دین خدا خارج شدند حرام استچشم که بچرخانید قصه سمت و سوی دیگری می‌رود. سوی دشمنان حسین علیه السلام. حرف از بستن فرات است و جان دادن حسین! نانجیبی داد می‌کشد:«‌آه حسین! حسین! حسین! بگویید فرات را بر او ببندند. نگذارید حتی یک قطره آب هم از فرات بردارند. آب بر آنان که از دین خدا خارج شدند حرام است.» اینجا حرف از بستن فرات که می‌شود مادرها دل‌نگران رباب می‌شوند مخصوصا آنها که بچه کوچک به بغل گرفته‌اند! چه کشیده این مادر! چه کشیده این مادر!چه کشیده این مادر!خیمه‌ها به پا می‌شود جنگ هم همینطور! علی‌اکبر اولین رزمنده میدان است. اسبش را زین می‌کند و برای وداع به سمت اهل خیمه می‌رود. خیمه‌ها آشفته می‌شود و حسین از همه آشفته‌تر! و چه سخت است آشفتگی ارباب را دیدن حتی میان نمایش!صدای ناله تماشاچی‌ها سر به آسمان می‌کشد. زن‌ها مثل مادری که جوانش را از دست داده باشد به سینه می‌کوبند و ضجه می‌زنند و من میان حال زار تماشاچیان به فکر «لیلا» هستم. چه کشیده این مادر وقتی جوانش را اربا اربا کردند! چند لحظه بعد قامت خمیده ارباب پیش چشمتان خودش را به علی‌اکبر می‌رساند. نوای محمود کریمی دوباره شعله می‌کشد به جانتان«پاشو نگاه کن که با چه حالی رسیده بابا... پاشو کمک کن بریم به خیمه امید بابا... حال من زارِ بیا زینب ببین بچم نیمه جونه!... سرتاپا پیکرش لاله بارونه!... زینب دست من جون نداره... برداره این جسم پاره پاره...» عمه می‌رسد میان معرکه!  ارباب را بلند می‌کند از روی تکه‌های پیکر علی‌اکبر... کسی روی صندلی پشتی «لاحول و لا قوه الا بالله» می‌خواند برای دل بی‌قرار اباعبدالله و اشک‌هایم را تازه می‌کند. ازرق بیا که اجلت آمده! ازرق بیا که اجلت آمده!ازرق بیا که اجلت آمده!لرزه افتاده به جان سپاه دشمن،‌ قاسم علیه‌السلام به میدان آمده و مبارزی حریف‌اش نیست.4پسر ازرق شامی را به درک واصل کرده و حالا خود ازرق آمده تا حریف قاسم در معرکه باشد! قاسم رجز می‌خواند. حضار ساکت‌اند و دل‌نگران قد و قامت قاسم:«منم ذوالفقار حسین منم یادگار حسن...ازرق بیا که اجلت آمده، ان تنکرونی فانا بن الحسن»‌ ازرق نعره می‌زند« داغت را بر دل مادرت می‌گذارم!»‌اما قاسم به ضربه‌ای او را به درک واصل می‌کند! شوق و شعف می‌نشیند میان چشم‌های به خون نشسته‌تان اما اهل حرم باز داغ‌دار می‌شوند و این‌بار داغ قاسم! رباب چشم انتظار مشک تو است عباس! عموت با آب بر میگرده! عموت با آب بر میگرده!عموت با آب بر میگرده!رمق نمانده به چشم‌‍‌هایتان می‌دانم اما  این قصه من نیست قصه کرب و بلا است که حالا حالا مصیب دارد برای گفتن! اما اینجا روضه‌ها مجسمند و قطعا سوزناک‌تر! صدای لالایی از خیمه‌ای بلند می‌شود و نگاه‌تان را به سمت خیمه رباب جلب می‌کند. گهواره میان آن هیاهو آرام آرام تکان می‌خورد و روضه‌ای می‌شود برای دلتان « بخواب مادر دورت بگرده... چشمات و روی هم بزاری عموت با آب بر میگرده ...کسی نمونده توی دنیا مرامش و ندیده باشه... فرات از اینجا خیلی دور نیست دیگه الان باید رسیده باشه ...الان دیگه تو آب رفته مشکش و زیر آب برده ... عموت و که میشناسی مادر مطمئنم که آب نخورده» عباس زخم به تن می‌خرد اما به مشک نه! عباس زخم به تن می‌خرد اما به مشک نه!عباس زخم به تن می‌خرد اما به مشک نه!رباب لالایی می‌خواند و آن طرف‌تر فرات و مشک عمو راوی روضه‌های علقمه می‌شود. فرات موج می‌زند و صدای آب زخم می‌زند بر دل رباب! عمو مشک‌ها را پر می‌کند تا برساند به لب‌های عطشان حرم. خدا خدا می‌کنم عباس برسد به خیمه و دقیقه‌ای بعد به دلم نهیب می‌زنم کار از کار گذشته خیمه‌ها سالیانی است که بی‌علمدار شده. لشکریان هجوم می‌آورند به سمت عمو. عباس زخم به تن می‌خرد اما به مشک نه! مشک پاره می‌شود. عمو از اسب می‌افتد دست ها بریده می‌شود. ارباب دست به کمر می‌رسد بالای پیکر. کسی نه طاقت دیدن حال علمدار را دارد نه اضطرار حسین را! چشم‌ها بسته است و ناله‌ها بلند. حسین می‌نشیند کنار پیکر و روضه‌خوان علقمه می‌شود «کی میتونه منو از تو جدا کنه...بالاسر تو کی ازم دفاع کنه... پاشو بریم با هم پاشو بریم به خیمه ها داداش...پاشو پناه من داداش پاشو تو رو خدا...مشکی که با هزار زحمت به آب رسید...بیچاره طفلک شیر خواره رباب...آب به خیمه نرسید فدای سرت...پاشو برگرد خیمه ای کس و کارم...تو امید منی حتی بدون دست...پاشو یه کاری کن که کمرم شکست...ما توی علقمه ولی حرم بدون مرد...پاشو که دشمنت داداش خیمه رو دوره کرد»‌ روضه تازه رسیده به قتلگاه روضه تازه رسیده به قتلگاهروضه تازه رسیده به قتلگاهجان به تن نمانده اما روضه تازه رسیده به قتلگاه! آسمان پیش چشم‌هایتان قرمز می‌شود. قتلگاه و بدنی که دیگر جای نیزه ندارد به تصویر کشیده می‌شود.  شمر می‌رسد به قتلگاه! سپاهیان هلهله پیروزی سر می‌دهند. خنجر بالا می‌رود و روی حنجر می‌نشیند! اینجا گاهی باید برای خودتان یادآوری کنید:«‌این فقط یک نمایش است!» نه برای آنکه داغ دلتان کم شود، نه! برای اینکه یادتان بیاید مصیبت کربلا یک دنیا بیشتر از آن چیزی است که می‌بینید! و چه کشیده زینب میان این همه مصیبت که خود به چشم دیده! نمی‌خواهم فردا آدم بدها امام حسین را شهید کنند ! نمی‌خواهم فردا آدم بدها امام حسین را شهید کنند !نمایش تمام می‌‍‌شود اما در مسیر برگشت پرچم‌های سرخ یاحسین و آن جمعیت که به سمت خروجی می‌روند شاید برای دلتان تلنگری باشد به پیاده‌روی اربعین! دلشکسته به سمت خروجی می‌روم پشت سرم پسربچه‌ای 5 ساله که روی دوش پدرش نشسته با صدای بغض‌آلودی می‌گوید:‌«‌مامان می‌شه فردا شمشیر پلاستیکی‌ام را ببرم با آدم بدها بجنگم ؟!»‌ برمی‌گردم نگاهش می‌کنم چشم‌هایش پر از اشک است مادرش می‌پرسد چرا؟!‌ اول صدای شکسته شدن بغضش می‌آید و بعد صدای خودش:« نمی‌خوام  فردا  آدم بدها امام حسین را شهید کنند می‌خواهم بروم کمک امام حسین!»‌ یاحسینانتهای پیام/
منبع: فارس
شناسه خبر: 699800

مهمترین اخبار ایران و جهان: