همه کسانی که امام را از نزدیک میشناختند از سادهزیستی ایشان سخن میگویند. از این که حاضر به تدارک هیچ وسیله رفاهی برای خود و خانوادهاش نبود. تا جایی که پروفسور مونتی فرانسوی میگوید: «بیشتر از هر چیز، زندگی ساده امام، مرا مجذوب خود کرد».
فارسپلاس؛ دیگر رسانهها- تبیان نوشت: امام خمینی(ره) در تمام زمانی که رهبر امت اسلام بود با سادهزیستی همه را مجذوب خود کرد.
تعلق خاطر نداشتن به دنیا
گزارش دارایی امام خمینی(ره) به دیوان عالی کشور عبارت بود از:
یک باب منزل مشتمل بر بیرونی و اندرونی در قم، قطعه زمینی که ارث پدری بود و سهم ایشان و برادرش بود و امام سهم خود را به فقرای خمین بخشید. وجه مختصری که نذورات و هدایای شخصی بود. مختصر اثاثی که مِلک همسرش بود. چند جلد کتاب.
(صحیفه امام، ج 13، ص 523)
پرهیز از تشریفات و تجملات
آیت الله طباطبایینژاد امام جمعه اصفهان نقل میکرد:
هنگامی که امام به نجف رفتن اجازه نداد کولر بزنند و میگفتن مگر همه طلبهها کولر دارند که ما داشته باشیم؟ خیلی هم گرم و سخت هم بود ولی اجازه نمیدادند.
احترام ویژه به کوخنشینان و مستضعفان
امام توجه خاصی به طبقه محروم داشتند بر عکس دیگران که به طبقه مرفه توجه داشتن. امام میفرمود: شما طبقه جوان برومند زاغهنشین، بر آن اشخاص کاخنشین شرافت دارید و شما هستید که اسلام را حفظ کردید. یک موی سر این کوخنشینان و شهید دادگان به همه کاخها و کاخنشینان جهان شرف و برتری دارد. به مسئولین فرمودند: "به مستضعفان و مستمندان و زاغه نشینان که ولی نعمت ما هستند خدمت کنید.
نهایت دقت در نحوه استفاده از بیتالمال
بسیار اتفاق می افتاد که ایشان شبها از اندرون بیرون میآمدند و اگر چراغی روشن بود خاموش میکردند و روز بعد مسئول مربوطه را توبیخ میفرمودند که چرا چراغ را روشن گذاشته بودید. یک بار مسئول امور مالی امام، پشت پاکت چیزی نوشت و به خدمت امام فرستاد، ایشان در یک کاغذ کوچک جواب دادند و زیر آن نوشتند شما در این قطعه کوچک هم میتوانستید بنویسید.
(داستانها و پندها، ج6، ص132)
پرهیز از اسراف
حضرت امام دربارۀ اسراف حساسیت داشتند. ایشان لیوانی داشتند که کنارشان بود و با آن آب میخوردند. هر موقع آب مینوشیدند کاغذی روی آن میگذاشتند و بقیۀ آب را دور نمیریختند و از همان استفاده میکردند تا تمام شود. در هنگام وضو گرفتن هم در بین وضو آب را میبستن تا هدر نرود.
قناعت در خوردن
آیتالله احمد منتظری قمی نقل میکند: در نجف امام بیمار شد. دکتری از بغداد برای معالجه آقا آوردند. دکتر پرسید سید(امام) چه میخورد؟ من گفتم ماست و خیار. خیار هم که گیر نمیآید و همان ماست خالی. دکتر گفت جایز نیست؛ باید کباب برگ بخورند. آخرالامر امام یک شب این کار را کرد. همه را در خانه خودش دعوت کرد و برنج و کباب برگ به همه دادند. همین یک بار بود و دیگر هم تکرار نشد.
پایان پیام/ت