نیوز سیتی!
11 دی 1401 - 15:03

مصاحبه المیادین با دوست ۳۰ ساله حاج قاسم؛ دومین تدفین یک پیکر بی‌سر

دوست سی‌واندی ساله سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در سومین سالروز شهادت سردار در مصاحبه با یک شبکه لبنانی جزئیاتی خواندنی از زندگی سردار بیان و لحظات سخت ایام شهادت ایشان را روایت کرد.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری فارس، شبکه خبری المیادین لبنان در سومین سالروز شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس سپاه پاسداران ویژه‌برنامه‌هایی به این مناسبت تهیه کرده است. 

در کنار پخش یک مستند به نام «الجُندی قاسم سلیمانی» (سرباز، قاسم سلیمانی)، این شبکه با «محمود خالقی» دوست نزدیک چندین ساله شهید سلیمانی مصاحبه کرد. این مصاحبه امشب یکشنبه، از این شبکه پخش خواهد شد.

رفیق و برادر دینی سی‌واندی ساله حاج قاسم یادآوری کرد که سردار، آرزوی شهادت - نه یک شهادت عادی- را سال‌های سال با خود حفظ کرد و در نهایت به آن نوع شهادتی که می‌خواست یعنی به دست اشقی الاشقیاء رسید. خالقی گفت، حاج قاسم در ضمن یک خاطره بیان کرد که حاضر است ثواب عملیاتهای دفاع مقدس را بدهد و به چه چیزی عوض کند.

بخشی از مصاحبه با المیادین؛

خالقی در پاسخ اولین سوال درباره زمان مطلع شدن از شهادت سردار سلیمانی گفت، «من در خانه، بعد از نماز صبح مشغول تعقیبات بودم که از طریق پیامک یکی از دوستان متوجه شدم که ایشان به شهادت رسیده است. احساس کردم تمام عالم روی سرم خراب شد و دنیا در برابرم تیره و تار. احساس کردم دیگر برادر و رفیق، مربی ندارم و استادی از زندگی‌ام رفته و دیگر باید زندگی و دنیا و عمر را بدون ایشان بگذرانم. سخت‌ترین شرایط برایم می‌گذشت که بعد از مدت کوتاهی، حدوداً یکی دو ساعت، [از قم] عازم تهران شدیم و بقیه کارهایی که باید آنجا دنبال می‌کردیم، پیگیری کردیم».


محمود خالقی

 

شروع آشنایی

خالقی گفت، «شروع داستان ما،  آشنایی ما، از [عملیات] والفجر ۸ در سال ۱۳۶۴ بود. بعد از آن در سال ۷۱ در سفر طولانی حج که داشتیم با هم آنجا رفاقت‌مان عمیق‌تر شد و همانجا ۱۸ ذی‌الحجه، روز غدیر، با هم در کنار بیت الله الحرام عقد اخوت بستیم و به هم قول دادیم در این دنیا همدیگر را ببینیم و دعا کنیم و شفاعت هم بگذاریم برای عالم آخرت. بعد از این عقد اخوت، سال‌هایی که ما کرمان بودیم چهار پنج سال هم من و هم ایشان ارتباط زیاد خانوادگی هم بین ما برقرار شد و بعد از آن که من از قم برگشتم و ایشان آمدند تهران، این ارتباط بیشتر شد سپس تثبیت شد و در نهایت ماندنی.

حالات شخصی حاج قاسم؛ همیشه مراقب بود

به گفته خالقی، حاج قاسم همیشه مراقب این بود که در هر حال دنیا در محضر خدای تعالی هست اولا. هر کاری که می‌خواست بکند و تصمیمی که می‌خواست بگیرد، ناظر به این اصل مهم زندگی‌اش بود که عالم محضر خداست. دوم این که این عالم به سرعت طی می‌شود و گذرا هست و می‌گذرد. ما برای عالم آخرت خلق شدیم. باز یک وقتی ازش سوال کردم که چه عواملی باعث شده که شما حاج قاسم شوید... ایشان گفت که من به وعده‌های خدا ایمان دارم؛ هرچه خدای تعالی در قرآن فرموده باشد، آن را حق می‌دانم و بر اساس آن عمل می‌کنم. ما توصیه شدیم برای این که بیشتر به یاد مرگ و قیامت باشیم؛ وصیت نامه بنویسیم و مسائل مربوط به مرگ خودمان را [قبل از فرارسیدن مرگ] تعیین کنیم.

دو وصیتنامه؛ 

خالقی افزود، ایشان دو وصیتنامه دارد؛ یک وصیت که در اختیار همه قرار گرفته؛ [شامل] توصیه‌هایی که ایشان راجع به نظام و انقلاب و رهبری و مسائل مختلف دارند. یک وصیت هم برای مسائل خصوصی که در آن مسائلی را برای اعضای خانواده و مسائل مختلف شخصی زندگی‌شان را مطرح کرده‌اند... قاعدتا یکی از چیزهایی که برای ایشان مهم بود یکی دفنش بود و یکی هم این که چه کسی کار دفن را انجام بدهد. اول بار سال‌های اوایل دهه هفتاد بود که ما با هم می‌رفتیم گلذار شهدای کرمان. ایشان آنجا سر قبر دوستان شهیدش می‌نشست و متوسل می‌شد و آنجا برای خودش یک ارتباطی با شهدا برقرار می‌کرد؛ اول بار آن موقع ۲۷، ۲۸ سال قبل از شهادت به من گفتند.کنار [مزار] شهید یوسف الهی گفت، اگر اتفاقی برای من افتاد و بحث شهادت من پیش آمد اینجا محل دفن من باشد. در طول این مدت هم باز چندبار این مطلب را تکرار کردند. سال ۸۲ یعنی تقریبا ۱۶ سال قبل از شهادت اول بار ایشان بحث تدفینش را با من مطرح کرد. دوست مشترکی داشتیم که با هم مسائل تدفین ایشان را انجام دادیم. آنجا به من گفتند اگر این اتفاق برای من هم افتاد، شما این کار را برای من انجام بده. من آنجا خیلی جدی نگرفتم، به مناسبتی یکی دو بار دیگر این مطلب را گفتند که باز خیلی جدی نبود. یکبار در مراسم ختم پدرش... بودیم، همینطور که ایستاده بودیم مردم رفت‌وآمد می‌کردند، ایشان اشاره کردند به من گفتند؛ فلانی اگر اتفاقی برای من افتاد این کار را باید انجام بدهید. آنجا اول بار بود که احساس کردم چه مسئولیت سنگینی قرار هست برای من رقم بخورد و به من واگذار بشود. اصلا برایم قابل تصویر نبود زندگی بعد از حاج قاسم... اول بار که شهادت حاج قاسم یک مقدار برایم عینی شد و فکر کردم چه اتفاقی می‌افتد آنجا بود.

تلخ‌ترین لحظه زندگی دوست حاج قاسم

خالقی افزود: سال ۹۶ که ایشان آمدند برای دیدار بعضی از آقایان علما و مراجع، ظهر تا شب با هم بودیم. اوایل دی سال ۹۶ بود، با هم رفتیم ۵، ۶ نفر بیشتر نبودیم برای آن مهمانی و شام، ولی با هم رفتیم در اتاق و دو نفر تنها بودیم. باز ایشان این مسئله را مطرح کرد، و حرف‌های دیگری هم گفت. تلخ‌ترین دوره زندگی من با حاج قاسم حتی شاید تلخ‌تر از زمان تدفین آن لحظه بود که ایشان مسائلی را مطرح کرد؛ از جمله گفت که انگشتری که باهاش نماز خواندم در قبر بگذار و بعد هم یک تکه پارچه از جیبش در آورد؛ گفت که این را من دادم آقایان مراجع و علما امضا کردند تو هم امضا کن. خیلی برای من سخت و سنگین بود... من استنکاف می‌کردم؛ سختم بود از این که پارچه کفن حاج قاسم را امضا کنم. هم تصور شهادت ایشان و هم این که باید زندگی بعد از حاج قاسم برایم تصور بشود. نهایتا گفت نمی‌خواهی شهادت بدهی من آدم خوبی هستم؟ امضا کردم. بعد آمدیم بیرون... خواستیم از هم جدا شویم، به سه چهار نفر اعضای منزل که سه نفرشان فرزند شهید بودند و یک نفر هم دختر خودم، رو کرد و گفت من در وصیتنامه نوشتم و اینجا هم می‌گویم که وصی من در کفن و دفن ایشان هست. باز آنجا هم برای من سخت گذشت. تا این که رفتیم آن شب را برای مسجد جمکران و حرم حضرت معصومه، بعد از آن ما دیگر گفت‌وگویی راجع به وصیت نداشتیم. بعد از شهادت ایشان که آن وصیت خصوصی ایشان باز شد، اعضای منزل و دیگران دیدیم که به این نکته اشاره کردند که فلانی هم در تدفین مشارکت داشته باشد و عبارتی نوشته بودند که آن در بخش خصوصی وصیت هست. 

دومین تدفین پیکر بی سر 

خالقی در خصوص تدفین گفت، بدن ایشان و جنازه مطهر یک جنازه [تقریباً] کامل بود، و چون فرصت باز شدن کامل کفن هم نبود و ضرورتی هم نداشت، ما این کار را انجام ندادیم؛ ولی تقدیر الهی اینطوری رقم خورد که من برای بار دوم یعنی بعد از سال ۱۳۶۵ حدود ۳۲، ۳۳ سال بعد از این که برادرم محمد را که در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسیده بود و سر در بدن نداشت، تدفین ایشان را انجام دادم. برای بار دوم هم تقدیر الهی هم اینطور شد که این برادر هم بدون سر به خاک سپرده شود.


محمود خالقی (چپ) در کنار شهید حاج قاسم

 

آرزوی چه نوع شهادتی؟

خالقی گفت، حاج قاسم چند تا انگیزه جدی داشت برای آرزوی شهادت؛ یکی این که شهادت را بهترین مرگ می‌دانست. می‌دانست که فقط شهدا هستند که بعد از مرگ قرآن مجید درباره آنها تعبیر به زنده بودن، کرده است. این یک بحث. دوم هم رفقای خیلی نزدیک و عزیزی که ایشان داشت و با شهادت از دنیا رفته بودند هم به مقام آنها غبطه می‌خورد و هم می‌خواست که با شهادت زودتر به ایشان برسد. لذا هر کسی که نزدیکترین ارتباط را با حاج قاسم داشت در همان برخورد اول متوجه می‌شد که ایشان همه آرزویش در این دنیا شهادت هست و به هر کسی می‌رسید تقاضا می‌کرد که دعا کند شهید بشود و خودش هم همیشه این را می‌خواست.

در همین اتاقی که هستیم یک وقتی ایشان گفت، فلانی می‌دانی من خیلی دنبال شهادت هستم و آرزوی شهادت می‌کنم؛ ولی نمی‌خواهم شهادتم به این شکل باشد که یک فردی، یک آدم قاچاق فروشی، یک آدم شروری بیاید از پشت دیوار یک تیری بزند و به من به شهادت برسم. من دلم می‌خواهد شهادتم به گونه‌ای باشد که مثل شهید حکیم هیچی از [بدن] من نماند. البته مقدمه‌ای داشت برای این مطلب که چرا هیچی از بدنش نماند. ولی یک آرزوی اینطوری داشت. یکی از همسران شهدا که سال ۸۱، ۸۲ عازم مکه بود ایشان با تمام وجود از او خواسته بود که اول نگاهت که به خانه خدا افتاد، سه چیز برای من تقاضا کن از خدای تعالی، اول این که من عاقبت به خیر بشوم، دوم این که با شهادت بروم و دوم این که به دست اشقی الاشقیاء به شهادت برسم. این تعبیری که به زبان مبارک مقام معظم رهبری آمد، اشقی الاشقیاء، در واقع استجابت دعای خود ایشان بود.  

خاطره؛ حاج قاسم ثواب عملیات‌های دفاع مقدس را با چه عوض کرد؟

خالقی درباره یکی از خاطرات سردار گفت، یکی از خاطراتی که تعریف کرد، مربوط به آزاد کردن یک گروگان‌ بود... قبلش لازم هست یک مقدمه بگویم. حاج قاسم برای دفاع مقدس هشت ساله یک قداست ویژه قائل بود. همه دوران هشت ساله را هم شرکت کرده بود. نقش برجسته‌ای هم در پیروزی‌ها داشت و هم آثار و برکاتی را که این دفاع هشت ساله داشت دیده بود و هم دوستان زیاد ایشان که به شهادت رسیده بودند و حاکمیت ارزش‌ها در بعد فردی و اجتماعی در جبهه، ایثار، مردمداری، وفای به امانت، دعا، توسل، همه اینها برایش جمع بود. لذا حاج قاسم راجع به دفاع مقدس خیلی احترام قائل می‌شد و در برابر دفاع مقدس و دفاع مقدسی‌ها تعظیم می‌کرد. ایشان جمله مشهوری دارد که من به عنوان نگاه ایشان به دفاع مقدس بخواهم بگویم، ایشان یکی دو جا بیان کرده که شاید از من کسی قبول نکند با این عبارت‌ها، ولی من معتقدم که قله حکومت امام عصر امام زمان (ع) بخش‌هایی از دوران دفاع مقدس هست. یعنی آن ارزش‌هایی که ما قائل هستیم در حکومت امام عصر(ع) پیاده می‌شود و ساری و جاری می‌شود و اتفاقاتی که در زمان امام زمان اتفاق می‌افتد ایشان معتقد بود؛ البته خودشان هم می‌گویند ولی کسی شاید از ایشان قبول نکند؛ به هر حال اعتقاد ایشان بود، که قله حکومت امام زمان (ع) بخش‌هایی از دفاع مقدس بود. این نگاه حاج قاسم به دفاع مقدس بود. این مقدمه را داشته باشید.

خالقی افزود: حالا خاطره‌ای که ایشان تعریف کردند خدمت شما عرض می‌کنم. گفتند که در دهه هفتاد در درگیری که ما با اشرار در منطقه جنوب شرق کشور داشتیم، متوجه شدیم که یک کودک خردسال هفت هشت ساله به گروگان گرفته شده. از رد پای برهنه کودک متوجه شدیم که بچه هست و چون بابرهنه است، گروگان است چون اگر بچه خودشان بود، کفش پایش بود... تمام هم و غم و تمام ذهن من درگیر شد به این که کاری کنیم این بچه آزاد بشود... گفتند یکی از بستگان آن رئیس گروه اشرار را گروگان گرفتند و آمدند سر مذاکره که قرار شد گروگان‌ها تبادل شوند... گفت، تبادل انجام شد... و بچه آزاد شد. گفت آن موقع‌ها من زاهدان بودم، بچه را که آوردند دیدم یک بچه هفت هشت ساله، ماه‌ها حمام نرفته نه لباسش و نه موی سرش هیچ گونه وضع مناسبی ندارد. گفت اول کاری که کردم گفتم ایشان را ببرید حمام، بردند حمام یک دوش کامل و تمیز. گفتم ببرید بازار یک لباس کامل و خوب هم برایش بخرید. گفتند لباس هم رفتند بازار زاهدان برایش خریدند و آوردند. شروع کردیم با بچه صحبت کردن که سر نخی پیدا کنیم که این بچه کجایی هست و کی هست و متعلق به کدام خانواده هست. شماره تلفن منزل‌شان را بچه بلد بود. گفت شماره تلفن را، من به یکی از دوستان گفتم، تماس گرفت. خواهر این بچه گوشی را برداشت؛ او گفت، شما یک کسی را نوجوانی را به عنوان گروگان دارید؟ گفت، همین که این را گفت، آن خانم خواهر این بچه، تماس را قطع کرد. حاج قاسم گفت، بار دوم خودم شماره را گرفتم، این بار مادر بچه گوشی را برداشت. من اولین جمله که به او گفتم این بود که گفتم من قاسم سلیمانی هستم، که اطمینان خاطر بدهم به او. گفت، مادر اطمینان کرد و شروع کرد جریان را تعریف کردن. در ضمن صحبت‌هایش معلوم شد که پدر این بچه کشته شده. البته تردید از من هست که آیا در درگیری‌های بعدی با خود اشرار کشته شده یا...  . به هر حال این بچه از ناحیه پدر یتیم بود. پدر ایشان هم به عنوان یک فرد قاچاق فروش که با گروه اشرار رابطه داشته کشته شده و الان وجود ندارد در این عالم. آن بچه را رساندند به خانواده‌اش. بعد از یک سال شایدف این بچه برای من یک نامه بسیار عاطفی نوشت. [سردار] گفت من آن نامه را [هنوز] دارم. اما نکته بسیار بسیار مهمی که من این را به عنوان پیام یک دوست سی و چندساله حاج قاسم به همه مردم عزیز عرض می‌کنم این مطلبی هست با عنایت به آن نکته که راجع به دفاع مقدس گفتم. ایشان به من گفت فلانی من ثواب آزاد کردن این بچه گروگان را با همه عملیات دفاع مقدس عوض نمی‌کنم. ببینید بچه، بچه یک عالم دینی نبود؛ یک بچه مسئول سیاسی نبود؛ یک پسر نوجوان هفت هشت ساله است که بابایش کشته شده در درگیری‌ها... ولی حاج قاسم می‌گوید ثواب آزاد کردن این گروگان را با تمام عملیات دفاع مقدس و آن عظمتی که برایش قائل بود، حاضر نیست عوض کند و ثواب و اجر آن را بیشتر و بهتر می‌داند. 

پایان پیام/ص 

منبع: فارس
شناسه خبر: 947782

مهمترین اخبار ایران و جهان: