نیوز سیتی!
30 بهمن 1401 - 16:19

میزبانی آرمان از میهمانان مبعث/جشنی باصفا در گلزار شهدا

بلند می شود. چشم های خیسش را پاک می کند. اسمش «حسین عبدی» است. ۹ سال بیشتر ندارد. می گوید آمده به آرمان بگوید یه عالم حاجت دارد! درست شمردم! ۱۰ تا قل هوالله هم خوانده است تا عیدی مبعثش را بگیرد.

گروه زندگی _هانیه ناصری: بیست و هفتمین روز از ماه پر برکت و مهربان رجب هم آمد و نرم نرمک می رود.  روزی که سرآغاز رسالت رسولی منتخب شد تا به لطف رحمة للعالمین بودنش بشریت طعم شیرین و دلچسب ایمان و انسانیت را بچشد.

*اینجا جشن مبعث است

چه خبر از  عید دیدنی ها و دید و باز دیدهای مبعث تان؟ اگر به دست بوسی بزرگ ترها رفتید و به دیدن عید اولی ها و یا عیادت  بستگان و آشنایان ناخوش و امثال این ها که خدا قوت.  اما بیایید دیده و دل تان را به یک میهمانی جمع و جور و با صفا ببرم. جایتان خالی! روز عید آرمان عزیز و دوست داشتنی هم به همراه همسایگانش در گلزار شهدای تهران  میزبان بود. یک پذیرایی گرم در سرمای روزهای پایانی  بهمن ماه ۱۴۰۱. هم بساط چای، شیرینی، شکلات، گل و گلاب برپا بود، هم نواهای لطیف و عاشقانه. خلاصه یک پا شوق بود و شور.

* آمده به آرمان بگوید یک عالم حاجت دارد

یک دستش را روی سنگ گذاشته است و با دست دیگر چیزی را می شمارد. یکی یکی انگشت هایش را باز می کند و لب هایش تند و تند تکان می خورد. هر چه می خواند نمی دانم،ولی با حساب و کتاب من، می شود ۱۰ بار . بلند می شود.  چشم های خیسش را پاک می کند. اسمش «حسین عبدی» است. ۹ سال بیشتر ندارد. می گوید آمده به آرمان بگوید  یه عالم حاجت دارد! درست شمردم! ۱۰ تا قل هوالله هم خوانده است.
 کنجکاوی امانم  نمی دهد. مگر یک پسر بچه ۹ ساله، چه حاجت هایی دارد؟ شاید مهم ترینش گرفتن نمره های خوب باشد و مثلا برنده شدن و خاک کردن رقیبش در مسابقات گل کوچک و از این جور چیزها. اما نه! حسین آقای ۹ ساله ما دلش بیشتر از اینها می خواهد. او می خواهد به آرمانش بگوید:« هر وقت به هیئت ها و پیش امام ها رفتی  بگو من خیلی حاجت دارم.» و اما یک حاجت بزرگ تر که از شنیدنش مو به بدن آدم راست می شود!  دومین حاجتم این است که می خواهم شهید شوم!» ملیحه اکرمی هم مادر حسین است و انگار این مهمانی عیدانه نخستین  زیارتی است که پس از آمدن آرمان به اینجا نصیبش شده است. زیارتی به امید ظهور امام زمان(عج) و شفاعت و عاقبت بخیری.

*قرار است دست خالی برنگردند

دو تا دختر کوچک هم دست مادربزرگ را گرفته اند و انگار با آرمان حرف های یواشکی زیاد دارند.نرگس هم یک دانه گل نرگس سفید و زرد کوچولو بین انگشتانش گرفته و از حرکت لب هایش معلوم است با یک دنیا حرف و حدیث به عید دیدنی آمده است. ظاهراً قرار است دست خالی برنگردد! 
افتخارش این است که مثل آرمان یک دهه هشتادی عاشق ولایت است. «۱۸ سالم است. زیاد به اینجا می آیم. خیلی آرامش و حس خوبی دارد. کل انرژی های منفی که در طول هفته دارم  را تخلیه می کند. دلم می خواهد بتوانم راهشان را ادامه بدهم، چون آقا گفتند این کار سخت تر از شهید شدن است و من می خواهم بتوانم مثل آنها باشم.» یک سوال در ذهنم می ماند؛ آرمان دهه هشتادی، تو هم همین طور.با هم سن و سالانت که راه را گم کرده اند حرف بزن! و او می گوید:« امیدوارم به لطف همین شهدا بتوانند برگردند و مثل همه اینها بتوانند راه شهدا را ادامه بدهند.»

* اهل بصیرت باشید. مثل شهدا!

و صدای گرم مردی میانسال که گمنام در گوشه ای نشسته است و میهمانان آرمان عزیز را به نوایی میهمان می کند. تصویری از صورت مهربانش می گیرم. اما خودش نمی خواهد دیده شود. کار همیشه اوست. می آید . مدح و مرثیه می خواند. روایت و حدیث دل می گوید و می رود!
حسن ختامش هم چند جمله حرف حساب:«شهدا اهل بصیرت اند. زود در هر وادی وارد نمی شوند و زود تحت تاثیر قرار نمی گیرند. بچه مسلمان باید بصیرت داشته باشد و بصیرتش را ارتقا بدهد تا بتواند از ولی زمانش دفاع کند.»

*اینجا خودِ بهشت است!

میهمانان این دیار که خوش روزی بودند و همگی عیدی مبعث شان را گرفتند. اگر هر از چند گاهی دلتان هوای بهشت کرد، سری به این جا بزنید که خودِ بهشت است و ساکنانش حسابی بخشنده اند و شک نکنید که  دست و دلتان را خالی برنمی گردانند.

پایان پیام/

منبع: فارس
شناسه خبر: 1044940

مهمترین اخبار ایران و جهان: