نیوز سیتی!
07 بهمن 1402 - 09:49

وداع با میهمانی دلنشین

باید روز سوم پس از انجام اعمال ام داوود با چشم های اشک‌بار ازهم خداحافظی کنند گویا مهمانی خدا برای آنان بسیار دلنشین است و وقتی مهمانی تمام می‌شود دهه هشتادی‌ها و نودی‌ها دلشان برای قرآن خواندن دسته جمعی، روزه گرفتن، مناجات های سحر، سحری خوردن باهم و شوخی‌ها و خنده کردن در مهمانی که پله پله تا ملاقات خداست تنگ خواهد شد.

خبرگزاری فارس، اصفهان: انسان موجودی است، سالک و پویا که به سوی معبود حقیقی خویش در حرکت است، ادیان الهی با توجه به همین نیاز روحی، با آن که انسان را به حضور در جامعه فرا می‌خوانند، فرصت‌هایی برای خلوت کردن با او فراهم آورده‌اند، یکی از این فرصت‌ها اعتکاف است.

البته داستان از جایی شروع می‌شود که دهه هشتادی‌ها بخواهند معتکف بشوند، یکی از آنها برادرزاده بنده به نام محمد قاسم است، او کلاس هفتم است، یک روز ناظم مدرسه‌شان به داخل کلاس‌شان می‌رود و می‌گوید: امسال برای بچه‌ها اعتکاف دهه هشتادی‌ها در کل کشور برگزار می‌شود، هر کس می‌خواهد، می‌تواند بیاید و ثبت نام کند، محمد قاسم با دوستان خود به دفتر مدرسه می‌رود ثبت نام و خود را برای معتکف شدن آماده می‌کند.

چند روز می‌گذرد خبر معتکف شدن برادر زاده‌ام به مادرم می‌رسد، شروع می‌کند به اینکه چرا برای دهه هشتادی‌ها، این ها که خیلی کوچک و لاغر هستند، سخته و سرما می خوری، خیلی لاغر هستی، نمی‌توانی در اعتکاف شرکت کنی، ای کاش قضیه به همین جا ختم می‌شد شب اعتکاف فرا می‌رسد، برادرزاده‌ام با یک کوله پشتی و یک شلوار گرمکن ورزشی می‌خواهد به اعتکاف برود.

مادر بنده با چند کیلو، آجیل، میوه، انواع خوراکی‌ها، چند عدد پتو جلویش را می‌گیرد، اصرار که باید اینها را دنبال خود ببری، از اذان مغرب تا اذان صبح همه اینها را بخوری تا بتوانی روزه بگیری.

محمد قاسم هم به خاطر اینکه در مسجد جای خوبی پیدا کند و دیرش نشود روی حرف مادربزرگش حرفی نزد قبول می‌کند و همراه پدر مادرش سوار ماشین می‌شود تا به مسجد برود من هم دنبالش می‌روم، دم مسجد پیاده می‌شود و همراه با نوجوان‌های دیگر وارد مسجد می‌شود، دم ورودی مسجد خادم‌ها ایستاده‌اند، به معتکفین دهه هشتادی خوش‌آمد می‌گویند، بوی اسپند، همه جا را پر کرده است.

داخل مسجد نوجوان هایی را می ببینی که یا ورزش می‌کنند یا دعا و یا قرآن می‌خوانند و خودشان را به گونه‌ای برای اولین سحری اعتکاف آماده می‌کنند یعنی همان پله پله تا ملاقات خدا، از برادرزاده‌ام خداحافظی می‌کنم، سوار ماشین می‌شوم و به خانه می‌آیم، صبح می‌شود؛ دوباره مادر بنده تلفن‌اش را برمی دارد به محمد قاسم زنگ می‌زند که چکار می‌کنی، حسابی استراحت کن تا اذان مغرب که گرسنه‌ات نشود، محمد قاسم از پشت تلفن می‌گوید داریم ورزش می‌کنیم، باز صدای مادرم بلند می‌شود، چرا به این بچه ها که الان روزه هستند می‌گویند ورزش کنید تا افطار گرسنه می‌شوند.

مادربزرگ دلتنگ جسم محمدقاسم است و محمدقاسم و دوستانش در اعتکاف به جای خوردن موادغذایی بیشتر به نزدیک شدن به معبود فکر می‌کنند.

بزرگ‌ترها به این فکر می‌کنند تا خدایی نکرده به بچه‌هاشون سخت نگذره، بچه‌ها به این فکر می‌کنند چه اعمالی را در اعتکاف انجام بدهند و از وقت و زمانشان بیشتر بهره ببرند، آن‌ها می‌دانند پس از سه روز، مراسم اعتکاف تمام خواهد شد و باید روز سوم پس از انجام اعمال ام داوود با چشم‌های اشک‌بار از هم خداحافظی کنند گویا مهمانی خدا برای آنان بسیار دلنشین است و وقتی مهمانی تمام می‌شود دهه هشتادی‌ها و نودی‌ها دلشان برای قرآن خواندن دسته جمعی، روزه گرفتن، مناجات‌های سحر، سحری خوردن با هم و شوخی‌ها و خنده کردن در مهمانی که پله پله تا ملاقات خداست تنگ خواهد شد.

پایان پیام/۳۸۱۳/ع

منبع: فارس
شناسه خبر: 1650356

مهمترین اخبار ایران و جهان: