نیوز سیتی!
22 تیر 1402 - 09:39

کار از روستای خیاط‌باشی‌ها، نان و نام برای تهرانی‌ها

بیخ گوش شهر نه! بیخ گوش کار سکنی گزیدند و خبرگیِ دست دارند و چیرگی بر مشکلات. بیخ گوش آب نه! بیخ گوش خشکسالی چرخ تولید را به صدا در آوردند و صبح خروس‌خوان را به شب پرستاره دوختند. شهری نه! روستایی هستند و خیاط‌باشی، خیاط‌باشی‌ها زن و مرد ندارند، نوجوان و مسن هم ندارند، همه دستی بر آتش دوخت و دوز دارند و امتحان پس داده‌اند.

خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: بیخ گوش شهر نه! بیخ گوش کار سکنی گزیدند و خبرگیِ دست دارند و چیرگی بر مشکلات. بیخ گوش آب نه! بیخ گوش خشکسالی چرخ تولید را به صدا در آوردند و صبح خروس‌خوان را به شب پرستاره دوختند.

شهری نه! روستایی هستند و خیاط‌باشی، روستای خیاط‌باشی‌ها از توابع لالجین با جمعیت سه هزار و خرده‌ای نفر و ۸۰۰، ۹۰۰ نیروی توانمند کار که روزانه هزاران نه! بیشتر از این حرف‌ها کوک می‌زنند.

خیاط‌باشی‌ها زن و مرد ندارند، نوجوان و مسن یا کم‌تجربه و باتجربه هم ندارند، همه یکدست دستی بر آتش دوخت و دوز دارند و امتحان پس داده‌اند.

اهالی روستای خیاط‌باشی، از حول و حوش سال ۷۰ کار و بارشان با نخ و سوزن پیوند خورده و بهترین پوشاک بزرگسال و بچگانه را با سر انگشتانشان تولید می‌کنند.

تولید نه! دوخت و دوز، خیاط‌باشی‌های روستای کهن دستجرد فقط خیاط هستند یعنی زحمت دوخت را می‌کشند اما هنر دوخت و دوزشان به نامشان نیست، کار و تولیدی و سود کمی آن طرف‌تر تخس می‌شود و به کام دیگری است.

خیاط‌باشی‌های دستجرد دیوار به دیوار خانه‌هایشان پای کار تولید پوشاک ایستادند و کارگاهی خانوادگی و محله‌ای بنا کردند و مزدی‌دوزند.

دهه ۷۰ نه! هنوز هم مزدی‌دوزند انگار که آهنگ پیشرفت قصد نواختن ندارد در این دیار، هنوز هم مزدی‌دوزند و حساب و کتاب کوک‌هایشان با دخل و خرج‌شان نمی‌خواند.

خیاط‌باشی‌ها یک روستا را قُرق کردند و دلشان به نخ و سوزن و رفت و آمد پدال چرخ‌هایشان خوش است اما بی‌نام و نشان و گمنامِ گمنام.

دستجرد روستای بی‌چون و چرای خیاط‌باشی‌ها/ کوک‌هایی که تسهیلات نمی‌دوزند

وصف کار و بار خیاط‌باشی‌های دستجرد را به دست کلمات می‌سپاریم و راهی خَم کوچه‌های در هم تنیده می‌شویم، در گیر و دار پرس و جو مهدی ارغوانی، عضو شورای روستای خیاط‌باشی‌ها پشت چرخ کارگاه جمع و جور روستایی تکیه می‌زند و شمه‌ای از وضعیت دستجرد و خیاط‌باشی‌ها را گزیده گزیده می‌گوید: «روستای دستجرد هزار و ۵۰ خانوار و حدود ۳ هزار و ۵۰۰ نفر جمعیت دارد، شغل خیاطی هم از سال ۷۰ وارد روستا شده و به مرور زمان توسعه پیدا کرده و امروز شغل اغلب اهالی دوزندگی است.

بیش از ۳۰۰ کارگاه صنعتی و نیمه صنعتی خیاطی در روستا فعال است که بعضی‌ها خانوادگی و بعضی هم کارگاهی با جذب اهل روستا مشغولند. جدا از تعدادشان همگی مزدی‌دوزند، اگر دقیقا بگویم ۹۵ درصد کارگاه‌های دستجرد سری‌دوز هستند، یکی دو مورد هم تولیدی شدند و در سطح وسیع‌تری فعالیت می‌کنند.

روستای ما زبانزد است از لحاظ کیفیت دوخت و دوز و تولید بی‌نقص پوشاک تا جایی که تیراژ آنچنانی تولید می‌کنیم اما زنجیره تولید راه‌اندازی نشده و کارگاه‌ها در حد دوخت مثل گذشته باقی ماندند یعنی کار برش خورده از تهران وارد روستا می‌شود اهالی، مزدی دوخت می‌زنند و دوباره پوشاک آماده شده به تهران ارسال و در فروشگاه‌های بزرگ فروخته می‌شود.

راهکار زنجیره تولید دستجرد هم خوشه صنعتی است، برای ایجاد خوشه صنعتی خیلی دوندگی داشتیم؛ بازدیدهایی هم انجام شده اما کارگر نیفتاده. ولی اگر پوشاک دستجرد خوشه صنعتی شود و تمام مراحل تولید در روستا باشد، دسترنج اهالی به برند تبدیل می‌شود.

اهالی توانمند دستجرد دغدغه‌هایی هم دارند مثل دغدغه دریافت تسهیلات که با هزار و یک بروبیا آیا بشود آیا نشود! هر چند  امسال هیچ یک از دوزندگان موفق نشدند تسهیلات دریافت کنند.

گلایه دیگر، متناسب نبودن هزینه‌های اولیه کار با دستمزد است، سال به سال حتی ماه به ماه افزایش قیمت مواد اولیه آوار می‌شود بر سر دوزندگان اما حقوق و دستمزدشان افزایش پیدا نمی‌کند.

به زبان ساده بگویم؛ حیف و صد حیف از این همه نیروی کار با تجربه که در ۳۰ سال هیچ پیشرفتی نکردند و نامشان سر زبان‌های تولید پوشاک نیفتاده.»

مزدی که به گَرد پای مواد اولیه نمی‌رسد

یکی از پیشکسوتان خیاطی روستای خیاط‌باشی‌ها، مجید مهری است که در به در و کارگاه به کارگاه سراغش را می‌گیریم و رشته کلام را به دستش می‌دهیم، او هم به موهای سپیدش اشاره می‌کند و می‌گوید: «۳۰ سال است که خیاطی می‌کنم و عمر روی این کار گذاشتم؛ تا سال ۷۲ تهران بودم ولی تصمیم گرفتم به روستا برگردم و به قول اخبارگوها مهاجرت معکوس کنم، هر چه تجهیزات و چرخ داشتم با خودم آوردم روستا و همین جا مشغول شدم.

 اوایل خیلی خوب بود چون هزینه‌ها کم بود اما امروز اصلا صرفه اقتصادی ندارد. خصوصا که باید چرخ و نخ و کرایه حمل و نقل را خودمان پرداخت کنیم آن هم با قیمت بالا، همین باعث شده صرفه نداشته باشد. کارفرما یا تولیدکننده زیر بار پرداخت کرایه ارسال هم نمی‌رود چه برسد به نخ و بقیه چیزها، ما خودمان کرایه ارسال کار به تهران را می‌دهیم.

خلاصه که هزینه دوخت برای تک تک اهالی زیاد شده و مزد دریافتی کم، واقعا زحمت دوخت پای ماست و سود جای دیگر، همین باعث شده بعد از ۳۰ سال کار هنوز دوزنده باشیم. صبح تا شب پای چرخ کار می‌کنیم دو شیفت و سه شیفت ولی چه سود؟ اگر سرمایه داشتیم یا سرمایه‌گذار گذرش به روستا می‌افتاد، می‌شد با تجربه‌ای که در برش و دوخت داریم تولیدی راه بیاندازیم.

مشکل اصلی دستجرد نبود سرمایه است، این روستا با این حجم تولید پوشاک که شاید حدود ۲۰ درصد پوشاک بچگانه کشور باشد حرف برای گفتن دارد؛ ما همت می‌کنیم ولی کاش مسؤولان هم از خیاط‌ها حمایت کنند، مثلا پارچه و نخ تعاونی بدهند تا وارد تولید شویم.

بی‌غلو بگویم؛ سود اصلی زحمت اهالی به جیب تولیدکنندگان می‌رود و دستجردی‌ها با تجربه و هنر بالا با مزد یک کارگر ساده زندگی می‌کنند و این خوب نیست.»

گمنامی خیاط‌باشی‌ها؛ رنج بزرگ دستجرد

در همسایگی چرخ‌های زهوار دررفته کارگاه‌های نُقلی خانگی دستجرد، نبش خیابان اصلی روستا، رامین دستجردی، جوان با آتیه را می‌بینیم که پشت چرخ تکیه زده. جوانی که تند تند یاد روزگار نوجوانی‌اش چسبِ پدال و چرخ و نخ و سوزن را سَر می‌کشد و هر لحظه نامی از «توماس سنت» طراح چرخ خیاطی را می‌برد و می‌گوید: «روستای ما نسبت به روستاهای اطراف بزرگ‌تر و پرجمعیت‌تر است نیروی کار هم به وفور داریم، اصل کار دوخت هم در دستجرد انجام می‌شود پس نیروها کاربلد هستند اما دستمزد ۲۰ هزار تومانی برای دوخت یک شلوار که ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار تومان فروخته می‌شود یک جوری است.

دستمزد ما که از نوجوانی پای چرخ نشستیم و هنرمان را خرج می‌کنیم با قیمت مواد اولیه یا فروش جنس نمی‌خواند، دستمزدها پایین‌تر از پایین است از طرف دیگر هم هیچ کجا نامی از دستجرد برده نمی‌شود، در تهران یا جاهای مختلف کشور کجا می‌دانند که این پوشاک در دستجرد تولید می‌شود؟

همه‌ مردم فکر می‌کنند این پوشاک در تهران یا حتی خارج از کشور تولید شده و اصلا نام و نشان دستجرد را نمی‌بینند و نمی‌شناسند ولی همین روستا می‌تواند زنجیره تولید ایجاد کند و برند کشوری داشته باشد.

درد روستای دستجرد و امثال ما اینجاست که به نیروی کار حرفه‌ای اهمیت داده نمی‌شود، فقط قسمت ظاهری تولید دیده می‌شود. این را من نه! پوشاکی که در دستجرد دوخته می‌شود، چند دست می‌چرخد و دوباره در بازار روستا به اسم تهران به اهالی فروخته می‌شود ثابت می‌کند.

درخواست ما از مسؤول و مدیر یک کلمه است؛ حمایت باشد تا برند دستجرد پا بگیرد، هر چه دوخته می‌شود شناسنامه دوخت داشته باشد و روستای ما شناسانده شود.»

دستمزد بِلِ باریک با چک‌های مدت‌دار

کوچه پس کوچه‌های روستا را باز گز می‌کنیم و این کارگاه و آن کارگاه را نظاره گر می‌شویم، کارگاه‌های بی‌آلایش و روستایی که سادگی از سر و رویشان می‌ریزد و همت، زن و مرد هم ندارد پدال‌ها به پاها بسته شده و عزم از سر انگشتانشان می‌لغزد.

در یکی دیگر از همین کارگاه‌های صفا مهمان آقا مصطفی می‌شویم، آقا مصطفی جوانی را رد کرده و دست و پنجه طلایی دارد در خیاطی، حالا هم فرمان گفت‌وگو را دست می‌گیرد و می‌گوید: «چندین و چند سال است که ما دوزنده هستیم با این حرفه نان درآوردیم آن هم در روستا البته وابسته به صاحب‌کار هستیم و او را به عنوان تولیدکننده می‌شناسند؛ یعنی تابع قیمت و شرایط این افراد هستیم در غیر این صورت کارمان از دست می‌رود، اگر تولیدکننده کار را تعطیل کند کارمان ما تعطیل می‌شود.

دستمزد هم صاحب‌کار مشخص می‌کند و نظارتی روی پرداختی‌ها نیست، هر کدام به سلیقه و انصاف خودشان پرداخت می‌کنند و ما هم چاره‌ای نداریم.

سختی بعدی کار، پرداخت چکی دستمزدهاست، دستمزد کم ما را چکی و چندماهه می‌دهند، حتی چک برای سال بعد یا ۶ ماه بعد می‌فرستند. از قدیم گفتن تا عرق کارگر خشک نشده مزدش را بدهند اما این هم برعکس شده است.

حرف آخرم اینکه بالاخره تجدید نظر کنند، بررسی کنند و رسیدگی، رسیدگی واقعی.»

کارگاه‌های زنانه دستجرد

نوبتی هم که باشد نوبت آخرین کوچه‌ دستجرد است، گذری که می‌رسد به دشت و دَمن و سرسبزی تابستان؛ اما پهلو به پهلوی دشت کارگاهی زنانه قد کشیده و زنان روستا با چادر و چارقد خیاط‌باشی شدند و رزق حلال درمی‌آورند.

داخل کارگاه‌ زنانه دستجرد می‌شویم و پی جوی مسؤول خیاط‌باشی‌ها که دست مریم کاشفی را در دستمان می‌گذارند و او هم بی‌معطلی و بی‌سوال سفره دل باز می‌کند و می‌گوید: «بعد از فوت شوهرم حرفه‌ای مشغول خیاطی شدم، کارگاه کوچکی دست و پا کردم و مثل بقیه اهالی کنار چهار و پنج نفر خانم کار کردیم و نان‌آور شدیم.

هفت سالی می‌شود، حسابی کارکشته شدیم و از پس خودمان برمی‌آییم، حظ کار خانوادگی هم که گفتن ندارد خیلی موقعیت خوبی است چه برای خانم‌ها و چه برای آقایان. سختی‌هایی هم هست و مهم‌تر از هر چیز نبود حمایت بیشتر به چشم می‌آید ولی خدا را شکر کار هست و مشغولیم این به همه مشکلات می‌ارزد.

از سال‌های قبل در دستجرد خیاطی رواج داشته و اگر توجه می‌شد امروز ما همگی تولیدکننده بودیم یا لااقل زنجیره تولید برقرار شده بود و هر کارگاه یک قسمت از کار را انجام می‌داد هر چند الان هم دیر نیست.

خیاط‌های باسابقه روستا و نیروهای کاربلد سرمایه اصلی دستجرد هستند و می‌توانند از صفر تا صد پای کار باشند به شرط سرمایه مادی.»

شغل در دستجرد یعنی خیاط‌باشی

اما پایان کلام این روستاگردی نیم روزه ختم می‌شود به نوجوانی که از کارگاه اول پی ما می‌دود و گله به گله می‌گوید از من هم مصاحبه بگیرید، انگار که حرف‌ها برای گفتن دارد و خیلی منتظر مانده تا صدایش شنیده شود.

صدایش می‌زنم، تا بشنود و پشت چرخش بنشیند و حرف دلش را بگوید؛ سوال پرسیده نپرسیده، تندی می‌گوید: «چهار سال است که بعد از مدرسه در زمستان و کل تابستان مشغول خیاطی هستم؛ اول وردست بودم ولی حالا یاد گرفتم و ۷۰، ۸۰ درصد کار را خودم انجام می‌دهم.

وارد شدم و می‌توانم از پس کار بربیایم البته در دستجرد کاری هم به جز خیاطی نداریم، شغل یعنی همان خیاطی به همین خاطر خیلی از هم سن و سالان من مشغول خیاطی هستند.

از مسؤولان درخواست دارم نخ ارزان شود و بعد از آن سرمایه‌گذاری کنند و مزد هم زیاد شود؛ یک جوری باشد که به ما رسیدگی شود.»

جمع‌بندی کلام همه‌ اهالی روستا از کوچه بِلِ باریک صدای این نوجوان فریاد شد، باشد تا مسؤولان و نمایندگان به گوش باشند و پا به رکاب و عزمی کنند برای برند دستجرد.

پایان پیام/89033/

منبع: فارس
شناسه خبر: 1356309

مهمترین اخبار ایران و جهان: