نیوز سیتی!
18 تیر 1401 - 18:59

وقتی «ماهور» طعمه سگ‌های ولگرد شد

دست ماهور در دستم بود و همپای قدم‌های کوچکش که از روی جدول کنار پیاده رو برمی داشت، کف خیابان راه می‌رفتم. یکهو و در کسری از ثانیه، دست ماهور را در پوزه آهنین سگ دیدم که صورت قشنگش لای موهای فرفری، روی زمین و به سمت گودال وسط زمینِ خالی کشیده می شد... خبرگزاری فارس_مریم آقانوری: مادر بخاطر بیماری قلبی بیمارستان بود و برای پدر غذا برده بودم.‌ هوا گرگ و میش بود که به سمت خانه ام راه افتادم.‌ دست ماهور در دستم بود و همپای قدم های کوچکش که از روی جدول کنار پیاده رو بر می‌داشت، بی خبر از همه جا، کف خیابان راه می‌رفتم. تقریبا به زمین خالی سر کوچه رسیده بودیم. دیوار آخرین ساختمان که تمام شد، در کسری از ثانیه دست ماهور را در پوزه آهنین سگ دیدم که صورت قشنگش لای موهای فرفری روی زمین و به سمت گودال وسط زمین کشیده می‌شد... خبرگزاری فارس_مریم آقانوری:خبرگزاری فارس_مریم آقانوری:نمی‌دانم شاید ۵۰ متر یا بیشتر، ماهور را روی زمین می کشید؛ بقیه سگ ها که ۷-۸ تا می شدند، از تَهِ زمین رسیدند. ماهور خودش را جمع کرده بود و سگ ها با پوزه ها و پنجه هایشان به تن و بدن نحیفش می‌زدند. آنقدر سریع اتفاق افتاد که شوکه شده بودم، حتی یک سانتی مترهم نتوانستم قدم بردارم. انگار همه قدرتم در صدایم جمع شده بود و کمک می خواستم. مردم هم جمع شده بودند، ولی هیچ کاری نمی‌کردند.‌ یک پرشیا از کنارم رد میشد که یادم نمی‌آید چه به او گفتم اما با ایما و اشاره خواستم تا کمکم کند. پیاده شد.. -چی شده خانوم؟! جیغ می زدم که بچمو سگ گرفته -چی؟! سگتونو یا بچتونو؟! و بازهم با گریه و فریاد التماس: آقا بچمو. تو رو خدا کمکم کنید... قفل فرمان را برداشت و به سمت سگ ها دوید. اول چندتا سنگ پرت کرد و با سرو صدا سعی کرد سگ ها را دور کند. اما سگ ها ول کن نبودند. آخر قفل فرمان را به سمتشان پرت کرد و سگ‌ها رفتند... اینها صحبت های وحشت آور و دردناک رویا صلاحی مادر ماهور ۳ و نیم ساله است که چندی پیش در خیابان قلمِ شهرک بعثت در مشکین دشت فردیس، طعمه سگ‌های خیابانی شد. ساعتی را مهمان خانه پر مهر مادربزرگ ماهور بودم. از اول صحبتم تا حالا، ماهور با پستانکی در دهانش، روی مبل آن طرف سالن، به حالتی مثل مردهای نشسته در قهوه خانه‌های قدیم، با یک زانوی عمود شده نشسته و با انگشتان پایش بازی می‌کرد و کاملا به من اخم کرده بود. نگاهش را از من و مادرش بر نمی‌داشت؛ از اینکه دارم این صحنه‌های وحشتناک را برایش یادآوری می‌کنم، موذب شده بودم. گاه گاهی دزدکی نگاهش می‌کردم، لبخند و چشمکی می زدم شاید ابر غضب از صورت قشنگش کنار برود و چشمهای زیبایش به رویم بخندد. اصلا ماهور را چه به وحشت؟! ماهور باید حس شاد موسیقی زندگی باشد. ادامه ماجرا ادامه ماجراادامه ماجراخانم صلاحی همچنان می‌گوید و من زیر نگاه های سنگین و اخم آلود ماهور و شنیدن لحظات زجرآوری که به این مادر گذشته، ابهتم ذره ذره خرد می‌شود و بارها بارانی می شوم. حتی تصوراین دردها و لحظاتی که بچه زیر پوزه سگ‌ها گذرانده، سخت است. مگر مادر می تواند ببیند خاری به دست بچه اش فرو رفته؟! ادامه می دهد: دیگر از حال رفتم و چیزی نفهمیدم... آب که روی صورتم ریختند، صدای ماهور را شنیدم که باگریه می گفت؛ مامان پاشو. چند نفر هم داشتند سرو صورت و دهانش را که پراز خاک شده بود، می‌شستند. باورم نمیشد، صدایش را دوباره می شنوم. بلند شدم و ماهور را سفت بغل کردم. خدا او را دوباره به من داد. ماهور لباس آستین بلند با شلوارک تنش بود. به جز خاک و خارو خاشاک و آثار ساییدگی روی سروصورتش چیزی معلوم نبود. راننده پرشیا و ناجی ماهور خواست که بیشتر کمک کند و ماهور را برای تزریق واکسن هاری به حصارک ببریم.‌ قبول نکردم. فقط از اوخواستم مرا سر خیابان به خانه دوستم برساند. توان حرف زدن و راه رفتن نداشتم. شماره واحد را گفتم و زنگ خانه را زد. دوستم تا از ماجرا با خبر شد، سریع لباس بچه را درآورد و تازه فهمیدم که واااااای چه بلایی سر بچه آمده! بدنش پر از خون بود و روی تن و دستش جای گاز و دندان های سگ ها بود، یک چیزی هم مثل چربی از جای گازگرفتگی‌ها بیرون زده بود. این‌ها را با یک درماندگی عجیبی می‌گفت که حس می کردم آن لحظه دنیا را روی سرش آوار دیده، اما با فاصله انداختن بین کلمات تلاش می کرد بغض های رگباری اش را قورت بدهد اما گاهی هم موفق نبود. درمان زخم‌های عمیق درمان زخم‌های عمیقدرمان زخم‌های عمیقماهور را اول به درمانگاه واریانشهر و بعد به سرعت به مرکز بهداشت حصارک برای تزریق واکسن بردیم. گفتند باید همینجا توی حمام تاجایی که می شود دستت را توی سوراخ‌های جای گازسگ فرو ببری و زخم ها را شستشو بدهی. ماهور که تا حالا توی حالت شوک بود و زبانش بند آمده بود، شروع به بی طاقتی و گریه کرد. یکی از پرسنل به کمکم آمد و زخم ها را شستیم. واکسن زدند و گفتند زخم ها عمیق است و باید ببرید بیمارستان مدنی. رفتیم به بیمارستان مدنی. من همچنان شیون و بی طاقتی می‌کردم. دکتر ماهور گفت که خدا رحم کرده، انگار سگ‌ها با ماهور بازی کردن وگرنه آرواره سگ آنقدر قوی هست که می‌تونه استخوناشو خورد کنه و دست بچه رو بِکَنه. -راست میگفت؛ می توانست اتفاق بدتری بیافتد، همان اولین سگ می‌توانست در همان چند دقیقه به گوش،چشم، بینی و انگشتان کوچک بچه ام آسیب بزند، چه برسد به یک گله سگ! خدا را شکر که بدتر نشد. ماهور را بستری کردند وصبح به اتاق عمل بردند. گفتند که زخم ها را باید شستشوی عمیق بدهند واز داخل بخیه کنند؛ هر کدام دو تا سه بخیه خورده. چند روزی باندپیچی بود و بعد باید شسشتو می دادیم. باندها را باز کردیم و حالا روی بدن ماهور جای ۱۰ -۱۲ تا زخم هست که به گفته دکتر مثل جای آبله روی بدنش باقی میماند. اما بازهم خدا را شکر... مامان ماهور لابلای صحبت هایش بارها خواست تا بچه نزدیک بیاید وزخم هایش را به خاله( من) نشان بدهد، اما ماهور اخمی به من می کرد و می دوید به سمت خاله و مادر بزرگش. بالاخره دلبری هایم جواب داد و ماهور که تا حالا از دور گوش می داد، آمد و توی بغلم نشست و نگاهی به صفحه گوشی که در حال ضبط صداها بود، کرد و به مامانش گفت: مامان عکس هاپو که منو گاز گرفت داری؟! دلم برای صدای بچه گانه اش و جثه کوچکش ضعف رفت. هزینه بیمارستان/ اگر شکایت کنید از بیمه خبری نیست هزینه بیمارستان/ اگر شکایت کنید از بیمه خبری نیستهزینه بیمارستان/ اگر شکایت کنید از بیمه خبری نیستهزینه درمان این روزها کمر شکن است. خانم صلاحی می گوید: ما بیمه سلامت داریم. هزینه بیمارستان بدون بیمه ۱۰ میلیدن تومان می شد. بیمارستان مدنی به ما گفتند که اگر شکایت کنید، هزینه بیمارستان با بیمه محاسبه نمی شود وباید کامل و به صورت آزاد پرداخت کنید. گفتند که باید تعهد بدهید که شکایت نمی کنید. همسرم می گفت که باید شکایت کنیم.‌ مددکار هم می گفت که حق دارید که شکایت کنید. هفته ای حداقل ۶ تا ۷ مورد گازگرفتگی سگ به بیمارستان می آید، اما هیچکس جسارت شکایت کردن ندارد.‌ فیلم| زمین خالی و مسافتی که سگ‌ها ماهور را ر ودی رمین کشیدند فیلم| زمین خالی و مسافتی که سگ‌ها ماهور را ر ودی رمین کشیدندهمسرم با رئیس بیمارستان صحبت کرد و تعهد نداد و گفت که حتما شکایت می کنیم. با هماهنگی رئیس بیمارستان هزینه با بیمه حساب شد.‌اما گفتند که هر وقت برای گرفتن مدارک از بیمارستان و شکایت آمدید، باید مابه التفاوت هزینه بیمه و آزاد را پرداخت کنید. برایم عجیب بود که این همه آسیب دیدیم و زجر کشیدیم و باید دم هم نزنیم؟! واکنش مسوولان واکنش مسوولانواکنش مسوولان-دادستان فردیس به دیدن ما آمد و برای ماهور هدیه آورد. ما را راهنمایی کرد که حتما موضوع را پیگیری و شکایت کنیم. شهردار و اعضای شورای شهر مشکین دشت هم به دیدنمان آمدند و برای ماهور عروسک و اسباب بازی آوردند وگفتند که هزینه بیمارستان را پرداخت می‌کنیم اما دیگر از آنها خبری نشد. مسؤولان زحمت کشیدند و برای دلجویی ما آمدند. واقعا توقع نداشتم همان یک بار هم بیایند، از معرفت و انساندوستی شان بود که آمدند. می‌توانستند نسبت به این موضوع بی‌اهمیت باشند. وقتی خبرها پیچید و همه جا منتشر شد، شهرداری ضربتی سگ ها را جمع کرد که ای کاش زودتر این اتفاق می افتاد. شکایت شکایتشکایت-ما بر اساس گواهی پزشک قانونی شکایت کردیم تا سگ ها جمع آوری شود و دیگر هیچ مادری شاهد زجرهایی که ما کشیدیم، نباشد. پاسگاه رفتیم و شاهدهای عینی را بردیم. کلانتری هم تحقیقات محلی انجام داد. شاهد ها را دادگاه هم بردیم. اما قاضی کمی سختگیری کرد و شهادت راننده پرشیا را خواست و ایشان به خاطر شرایط کاری شان حاضر به شهادت نشدند. شاهد دیگری از کاسبان محل بردیم و همچنان پیگیر شکایت هستیم. یک خانواده درگیر ماجرا یک خانواده درگیر ماجرایک خانواده درگیر ماجرابغض گلویش را می فشارد و چشمانش آن را لو می دهد. -خیلی وحشتناک بود خیلی وحشتناک.... ماهور مثل یک عروسک زیر پنجه و پوزه سگ ها افتاده بود و من نمی توانستم هییییچ کاری بکنم. وقتی توی ماشین باشی شاید تصور تصادف و اتفاق ممکن باشد،من آدم دست و پا چلفتی ای نیستم اما این اتفاق آنقدر برایم شوکه کننده بود که حتی یک سانت هم نتوانستم حرکت کنم. از مسؤولان تقاضا دارم که سگ ها را جمع آوری کنند، این زمین پاتوق سگ های خیابانی شده که این سگ ها یک بار صبح زود به همسرم حمله کرده بودند. یکی از همسایه ها هم می گفت که به یک خانم باردار هم حمله کردند. البته می گویند که چند خانم برایشان غذا می ریزند و سگ ها از همه جا جمع می شوند توی این زمین خاکی. از مردم هم میخواهم داخل شهر به سگ ها غذا ندهند و روال طبیعی زندگی آنها را برهم نزنند. خاله ماهور که تاحالا ساکت بود، به دنبال حرف خواهرش می گوید: توی شهرک یک خانمی هست که هر روز صبح آشغال و جیگر مرغ ها را از مغازه ها می خرد و توی همه زمین های خاکی شهرک غذای سگ می ریزد و به اسم حمایت از حیوانات حتی بارها با ماموران جمع آوری سگ ها دعواشده! اشک هایش را بی محابا رها می کند... اشک هایش را بی محابا رها می کند...اشک هایش را بی محابا رها می کند...- نمی دانید چه حال بدی بود، وقتی فهمیدم چه اتفاقی برای ماهور افتاده. همان شبانه راه افتادم و با خواهر دیگرم به بیمارستان رفتیم. مادر خانم صلاحی هم که در زمان حادثه بیمارستان بوده و فکر می کرده رویا با خانواده اش به مشهد رفته، می گوید: ماهور را من بزرگ کردم. از وقتی این بچه به دنیا آمد مادرش مریض بود و به دنبال درمان، شیمی درمانی و بیمارستان بود. من حتی بعد از چند روز طاقت دیدن باندپیچی های ماهور را نداشتم. مادر ماهور مادر ماهورمادر ماهورحالا فهمیدم. رویا راست می‌گفت؛ دست و پا چلفتی که نبود، هیچ. یک زن قدرتمند بود که در کنار حمایت و دلگرمی های خانواده و همسرش توانسته بود با غول سرطان مبارزه کند و سربلند بیرون بیاید. میگفت: خدا ماهور را همزمان با بیماری به من داد تا امید به زندگی داشته باشم و حالا که خوب شدم یکبار دیگر به من یادآوری کرد که هر آنچه دارم از محبت و لطف خدا و حکمت اوست. شاهدان عینی شاهدان عینیشاهدان عینیاز خانم صلاحی خواستم با هم به دیدن شاهدان عینی ماجرا برویم. جالب بود که تقریبا همه شاهدها می‌گفتند؛ نمی‌خواهند چیزی بگویند که به ضرر سگ‌ها تمام شود. از همه میخواستم که لحظه ای عزیزانشان را درمحاصره سگ‌ها تصور کنند و بالاخره راضی به گفتگو می‌شدند. خانم رنجی یکی از کاسبان محل که در خانه اش سگ دارد، می‌گوید: حیوان که تقصیری ندارد و کارهایش از روی غریزه است. ما آدم ها هستیم که با غذا دادن به سگ‌ها باعث شدیم آنها به داخل شهر کشیده بشوند‌.‌‌ آن روز هم با صدای جیغ و داد بیرون دویدم. مردها ایستاده بودند و کاری نمی‌کردند. درحالیکه اگر می نشستند، سگ‌ها هم شاید می‌نشستند و بچه را رها می‌کردند.‌ می‌ترسیدم حیوان جری شود تا وقتی که یک آقا آمد و با قفل فرمان سگ‌ها را متفرق کرد و بچه را بغل گرفت و آورد. مادر بچه از حال رفته بود. وضعیت بچه واقعا بد بود و آنقدر ترسیده و شوک شده بود که تمام شب نگرانش بودم که نه به خاطر زخم ها بلکه از شدت ترس، خدای نکرده بلایی سرش بیاید. بعد از این اتفاق هم سگ ها را با وضع بدی بردند و من کلی گریه کردم. در شهر به سگ‌ها غذا ندهیم! در شهر به سگ‌ها غذا ندهیم!در شهر به سگ‌ها غذا ندهیم!آقای محمدی یکی دیگر از مغازه دارها که اطلاعات بیشتری از سگ ها، مدل زندگی و نحوه شکارشان دارد، می گوید: من داخل مغازه بودم و برادرم صحنه را دیده بود.‌ اما معتقدم که نباید به هیچ عنوان نه در محل مسکونی و نه در جنگل به سگ ها غذا بدهیم. ما میخواهیم یک کار انسانی بکنیم، اما همینطور که اول یک سگ به ماهور حمله گرد، سگ آلفا شکار را پیدا می کند و بقیه سگ ها گله ای به آن حمله می کنند و می توانند حتی یک پلنگ را از پا دربیاورند. این به محیط زیست آسیب می رساند. مسؤولان باید یک برنامه طولانی مدت برای عقیم سازی و کنترل جمعیت سگ ها داشته باشند، باید محیط های استاندارد برای نگهداری آنها درست کنند تا جمعیت سگ ها کنترل شود.‌ خیابان را که به یک نهالستان ختم می شود، با دست نشان می دهد و می گوید: اینجا قبلا قلمرو سگ ها بود، کاری هم با انسان ها نداشتند فقط همسایه ها می گفتند که شب ها از صدایشان خواب نداریم. البته خوبی هایی هم داشتند و یکبار از دزدیده شدن ماشین یکی از کسبه جلوگیری کردند. نمی دانم چرا به این بچه حمله کردند! صاحب مغازه کابینت سازی هم می‌گوید: توی مغازه مشغول کار بودم ودیر متوجه شدم.‌ وقتی رسیدم مادر بچه از حال رفته بود و سگ ها هم در حال فرار بودند. اینجا سگ زیاد است که بعد از این اتفاق شهرداری جمعشان کرد. و سخن آخر نمی دانم در آن لحظات به ماهور چه گذشته که حالا حتی از قناری کوچک همسایه می ترسد و برای بازی با بچه ها و دوستان همیشگی اش دیگر پا به حیاط نمی گذارد. نمی دانم چه حسی داشته که حالا کابوس بعضی شب هایش شده و خواب آرامش را می گیرد. اما می دانم درد یک بچه برای مادر بی شباهت به جان دادن نیست. می دانم که شهر، محل زندگی انسان هاست و تا وقتی می تواند زندگی مسالمت آمیز با حیوانات ادامه داشته باشد که جان انسان ها آن هم بچه های بی گناه، تهدید نشود.‌ کاش قانونی باشد تا خط قرمزها بین زندگی انسان ها و حیوانات رعایت شود. کاش فرهنگی باشد برای درک این خط قرمزها تا تن نحیف ماهورها زخم خور سگ ها نشود و دختربچه های قمی قربانی خودخواهی حمایتگران قلابی حیوانات نشوند. ‌کاش قانونی باشد برای حمایت از افراد آسیب دیده از حیوانات، نه تهدیدی برای سکوت! شاید اگر فکری برای ای کاش ها نشود، داستان ماهورها همچنان ادامه داشته باشد. انتهای پیام/ج
منبع: فارس
شناسه خبر: 425514

مهمترین اخبار ایران و جهان: