نیوز سیتی!
12 تیر 1401 - 08:31

پیام دوم خرداد آبادان

بعد از گذشت چهل روز از حادثه متروپل، نگاهی انداخته‌ایم به آن‌چه که باید از جریان این حادثه به چشم می‌آمد اما در همهمه امواج رسانه‌ای کم‌تر دیده شد. خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: به مناسبت چهلمین سالروز وقوع حادثه متروپل، میثم امیری، نویسنده و روزنامه‌نگار یادداشتی را در اختیار مجله مهر قرار داده است که در ادامه می‌خوانیم: خبرگزاری مهر؛ گروه مجله:خبرگزاری مهرگروه مجلهمیثم امیریمجله مهرپیش‌نوشت: در نوشتن این جستار، از توییت‌های آقای محمد مالی یکی از چهره‌های رسانه‌ای خوزستان استفاده برده‌ام. دوم خرداد متروپل فرو ریخت. مراکز انتقال خون اولین جایی بود که آبادانی‌ها به آن هجوم آوردند. اینْ درست وقتی بود که دوربین همهٔ رسانه‌ها روی متروپل تمرکز کرده بودند. موافقان سیستم به دنبال راهی بودند تا خشمِ درست مردم را در نحوهٔ خبررسانی کنترل کنند و مخالفان هلهله‌کنان به دنبال آن بودند تا صحنهٔ بحران را به صحنهٔ مخالفت سیاسی تبدیل کنند. اما مردم چنین واکنشی نداشتند. مردمی که هم عصبانی بودند و هم ناراضی، همدردی و هم‌دلی را انسانی‌تر از مخالفت سیاسی یافتند. آنها نشان داده‌اند که جرئت مخالفت سیاسی دارند اما در صحنهٔ بحران، هم‌دلی با هم‌وطن را به هر کنش سیاسی دیگری ترجیح می‌دهند. مردم حواسشان بود که سازنده و مالک برج مستهجن متروپل، جایزه چهرهٔ ماندگار صنعت ساختمان منطقهٔ آزاد اروند را تصاحب کرده بود. آنها می‌دانستند که مجموعه‌ای از تصمیم‌گیران در فاجعهٔ آبادان دخیل بوده‌اند، اما لحظه را دریافتند و توانستند خشم‌شان را از شفقت‌شان تفکیک کنند. بی‌آنکه عصبانیت‌شان را فراموش کنند، لحظه‌ای از کمک به هم‌نوع غافل نشدند. یکی‌شان رضا معراج بود که از خانه‌اش دستگاه هیلتی آورد تا تونل حفر کند، بلکه برسد به طبقهٔ منفی سه... بعضی از آبادانی‌ها در جریان کمک‌رسانی زخمی شده بودند. ولی دلیلی نمی‌دیدند که صحنه را ترک کنند. روز و شب هم نمی‌شناختند. عدنان مطوری سگ‌های تربیت‌شده‌اش را به صحنه آورد تا بتوانند نقطهٔ دقیق زنده‌ها را از زیر آوار تشخیص بدهند. مشتری‌های «کافه مری» هم دلشان نمی‌آمد در لحظهٔ «زایش تراژدی» باریستای محبوب کافه را تنها بگذارند. آنها ایستادند و نگاه کردند؛ «تنهایی پرهیاهو». اما از همه غریب‌تر پیرمردی بود که خانه‌اش چسبیده به ضلع جنوبی متروپل بود. لازم بود تا خانه تخریب شود تا یاری‌رسانی راحت صورت بگیرد. پیرمرد گفت: فدای سرت کاکا... نام این مردم چیست؟ حقشان چطور؟ کسانی هم بودند که نمی‌گذاشتند نزدیک متروپل زباله جمع شود. وسط آن بلبشو آنها کیسه دست گرفته بودند و بی‌هیاهو زباله‌ها را جمع می‌کردند. دوست نداشتند شهرشان وسط بحران هم آلوده به زباله باشد. زبالهٔ اصلی متروپلیست‌ها بودند و هستند که هنوز یک خط از مردم عذرخواهی نکرده‌اند؛ دریغ از یک جمله. کجایند لات‌های کوچهٔ خلوت؟ تلخی آبادان این بود که عزا داشت جلوی چشم عزاداران لحظه به لحظه به وقوع می‌پیوست. آنها داشتند ذره‌ذره مصیبت را مزه‌مزه می‌کردند؛ چه بد. این طور نبود که خبری بیاید که فلانی از دنیا رفته است تا مویه با اطمینان شروع شود. بلکه صاحبان عزا چشم دوخته بودند به متروپل و لحظه به لحظه ناامیدی‌شان بیشتر می‌شد تا جایی که بعد از روز سوم یا چهارم تسلیم حادثه شدند. دست‌ها بی‌اختیارِ تن دکمه‌های پیراهن سیاه‌شان را می‌بست. چنین غمی می‌توانست آبستن یک شورش عظیم باشد و قربانیان فراموش شوند. اما آبادانی‌ها انصاف نمی‌دیدند که چنین کنند؛ آنها پلک چشم‌های قهرمان یخ‌نوردی دنیا را می‌دیدند که از کوفتگی سنگین‌تر شده بود. آنها آتشنشان‌های تهرانی را دیده بودند که کنار متروپل افتادند تا اندک انرژی بگیرند و بتوانند دوباره بلند شوند. کارِ برعکس، دوباره مدعیان فضای مجازی نُقل محافل شدند. در فضای مجازی چیزی که فراموش شده بود درد مردم بود. جناح‌بندیِ سیاسی مهم‌تر از هم‌دردی و تسلا شده بود. فقط آن کسی که عزیزی را از دست داده باشد می‌فهمد که تسلای دیگران چطور می‌تواند آوار غم را از روی دل عزادار بردارد. بیراه نبود؛ در فضای مجازی کسی عزیزی را از دست نداده بود که بخواهد تسلی‌دهنده و یاری‌دهنده باشد و نام آدم‌هایی را بیاورد که بی‌منت تنها از روی آدم بودن و دردِ آدم داشتن توی متروپل می‌دویدند. سلبریتی که سگ‌های امدادگر را می‌بیند ولی مردم یاری‌گر را نمی‌بیند، یک جای انسانیتش می‌لنگد. سگ‌ها مهمند ولی آدم‌ها مهمتر؛ چطور می‌توان از آقای نصاری نگفت؟ همو که سه‌چرخه‌اش را روشن می‌کرد و روزانه صدها وعده غذای گرم توزیع می‌کرد. انسانیت زن و مرد نمی‌شناسد، طلبه و غیر طلبه هم. در سیاههٔ اسم‌ها باید هر دویشان را گفت: هم حسین سلامی روحانی و هم شهربانو منصوریان ووشوکار. یک تصویر از همهٔ تصویرها درس‌آموزتر بود: مردم رفته بودند تا برای عزیزانشان سوگواری کنند. درست کنار سوگ‌شان، قبر نسبتاً شیکِ پدر عبدالباقی، مالک متروپل، دیده می‌شد. عکس می‌گوید: این مردم هیچ تعرضی به آن قبر نکردند با آنکه دلشان خون بود و مصیبت وجودشان را تسخیر کرده بود. واقعیت صحنه همین است. اما حق این مردم درست ادا نشد؛ در هیچ رسانه‌ای. اگر رسانه‌ای بلافاصله بعد از ریزش متروپل به دنبال نمونهٔ خارجی‌اش است یعنی عملاً درکی از درکِ هم‌نوع ندارد. این یعنی فقط سیاست برایش مهم است نه مردمی که داغدار شده‌اند. فرض کنیم در کشورهای دیگر هم این اتفاق افتاده باشد؛ ثم ماذا؟ بازتابش چه سودی دارد؟ پدر از دست رفتهٔ کدام خانواده را زنده می‌کند؟ کدام دختر را به آغوش مادرش برمی‌گرداند؟ سوز دل چه کسی را آرام می‌کند؟ چه کسی را تسلّا می‌دهد؟ از طرفی در رسانه‌های فارسی‌زبانِ بیگانه عملاً خبری از امدادگرها و حتی کشته‌ها نبود. آن چیزی که برایشان اهمیت داشت اعتراضات در دل تاریکی شب بود. اصلاً برایشان مهم نبود چه کسانی درگذشته‌اند و چه کسانی در صحنه حاضر هستند. مهم این بود که در اعتراضات چه شعارهایی داده می‌شد. آن شعارها از تمام آدم‌های در صحنه مهم‌تر نشان داده می‌شد. حتی در انعکاس تصاویر اعتراضی، هیچ‌گاه زاویهٔ دوربین رسانه‌های بیگانه، هم‌دلانه یا هم‌سطح مردم انتخاب نمی‌شد. تنها توده‌های سیاه‌رنگی کادرشان را پر می‌کردند؛ برای آنها حتی معترضین هم مهم نبودند؛ فقط بلوای حداکثری مهم بود. بی‌بی‌سی‌پرشین و پیروانش عکس‌های آتلیه‌ای از یک نفر منتشر کرده بودند: حسین عبدالباقی! با نور عالی و زاویه‌های جذّاب… چرا که نه؟ مجرم در ناخودآگاهِ آنان قهرمان است. رسانهٔ ما کجا بود؟ چه کسی باید عکس پسر پانزده ساله‌ای که لحظه‌ای نمی‌ایستاد و پیرمرد هشتاد ساله‌ای را که با دامن دشداشه‌اش آواربرداری می‌کرد منتشر کند؟ آبادان رسانه‌ها، آبادانی نبود که در خیابان امیری و اطراف متروپل در جریان بود. این آبادانی نبود که نمی‌نشست تا بتواند عزیزانش را در آغوش بکشد. در رسانه‌های بیگانه عموماً خبری از جزئیات نبود؛ نه قهرمانی در کار بود، نه فعالیتی… فقط اعتراض سیاسی معنادار بود؛ به نظر آنها اگر مردم اعتراض می‌کردند یعنی دارند براندازی می‌کنند و اگر فقط غمگساری می‌کردند یعنی دارند در نقشه حکومت بازی می‌کنند! برای آن رسانه‌ها فقط دوگانه‌سازی مطرح بود: هر کس شعار نمی‌داد ترسو و خائن بود، آنکه شعار می‌داد شجاع و آبادانیِ واقعی و در هیچکدام از این دو تصویر جزئیاتی از حضور مردم وجود نداشت... نه از ترسو نه از شجاع... فقط کلیاتی مهم بود که بتواند آتش به پا کند. فقط گلوله‌ای مهم بود که از اسلحه‌ای شناس یا ناشناس بیرون بیاید و تنی را بسوزاند، چشمی را اشکبار کند و دلی را خونین. فقط آن گلوله برایشان مهم بود؛ نه حتی گلوله‌خورنده. عبارت پیام دوم خرداد در تیتر اشاره دارد به گفتهٔ مشهور محمدرضا خاتمی در مشهد: هر کس پیام دوم خرداد را درک نکرده است، باید کنار برود. حال اما باید از پیام دوم خرداد آبادان گفت.
منبع: مهر
شناسه خبر: 416727

مهمترین اخبار ایران و جهان: