همه منتظر بودند تا مجال صحبت کردن به خبرنگاران هم داده شود؛ یکسال آنها صحبت مسئولان را شنیدند و نوشتند، حال کاش گوش شنوایی برای شنیدن مشکلات آنها نیز وجود داشته باشد، اما چه کنیم که گوش شنوایی نبود.
خبرگزاری فارس؛ چهارمحال و بختیاری: به اطرافم نگاه میکنم، هنوز صندلیها خالی از جمعیت است، معلوم است خیلی زود آمدهام پس سعی میکنم خودم را مشغول کاری کنم، هندزفریم را از داخل کیف در میآورم تا در حداقل زمانی که دارم گزارش نصفه و نیمهام را تکمیل کنم.
مشغول کارم میشوم چند دقیقهای که گذشت، سرم را بالا آوردم و دوباره به اطرافم نگاه کردم اینبار افراد بیشتری در سالن بودند، همهمهای برپا بود گویا همه هم دیگر را میشناختند و این جشن بهانهای شده بود تا دیدارها تازه شود و با همکاران خود در رسانههای دیگر خوش و بشی کنند.
خبرنگار امیدآفرین
در سالن که نشستیم چشمم به صفحه بزرگ پرژکتور افتاد، روی آن نوشته بود "ایران قوی خبرنگار امیدآفرین" ذهنم در حال تکرار این بود که امروز روز خبرنگار است، سالروز شهادت خبرنگار شهید محمود صارمی، امروز روز من است، من یک خبرنگارم کسی که زندگیش وقف پیگیری مطالبات مردم و کلنجار رفتن با کلمات بخشی از روتین روزانهاش شده است.
شاید اصلا فکرش را هم نمیکردم که روزی یک خبرنگار باشم و مشکلات مردم دغدغهام شود و یا به دنبال حل آن باشم از روزی که این حرفه را انتخاب کردم بخشی از وجود، روح و زندگی من شده است. بارها و بارها پیش آمده در بین مکالمات، رفت و آمدهای روزانهام بین مردم تا کسی متوجه خبرنگار بودن من شده است شروع به صحبت میکند، گلایه میکند و سوال میپرسد به حدی که گاهی وقتها میمانم اول کدام را جواب دهم.
گاها پیش آمده جوری برایم از مشکلات و مسئولان گلایه میکنند که گویا من یک فرشته نجات و معجزهگر هستم و میتوانم برای حل مشکلاتشان خیلی زود راهی پیدا کنم اما ای کاش میتوانستم معجزه کنم.
ماخبرنگارها برای بیان مشکلات خودمان لکنت داریم
گاهی هم فکر میکنند آنقدر شغل پر درآمدی دارم که اصلا مشکلات را نمیبینم اما واقعیت این است که خبرنگار که باشی در کنار تمام مشکلات خودت از بیمه و حقوق گرفته تا سرو کله زدن با مسئولان برای مصاحبه باید به دنبال دغدغههای مردمی باشی که شاید با مشکلات خودت دست و پنجه نرم میکنند بدون اینکه حتی اسمی از مطالبات و مشکلات خودت به میان بیاوری چرا که مطالبه شخصی در این حرفه چندان جایی ندارد است.
اصلا نمیدانم این چه رازی است که راوی مشکلات مردم بودن قلم را در دستانمان قدرتمندتر میکند اما به وقت بازگو کردن مشکلات خودمان زبانمان بند میآید و قلم را به نشانه تسلیم بر روی کاغذ میگذاریم و سکوت میکنیم.
به هرحال خبرنگار بودن را با تمام مشکلات ریز و درشتش عمیقا دوست داریم چرا که خودمان خواستهایم خبرنگار باشیم و هزینه آن را هم با دل و جان پرداخت میکنیم.
سوگند به قلم و آنچه مینویسد
همه آمادهاند سالن مملو از جمعیت شده است با ورود یک نفر همه از جا بر میخیزند، به در ورودی نگاه میکنم مردی سبز پوش با محاسنی سفید، اولین بار است سردار رمضان شریف را میبینم، قیافهاش نشان میدهد از یادگاران جبهه است و از رفقایش جا مانده!
با صدای صلوات افراد حاضر در سالن به خودم میآیم قرآن تلاوت میشود و با خواندن آیه (نون وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ) روحم جلا پیدا میکند، آری سوگند به قلم و آنچه مینویسد، و شکر که در راه روشن شدن حقایق و در راه حق قلممان گرم است.
بعد از خواندن قرآن، صدای سرود جمهوری اسلامی در فضا میپیچد و سالن مملو از خبرنگاران زینبواری است که در پی تببین واقعیتها، در جنگ روایتها همهجوره از جان و مال خود گذشتهاند، نگاه میکنم که چگونه همه برای ایران قوی با تمام مشکلات و اختلاف سلیقهها متحد ایستادهایم و سرود ملی را با افتخار میخوانیم.
دغدغه خبر حتی در روز خبرنگار
بعد از صحبتهای اولیه مجری برنامه مسئولان یکی یکی برای سخنرانی به جایگاه میآیند، گویا پوشش سخنرانی اول با من است، ضبط صوت گوشیم را آماده میکنم و قلم و خودکارم را در دست میگیرم، فکر میکردم امروز روز جشن و فارغ از تمام خبر زدنهاست اما یک خبرنگار همیشه باید قلم و کاغذ همراهش باشد حتی در روزی که به عنوان روز او نامگذاری شده است.
البته این اتفاق تازهای نیست ما همیشه کاغذ و قلم به دست در مهمانیها، تولدها و دورهمیهای خانوادگی در حال فعالیت و خبر زدن هستیم، به این فکر میکنم که چقدر در طول روز مادرم غُر میزند که دلم خوش است دختر دارم و کسی هست که در کارها کمکم کند اما دریغ! شاید تنها شغلی که ساعت کاری مشخصی ندارد خبرنگاریست.
با این که شب و روزم وقف این کار شده است اما عمیقا از انتخابم راضی هستم میدانم مسیری که در آن هستم همان مسیر حقانیت و عدالت است، همان مسیری که به گفتهی حضرت آقا اگر ما به درستی در آن روایت نکنیم دشمن روایت میکند، من آمادهام که روایت کنم آن هم روایتی درست و به حق!
به ایرانی بودنم میبالم
صحبتهای مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان بعد از چهار دقیقه با صلوات حاضران تمام میشود، حال نوبت صحبتهای سردار رمضان شریف است، سعی میکنم با دقت به صحبتهایش گوش کنم حرفاهایش از اینکه خبرنگاران باید در جنگ شناختی با راهبرد حرکت کنند شروع میشود و تا به افول آمریکا و استقامت ایران عزیزمان میرسد، خون در رگهایم به جوش میآید و حس اقتدار و افتخار میکنم، به ایرانی و ایرانی بودن خود میبالم.
نوبت به سخنرانی استاندار رسیده بود، که از میداندار بودن خبرنگاران و اصحاب رسانه و تا تغییر و تحولات استان صحبت کرد، سخنرانیها کمکم با نزدیک شدن به وقت اذان تمام میشود، و سالن درحال خالی از جمعیت شدن بود.
امروز هم روز ما نبود، فقط مسئولان حرف زدند
همه منتظر بودند تا مجال صحبت کردن به خبرنگاران هم داده شود، یکسال آنها صحبت مسئولان را شنیدند و نوشتند حال کاش گوش شنوایی برای شنیدن مشکلات آنها نیز وجود داشته باشد، اما چه کنیم که گوش شنوایی نبود.
به همراه همکارانم به سمت در خروجی حرکت میکنیم تا به نمازخانه و بعد تالار غذاخوری برویم، این برنامه هم مثل تمام برنامههای دیگر پروندهاش بسته شد، روز خبرنگار بود اما بیشتر بهانهای بود تا مسئولان صحبت کنند.
پراکندگی جمعیت نشان از این بود که همه به سمت خانه و یا محلهای کار خود بر میگردند، مثل همیشه مسیرم را در پیش گرفتم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم، در طول مسیر با خودم فکر میکردم قرار است از امروز تا روز خبرنگار سال آینده، چه برنامهای داشته باشم تا بتوانم مستحکمتر در مسیر حقانیت و عدالت قدم بردارم و ای کاش سال جدید خبرنگاریام، سال شهادت در این راه باشد، آمین...
پایام پیام/ ۶۸۰۴۰