نیوز سیتی!
15 مهر 1401 - 23:06

جشن عید بیعت با طعم احترام، امنیت و همدلی+ گزارش تصویری

در اجتماع منتظران منجی در میدان امام حسین «ع» هستم .ناگهان با خانمی که بارها در این مراسم از او عکس گرفته‌ام، چشم در چشم می‌شوم. اشاره می‌کنم که به دوربینم نگاه کند تا عکس بهتری بگیرم. عکس را که می‌گیرم به تشکر دستی تکان می‌دهم و او هم . ما مردم عادی همینیم! شاید پوشش و ظاهرمان با هم متفاوت باشد، اما در دل همدیگر را دوست داریم؛ با اینکه اصلاً همدیگر را نمی‌شناسیم. گروه زندگی - مینا فرقانی: من عاشق اجتماعات مردمی هستم. از راهپیمایی گرفته تا هیئت و جشن. به هر مناسبت ملی و مذهبی که بگویی! البته از نوع خانوادگی. کیف می‌کنم از اینکه می‌بینم مادر و پدری، دست بچه‌های کوچک و بزرگشان را می‌گیرند و به جمع بزرگتری می‌پیوندند تا در یک فضای سالم و خانوادگی، در کنار هم وقت بگذرانند. گروه زندگی - مینا فرقانی:گروه زندگی -مینا فرقانی:در دنیای نیمچه‌مدرن و شلوغ امروز، آدم‌ها فرصت زیادی برای با هم بودن ندارند و اگر گاهی به مناسبتی چنین فرصتی دست می‌دهد، باید حقیقتاً شکارش کرد! اینجا یک محفل خانوادگی است. با حضور زن و مرد. پیر و جوان. کودک و بزرگسال. «خانواده‌ها» در کنار هم چند ساعتی را با امید و دلخوشی سپری کردند. کودکپیش به سوی جشن عید بیعت پیش به سوی جشن عید بیعتپیش به سوی جشن عید بیعتتیز مراسم را در تلویزیون دیدم؛ «اجتماع مردمی جشن عید بیعت»!  برگزارکننده‌اش مؤسسه‌ی مصاف ایرانیان است. پیش‌زمینه‌ی ذهنی‌ام از مراسم‌های این مؤسسه این است که سر ساعت برنامه را شروع می‌کنند. برای من که حالا مادر هستم و دقیقه‌ها برایم ارزشمندترند، این نکته بسیار حیاتی است. تلویزیونچندین سال پیش هم در این مراسم شرکت کرده بودم. آن زمان البته هنوز مادر نشده نبودم. کاملاً یادم هست که کیف دستی‌ام را برداشتم و رفتم. به همین سادگی! این بار اما باید کوله‌ی بچه‌ها را آماده می‌کردم؛ دو دست لباس، چند تا پوشک، بطری آب، دو سه جور خوراکی، اسباب‌بازی‌های کوچک، زیرانداز سبک، کیف پول، دوربین، دفترچه‌یادداشت و... کیف مادرها خودش یک خانه‌ی مینیاتوری است! دو دستاین کودک خوشمزه از آن پایین آن‌قدر برایم دست تکان داد و خندید تا عکسی از او ثبت کنم. خدا به داد کمر و زانوی مادرش برسد! به دریای خروشان منتظران مهدی پیوستیم به دریای خروشان منتظران مهدی پیوستیمبه دریای خروشان منتظران مهدی پیوستیمقبل از پیدا کردن جای مناسب برای نشستن، باید مادرم را پیدا کنم؛ عصای دستم! دوره‌ی آخرالزمان یعنی همین. قدیم‌ها بچه‌ها عصای دست مادرشان بودند. حالا مادرها عصای دست بچه‌ها هستند. جمع و جور کردن دو کودک نوپای پرجنب و جوش، آن هم در یک جمع پر ازدحام به وسعت میدان امام حسین (ع) اصلاً کار ساده‌ای نیست. آن هم دست تنها! حتماً نیاز به کمک هست. مادرم را بیرون از حریم میدان پیدا می‌کنم. دست در دست بچه‌ها وارد جمع تماشایی مردم می‌شویم که با پرچم‌های سبز، قرمز و زرد چشم‌نوازتر هم شده است. جایی برای نشستن پیدا می‌کنیم و همان‌جا کنار خانواده‌های دیگری که با ذوق و شوق منتظر شروع برنامه هستند، جاگیر می‌شویم. به بالای جایگاه که رسیدم آرزو کردم کاش همه می‌توانستند از این بالا زیبایی این جمعیت را ببینند... عشق حسین، بازسازی‌مان می‌کند عشق حسین، بازسازی‌مان می‌کندعشق حسین، بازسازی‌مان می‌کندمجری برنامه «حامد سلطانی» است. او را تا پیش از فوت همسر و فرزندش و بعد از آن، تاخت و تاز بی‌شرمانه‌ی عده‌ای انسان‌نما به او و نمک پاشیدن به زخمش، اصلاً نمی‌شناختم. از اینکه می‌بینم کمی سر پا شده و شور گذشته‌اش را به دست آورده برایش خوشحال می‌شوم. مدتی پیش که حمله‌ها به او شدت گرفت، قسمت‌هایی از برنامه‌های قبلی‌اش را تماشا کردم و شور و حال گذشته‌اش را دیدم. شور حسین و عشق به ولایت، آدم را این‌طور می‌سازد و سر پا نگه می‌دارد. خدا را شکر... «حامد سلطانی» از آرمان و اعتقادش هم گفت. از اینکه از حملاتی که به او می‌شود نمی‌ترسد و پای اعتقادش می‌ایستد. تا فرصت هست و می‌شود در میدان تردد کرد باید کارت خبرنگاری مراسم را بگیرم. به طرف میز خبرنگاران می‌روم. جمعیت در خیابان‌های اطراف هم ایستاده‌اند و از پشت المان‌های اطراف میدان، مراسم را به‌صورت صوتی پیگیری می‌کنند. کارت خبرنگاری را که می‌گیرم، به بالای جایگاه می‌روم، چند عکس می‌گیرم و برمی‌گردم پیش بچه‌ها. خدا می‌داند تا پایان مراسم چند بار باید برم و برگردم... از این جمعیت باشکوه که هر لحظه به تعدادشان  افزوده می‌شد، بارها و بارها عکس گرفتم... هنر اثرگذار موسیقی  را دریابیم هنر اثرگذار موسیقی  را دریابیمهنر اثرگذار موسیقی  را دریابیمقاری می‌آید و با صدای زیبایی چند آیه تلاوت می‌کند. بچه‌ها اولین مدل خوراکی‌شان را طلب می‌کنند و مشغول می‌شوند. متوجه نشدم قرآن کی تمام شد که آهنگ سرود ملی به گوشم می‌رسد. بی‌اختیار بلند می‌شوم می‌ایستم و دست راستم را بر قلبم می‌گذارم. بچه‌ها از من تقلید می‌کنند. از هم‌خوانی جمعیت و تکان دادن پرچم‌ها ذوق‌زده‌اند. پیش از اینکه بچه‌ها از سرود ملی لذت کافی و وافی ببرند، شعرش تمام می‌شود و موسیقی، قطع. این‌جاست که باید گفت «لطفاً وقتش را بیشتر کنید!». واقعاً چرا سرود ملی ما این‌قدر وقتش کم است؟! خواننده‌ی مراسم را راستش نمی‌شناسم. مجری می‌گوید نامش «حسین حقیقی» است. دو آهنگ بسیار زیبا با موضوع امام زمان (عج) می‌خواند که اشک چند نفر در اطرافم راه می‌افتد. کاش این جوانان هنرمند را که برای انتقال معنا، هنر را انتخاب کرده‌اند، بیشتر و بهتر به مردم و خصوصاً نوجوانان بشناسانیم. دهه‌هشتادی‌ها هم آمده بودند. آن‌قدر زیاد بودند که همه جای میدان دیده می‌شدند. مثل قدیم‌ها که ما دهه شصتی‌ها همه جا بودیم! سلامٌ علی آل‌یس... سلامٌ علی آل‌یس...سلامٌ علی آل‌یس...زیارت آل‌یس را اولین بار در دوران دبیرستان و با صدای آقای فرهمند شنیدم. آن نوای سوزناک و دلنشین، انگار آدم را بیشتر متوجه غم و غربتِ غیبت امام زمان (عج) می‌کرد. از شما چه پنهان، ماه‌ها بود زیارت آل‌یس نخوانده بودم. حالا بعد از ماه‌ها قسمت شد این زیارت را با صدای آقای سماواتی بشنوم. فضا آن‌قدر دوست‌داشتنی بود که کودکان نوپای من هم آرام گرفته بودند و فقط گوش می‌دادند. اتفاقی که شاید سالی یک بار هم رخ ندهد!! به محض اینکه زیارتنامه تمام می‌شود، بچه‌ها بلند می‌شوند که راه بیفتند. آن‌قدر جدی و باعجله، انگار باید به جلسه‌ی مهمی برسند! با پیشنهاد خوراکی بعدی، متوقف‌شان می‌کنم. جمعیت را ببینید. با هر رنگ و لباس دارند امام زمان‌شان را می‌خوانند. این اشتراکات اعتقادی که مردم را همدل و هم‌زبان، کنار هم نگه می‌دارد باید در جامعه پررنگ‌تر شود. ایران به وقت جهاد تبیین ایران به وقت جهاد تبیینایران به وقت جهاد تبییناولین سخنران مراسم می‌آید؛ علی‌اکبر رائفی‌پور. جمعیت برایش حسابی ذوق می‌کنند. او درباره‌ی همدلی بین مردم و پرهیز از پرخاشگری برای تحقق جهاد تبیین صحبت کرد و گفت جهاد تبیین هم مثل جهاد نظامی، جهاد اقتصادی، جهاد فرهنگی و... نوعی جهاد است و حالا زمان جهاد تبیین است که رسانه‌ها و افراد سرشناس باید با جدیت به آن بپردازند. علی اکبر رائفی‌پور که آمد، پیر و جوان برایش هورا کشیدند و دست زدند. حرف‌هایش را هم در سکوت گوش دادند. گفت مردم ما عاشق اهل‌بیت (ع) و کشورشان هستند. در بعضی مسائل هم اختلاف‌نظر دارند. ولی دشمن این اختلاف‌نظر را به سمت ضدیت و آشوب هل می‌دهد تا مردم را از همدیگر متنفر کند. ما باید این اختلاف‌ها و شبهه‌ها را مشفقانه و از سر محبت و الفت، تبیین و حل کنیم. افراد با پوشش‌های متفاوت در مراسم حضور داشتند. اما جز احترام، لبخند و همدلی بین‌شان چیزی نبود... در همین باره به بخشی دلنشین از سخنان رهبر گرانقدرمان هم اشاره کرد که می‌فرمایند: «...در عرف معمولی به آن‌ها می‌گویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد می‌ریزد. حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه! دل، متعلق به این جبهه است؛ جان، دلباختهٔ به این اهداف و آرمان‌هاست. او یک نقصی دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقص‌های این حقیر باطن است...». «اشک هم دارد از چشمش می‌ریزد. حالا چه‌کار کنیم؟ ردش کنیم؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه!» کما اینکه در همین اجتماع عید بیعت هم بسیار دیدم خانم‌های این‌چنینی را، با برخوردهای بسیار انسانی، معتقد و محترمانه. این‌ها همگی دلباختگان این مسیر و آرمان و اعتقادند. رائفی‌پور از فتنه‌های آخرالزمانی هم گفت که باعث تقویت ما می‌شود. مثل جنگ ایران و عراق که باعث شد ما به یک قدرت نظامی تبدیل شویم. او از مردم تشکر کرد که با وقت‌شناسی و عقلانیت خود نشان داده‌اند که چرا لایق رسالت الهی خود در زمینه‌ی ظهور هستند. وقتی غیرت دینی با عرق میهنی آمیخته می‌شود وقتی غیرت دینی با عرق میهنی آمیخته می‌شودوقتی غیرت دینی با عرق میهنی آمیخته می‌شودراستش را بخواهید مداحان زیادی را نمی‌شناسم. آنهایی را هم که می‌شناسم، از هر کدام یکی دو قطعه شنیده‌ام. «سید مجید بنی‌فاطمه» یکی از مداحان مراسم است. او را با مداحی «جان آقا، سنه قربان آقا» می‌شناسم و آرزو می‌کنم کاش این مدح را هم در مراسم بخواند. البته با توجه به مناسبت برنامه و «جشن» بودن دلیل دورهمی، آرزویم را با خودم به خانه می‌برم! برایم جالب است که مداحان به موضوعات روز می‌پردازند و محتوای مذهبی را با مفاهیم ملی می‌آمیزند. آقای بنی‌فاطمه در جشن عید بیعت، مداحی ملی مذهبی خواند. آن‌قدر پرشور و وطن‌پرستانه که جمعیت از جا کنده می‌شود و با هر بیت او به وجد می‌آید. بچه‌های کوچک من هم مثل جمعیت اطرافشان برمی‌خیزند و سعی می‌کنند کلماتی را با بقیه هم‌نوا شوند! هرچند غلط غلوط! سلام بر صبح شنبه‌ای که جمعه‌اش آمده باشی... اجتماعی پر از احترام، امنیت و همدلی زیر پرچم مهدی اجتماعی پر از احترام، امنیت و همدلی زیر پرچم مهدیاجتماعی پر از احترام، امنیت و همدلی زیر پرچم مهدیزن و مرد، پیر و جوان، کودک و نوجوان، محجبه و کم‌حجاب، کنار هم در میدان امام حسین (ع) زیر پرچم «لبیک یا مهدی» کنار هم ایستاده‌اند و از فضای پرمهر و دلچسبی که ایجاد شده لذت می‌برند. هرچه می‌بینم زیبایی و همدلی است. خانم محجبه به خانم کم‌حجاب چوب‌شور تعارف می‌کند. خانم کم‌حجاب برای کسی که تازه رسیده، جا باز می‌کند. آقایی که ظاهرش شاید متفاوت باشد با کلیشه‌هایی که از آدم مذهبی در ذهن داریم، پرچم «یا حسین» می‌گرداند و به همه‌ی آقایان اطرافش می‌گوید «داداش». اینها مردم ما هستند. مردمی که در تمام خوشی‌ها و ناخوشی‌ها پشت هم بوده‌اند و هستند. مردمی که کنار همدیگر امنیت دارند و حتی با نگاه‌شان هم، دیگری را نمی‌آزارند. احترام، امنیت و همدلی در میدان امام حسین (ع) و بین امام‌حسینی‌ها موج می‌زند و من عاشق این جمعیت و اعتقادات مقدس‌شان هستم. شور جمعیت مهدوی میدان امام حسین (ع) را باید می‌دیدید و حضور جوانانی را که شاید اصلاً به ظاهرشان نمی‌آمد چنین باشند. ایران زمینه‌ساز ظهور است ایران زمینه‌ساز ظهور استایران زمینه‌ساز ظهور استآقای پناهیان، سخنران بعدی مراسم است. دربارهٔ نقش ایرانیان در آخرالزمان زیاد شنیده‌ام. آقای پناهیان هم روایت‌های جالبی در این باره می‌گوید: ایرانی‌ها با ظلم مستکبران عالم مقابله می‌کنند. آنها مقدمه‌سازان ظهورند. ایران قبل از ظهور امام زمان (عج) اسرائیل را نابود می‌کند. چیزی به نابودی اسرائیل باقی نمانده و... ایران قبل از ظهورآقای پناهیان درباره‌ی نقش آخرالزمانی ایرانی‌ها گفت. مردم کلی برایش سوت و دست زدند و جیغ و هورا کشیدند! با هر جمله‌ای که آقای پناهیان درباره‌ی ایرانیان و مبارزات آخرالزمانی‌شان می‌گوید، جمعیت شور مضاعفی پیدا می‌کند و به خروش درمی‌آید. حاضران با شعار «مرگ بر اسرائیل» و «الله اکبر» با سخنران همراه می‌شوند. آقای پناهیان درباره‌ی اینکه چرا در جشن بیعت با امام زمان (عج) درباره‌ی نابودی اسرائیل صحبت می‌کند، می‌گوید وقتی اسرائیل نابود شود، همگی می‌بینیم که در کشورهای اسلامی چه آرامش و امنیتی برقرار می‌شود. آدم‌های اصیل این‌شکلی هستند! آدم‌های اصیل این‌شکلی هستند!آدم‌های اصیل این‌شکلی هستند!«محمدحسین پویانفر» و «سجاد محمدی»، مداحان بخش بعدی مراسم هستند که با هم به صحنه می‌آیند. تا بچه‌ها سرشان با اسباب‌بازی‌های کوچکشان گرم است، باید آنها را به مادرم بسپارم و بروم چند تا عکس دیگر بگیرم. جمعیت اطرافمان بسیار متراکم شده و عبور از بین‌شان به سختی ممکن است. اما کارت خبرنگاری‌ام را که بر گردنم می‌بینند، راه را برایم باز می‌کنند. از بخش میانی تا انتهای جمعیت، مرد و زن کنار هم و به‌صورت خانوادگی مراسم را دنبال می‌کنند. در نهایت احترام و امنیت و بدون نگرانی. سر تا پای این مردم را باید طلا گرفت که این‌قدر اصیل، چشم‌پاک و باغیرتند. از مداحی این دو عزیز تقریباً چیز زیادی نمی‌فهمم. فقط صدای خروش جمعیت را می‌شنوم که شعارهای «لبیک یا خامنه‌ای»، «مرگ بر اسرائیل»، «حیدر، حیدر» و... سر می‌دهند. از جلوی سن که نگاه می‌کنم همراهی دهه‌هشتادی‌ها و دهه‌نودی‌ها خیلی بیشتر به چشمم می‌آید. بچه‌های خردسال و نوجوان با چه غیرتی می‌غرند! نوجوانرگ گردن این کودک دهه‌نودی را می‌بینید؟ همین طور می‌خروشید برای «مرگ بر اسرائیل» و «حیدر، حیدر» گفتن... مردم  با هم دوست هستند مردم  با هم دوست هستندمردم  با هم دوست هستندهوا رو به تاریکی می‌رود. به قسمت بالای جایگاه می‌روم تا چند تا عکس دیگر بگیرم. از همان بالا ناگهان با خانمی که بارها در این مراسم از او عکس گرفته‌ام، چشم در چشم می‌شوم. به او اشاره می‌کنم که به دوربینم نگاه کند تا عکس بهتری بگیرم. عکس را که می‌گیرم به تشکر دستی تکان می‌دهم و او برایم از راه دور بوسه ای می‌فرستد. ما مردم عادی همینیم! شاید پوشش و ظاهرمان با هم متفاوت باشد، اما در دل همدیگر را دوست داریم؛ با اینکه اصلاً همدیگر را نمی‌شناسیم. انسانیم. در اعتقاد مشترکیم. هم‌وطنیم. هم‌ریشه‌ایم. چه دلایلی از این بالاتر برای رعایت بیشترین احترام و نثار بیشترین محبت به همدیگر؟ همین خانم خوش‌برخورد و مهربان بود که به سمت دوربینم برگشت و ادامه‌ی ماجرا! عهد می‌بندم با تو ای صاحب‌زمان عهد می‌بندم با تو ای صاحب‌زمانعهد می‌بندم با تو ای صاحب‌زمانبچه‌ها دیگر می‌روند به سمت خستگی. خوراکی‌هایشان هم ته کشیده. قرائت میثاق‌نامهٔ عید بیعت، آخرین بخش برنامه است. «حامد سلطانی» آن را می‌خواند. بین رسیدگی به غرولند بچه‌ها، به نظرم بخش‌هایی از دعای ندبه و دعای عهد را بین بندهای میثاق‌نامه می‌شنوم، و صدای جمعیت را که بعد از پایان هر بند، می‌گویند «لبیک یا مهدی» و بیعت خود را با امام زمان (عج) اعلام می‌کنند. آن رادعای ندبهمراسم تمام می‌شود. و چه حیف. کاش دست‌کم ماهی یک بار از این مراسم‌ها برقرار بود... این دست‌ها که مضطرانه به سمت امام زمان (عج) بلند شده بود، دست بیعت بود... زیبایی‌های بعد از مراسم زیبایی‌های بعد از مراسمزیبایی‌های بعد از مراسمبعد از مراسم عده‌ای از مردم، پلاستیک برداشتند و زباله‌ها را از سطح میدان جمع کردند. شنیدم در اربعین هم پویشی راه انداخته بودند که زباله‌ها را از مسیر پیاده‌روی بردارند. اگر به عراق رفته باشید و امکانات مسیر را بدانید، می‌فهمید چقدر نیاز به این پویش بود و چه کار مهمی انجام داده‌اند. اربعینموقع برگشت، عده‌ی زیادی از افراد در صف شارژ کردن بلیت مترو بودند که آقای مأمور اعلام کرد «مترو رایگانه! بفرمایید.». این هم زیبایی دیگری از مراسم! این پرچم زیبای «لبیک یا مهدی» را بادکنک‌ها در خلال برنامه به آسمان بردند... بعد از اتفاقات اخیر، لازم بود کمی زیبایی ببینم و بشنوم. رفتم میدان امام حسین (ع)، در جمع حسینی‌ها. با چشم و گوش پر از زیبایی برگشتم... تا باد چُنین بادا! آن‌قدر جمعیت متراکم بود که عده‌ای رفته بودند بالای اِلمان‌ها تا بتوانند مراسم را تماشا کنند... دهه هشتادی‌های زیادی را دیدم که هر کدام عکس شهیدی از شهدای مدافع حرم یا شهدای دفاع مقدس را سر دست گرفته بودند. این‌ها راه را خوب پیدا کرده‌اند... هیچ راهی نداریم جز اینکه به جای قهرمان‌های دروغین و سلبریتی‌های پوشالی، قهرمان‌های راستین و واقعی را به نسل نوجوان معرفی کنیم. این دست‌های لبیک‌گو را دوست دارم. و این کودکان مشتاق و پرشور را که از اِلمان‌ها بالا رفته‌اند... دهه‌نودی‌ها و دهه‌هشتادی‌ها در جشن عید بیعت با امام زمان‌شان سنگ‌تمام گذاشتند... به ترکیب سنی جمعیت داخل این عکس نگاه کنید. به جز آرمان‌های ملی و مذهبی چه معنای دیگری را سراغ دارید که آدم‌ها را با این همه تفاوت و شکاف‌های عمیق بین نسلی، کنار هم جمع کند و به وجد آورد؟ تفاوت حجاب‌ها را ببینید. اما با همدلی و مهربانی با هم برخورد می‌کردند. پایان پیام/
منبع: فارس
شناسه خبر: 773004

مهمترین اخبار ایران و جهان: