نیوز سیتی!
10 بهمن 1402 - 09:39

خانه شهیدی که پاتوق جهادگران شد

خواهر شهید اندیشه می‌گوید: از زمانی‌که برادرشان شهید شده بود دیگر دست خودشان نبود از پدر و مادرش گرفته تا خودش باوجود اینکه تقدیرش طوری رقم خورده که نتواند راه برود اما راه‌شان را انتخاب کردند و آن هم خدمت بود و خدمت...

خبرگزاری فارس مازندران  ـ زهرا طاهری پرکوهی| برگی از خاطرات روزهای انقلاب را ورق می‌زنیم، روزهایی که لحظه لحظه‌اش برای مردم ما پراز خاطره است، چون خودشان خاطره‌سازی کردند، این خاطرات آنقدر با آنان عجین شده که مقابله چشمان‌شان است و درواقع با این خاطرات زندگی می‌کنند.

با آغاز بهمن ماه می‌خواهیم برگی از خاطرات این دفتر را ورق بزنیم، از لحظه‌هایی که با عشق و ایثار گذشت، در کنار فداکاری بزرگ‌مردانی که باحضور در جبهه‌ها حماسه آفریدند، بزرگ‌زنانی هم در پشت جبهه‌ها حماسه‌ها خلق کردند، زنانی که در اوج جوانی در کنار سایر بانوان مازندرانی تلاش کردند تا در پیروزی انقلاب اسلامی نقش‌آفرین باشند.

*جهاد پشت خاکریز

*روایت بانوی جهادگر

راوی ما در این گزارش خواهر شهید اندیشه است، فردی که در عین معلولیت توانست نقش خود را به‌عنوان جهادگر پشت جبهه‌ها به‌خوبی ایفا کند.

شروع صحبت‌هایش از روزهای جنگ است، روزهایی که شاید اتفاقات و حوادث تلخ بسیاری رخ می‌داد اما آنقدر حس همدلی و همکاری بین یکدیگر شیرین بود که همه را دور هم جمع می‌کرد.

مردها در جبهه و خانم‌هایی که همسران‌شان راهی جبهه شده بودند دور هم جمع می‌شدند و پشت صحنه همکاری می‌کردند از خیاطی و شست‌شو گرفته تا پخت مربا و ...

*رزم مردانه با پشتوانه‌ زنانه

*منزل شهیدی که پاتوق جهادگران شد

خواهر شهید اندیشه از روزهایی می‌گوید که برایش خاطره‌هایش باقی‌مانده، از روزهایی که منزل‌شان پاتوق جهادگران تبدیل شده بود.

*تقدیری که با خدمت گره خورد

گریزی به سال‌های قبل می‌زند، از زمانی‌که برادرشان شهید شده بود دیگر دست خودشان نبود از پدر و مادرش گرفته تا خودش باوجود اینکه تقدیرش طوری رقم خورده که نتواند راه برود اما راه‌شان را انتخاب کردند و آن هم خدمت بود و خدمت...

از آن‌روزها می‌گوید که صدای چرخ خیاطی و ماشین بافتنی هنوز که هنوز در گوشش پیچیده‌، از اتاقی که پایگاه جبهه شده بود.

*حماسه پشت حماسه

خانم اندیشه می‌گوید: آن روزها بافتنی می‌کردیم، خیاطی می‌کردیم، لباس رزمندگان و پتو و سایر را می‌آوردند و شست‌وشو می‌کردیم.

۲۴ سالم بود و پدر و برادرانم جبهه بودند با خانم‌های همسایه که همسران‌شان راهی جبهه شده بودند تا نیمه شب‌ها بافتنی می‌کردیم از شال گردن گرفته تا جوراب، خیاطی می‌کردیم، هر کاری از دست‌مان برمی‌آمد انجام می‌دادیم، کافی بود بگویند چه چیزی بیشتر احتیاج دارند.

*سنگربانی پشت خاکریز

از خانم اندیشه می‌‌خواهیم مصداقی برایمان خاطره تعریف کند در پاسخ‌مان می‌گوید؛ واقعا همه آن روزها خاطره بود، واقعا سرتا سر کارهای‌مان خاطره بود؛ طوری که الان اشکم در می‌آید، چند روزی که قرار بود باهم صحبت کنیم از همان روز اشک‌هایم جاری است... هر کاری از دست‌مان برمی‌آمد انجام می‌دادیم که انشالله خداوند قبول کند.

*از خودبی خود شدم

برای من انگار زمان از حرکت ایستاده دور تا دور خانه را که می‌گردم، صحنه‌های آن روزها برایم مجسم می‌شود، طوری که از خود بی‌خود هستم.

*رادیو نداشتیم چه برسد به دوربین!

از خانم اندیشه می‌خواهیم اگر تصویری یا عکسی از آن روزها دارد نشان‌مان دهد آن موقع نه موبایل داشتیم، نه دوربین حتی یک رادیو نداشتیم صدای رزمندگان را بشنویم و از حال و هوای جنگ باخبر شویم چه برسد به دوربین...

پایان پیام/۸۶۰۳۴/م

منبع: فارس
شناسه خبر: 1654075

مهمترین اخبار ایران و جهان: