نهادهایی از قبیل سازمان ملل برای دنیای دوقطبی یا تک قطبی طراحی شده بودند اما حالا این نهادها برای مواجهه با واقعیتهای چندجانبهگرایی درحال ظهور، نهادهای مناسبی نیستند. اگر بخواهیم مانع وقوع فاجعه شویم به نهادهای جدیدی نیاز داریم.
گزارش ویژه فارس؛ اندیشکدهها: از پایان جنگ سرد تا امروز، دنیا با یک نظام بینالملل در حال گذار روبرو بوده است. افزایش ثروت در یک کشور، او را از رئالیسم تدافعی به معنی افزایش امنیت نسبی و قدرت نرم به سوی رئالیسم تهاجمی به معنی افزایش توان نظامی و سپس روحیه ماجراجویی سوق میدهد. پیامدهای سیاسی بحران اوکراین در چهارگوشه جهان اثرگذار بوده و زنده شدن شاخکهای کروناویروس شاید هشداری باشد برای تغییر نقشه اقتصادی جهان. سال ۲۰۲۲ سال عینیت یافتن بیشتر ظهور قدرتهای جدید جهانی بود که همین مسئله گویای خلق دنیای چندقطبی است و در نتیجه برای جلوگیری از بحرانهای آتی به ساختارهای جدید مبتنی بر چندجانبه گرایی نیاز است.
به گزارش نشریه میدل ایست آی[1]، نهادهایی از قبیل سازمان ملل و ناتو برای دنیای دوقطبی یا تک قطبی طراحی شده بودند اما حالا این نهادها برای مواجهه با واقعیتهای چندجانبهگرایی درحال ظهور، نهادهای مناسبی نیستند. اگر بخواهیم مانع وقوع فاجعه شویم به نهادهای جدیدی نیاز داریم. قدرتهای جدید جهانی ظهور پیدا کردهاند و همین امر سبب شده دنیایی چندقطبی شکل بگیرد.
۲۰۲۲، سال تغییر
همچنین راشاتودی[2] در گزارشی آورده است: سال ۲۰۲۲ رو به پایان است. این سال، سالی بود که پیامدهای مهمی برای آینده ژئوپلیتیک جهانی داشت و در کتابهای تاریخ از آن یاد خواهد شد. به طور خاص، این سال نشانگر پایان سه دهه تک قطبی آمریکا بود که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ آغاز و سبب ایجاد جهان چند قطبی جدید متشکل از قدرتهای بزرگ رقیب متعدد شد. ۱۲ ماه گذشته اگرچه مدتها قبل در حال شکل گیری بود، اما تثبیت نهایی دوره ژئوپلیتیکی جدید را رقم زد. عملیات نظامی روسیه در اوکراین نقطه عطف تعیین کننده بود، که نمایانگر گسست نهایی از جهانی بود که با سقوط اتحاد جماهیر شوروی ایجاد شد. کاتالیزور اصلی این تغییر، خود آمریکا بود، که دیگر از جهانی شدن که زمانی از آن حمایت میکرد، خوشش نمیآمد. کاهش هژمونی آمریکا از طریق احیای مجدد دولتهای رقیب که به میل آمریکا اصلاحات انجام نمیدهند (روسیه و چین) انجام شده است.
بلوک غرب به رهبری ایالات متحده ازطریق نهادهای چندجانبه گرایانه خودش و مداخلههای نظامی درکشورهای دیگر، بویژه از زمان پایان جنگ سرد، بر دنیای سیاسی جهان حاکم بوده است. همین بلوک غربی، بعدها با مرکزیت اروپا، کوشید نظام لیبرال دموکراسی غربی را در جهان جاری سازی کند. همین رویکرد به واشنگتن این اجازه را میداد تا به مداخلههای خود در عراق و افغانستان، مشروعیت ببخشد. اما همین رویکرد سبب بروز خلاء قدرت در هر دو کشور مذکور و افزایش میزان جنگ و درگیری در این کشورها شد و به دنبال آن، رویکردهای جدید در فضای سیاسی جهان، ظهور یافت و قدرت پیدا کرد.
درنهایت، شاهد آن هستیم که این «وضعیت موجود» در دنیای سیاسی جهان که ایالات متحده تعریف کرده با چالشهای قابل توجه ازجانب روسیه و چین و همچنین قدرتهای در حال ظهور ازقبیل هند و برزیل و ترکیه مواجه شده است. در تحولات دوران معاصر نیز میبینیم که روسیه در تلاش است زمان را به گذشته و به روزهای شکوه سزارها و شوروی سابق بازگرداند و برای رسیدن به این هدف، از تهدید و ارعاب و اقدامات قهری ازقبیل حمله به اوکراین استفاده میکند. افزون بر این، میبینیم که چین و ترکیه نیز درباره ایجاد اصلاحات جامع در نظام جهانی، جدیت بسیار دارند. اخیراً نیز شاهد تصمیم گروه اوپک پلاس با هدایت عربستان سعودی به منظور کاهش تولید نفت بودهایم. آنگونه که مقامات پادشاهی سعودی گفتهاند این تصمیم صرفاً مبتنی بر ملاحظات اقتصادی بود. عربستان سعودی این اتهام را رد کرده که تصمیم مذکور با انگیزههای سیاسی علیه آمریکا بوده است.
سابقه تحول در نظامهای جهانی
بانگاهی به تاریخ میبینیم که سابقه زایش نظم نوین جهانی به انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ و تحولات پس از آن به دنبال جنگهای ناپلئون بازمیگردد. تغییرات سیاسی-اجتماعی اساسی در فرانسه در طول آن سالها به ایجاد تحول در نظامهای محلی و جهانی منجر شد و همین امر بر ایدئولوژیهای بسیاری در سراسر جهان تاثیرگذاشت. در سالهای پس از انقلاب فرانسه و آن دوران، فضای سیاسی جهان در سیطره ایده وحدت آلمان و توسعه استعمارگرایی انگلیس و فرانسه بود. این روند با شروع جنگ جهانی اول پایان یافت. این جنگ یکی از فاجعه بارترین جنگها در تاریخ بشریت بود. پس از جنگ جهانی اول، «لیگ ملل» براساس ارزشهای لیبرالی تشکیل شد تا بواسطه آن به همه جنگها پایان داده شود و صلح جهانی حفظ شود اما کنفرانس صلح پاریس در سال ۱۹۱۹ سبب نابودی نظم پس از جنگ شد. دیوید فرامکین این کنفرانس را «کنفرانس صلح برای پایان دادن به هرنوع صلح» توصیف کرده است. این کنفرانس و خروجی آن، بنیانهایی برای جنگهای متعدد آتی پایه نهاد.
تلاشها برای بازتعریف نظامی جهانی در دوره پس از جنگ جهانی اول به وقوع جنگ جهانی دوم منجر شد. ناکامی لیگ ملل در جلوگیری از وقوع یک جنگ بزرگ دیگر (جنگ جهانی دوم)، درنهایت زمینه را برای شکلگیری نهاد دیگری مهیا کرد که الان با نام سازمان ملل متحد شناخته میشود. سازمان ملل، نهادهای بین دولتی است که با هدف جلوگیری از وقوع جنگهای بیشتر، ترویج حقوق بشر و بهبود استانداردهای زندگی جهانیان ایجاد شد.
بلوکهای جایگزین غرب
در حالی که آمریکا تلاش می کند تا هژمونی خود را بازیابد، کشورهای دیگر متعاقباً مجبور میشوند برای جلوگیری از تسلط بر خود، تواناییهای ملی و استقلال راهبردی خود را افزایش دهند. این امر سبب ایجاد رقابتهای تسلیحاتی جدید، رقابت های فناوری جدید و همچنین گسترش بلوکهای جایگزین با غرب، مانند بریکس، سازمان همکاری شانگهای و غیره شده است. آمریکا چه بخواهد چه نخواهد، این واقعیت چندقطبی است که در ابتدا به دنبال جلوگیری از شکلگیری آن بود. جهان اکنون به طور فزایندهای شبیه پیش از سال ۱۹۱۴ یا بدتر از آن، شبیه قبل از ۱۹۳۹ است، جایی که نه تنها دو قدرت بزرگ رقیب، بلکه تعداد زیادی از کشورها برای نفوذ در تلاش هستند. در حالی که آمریکا تلاش میکند تا هژمونی خود را حفظ کند، با رقبای چین و روسیه روبرو میشود، اما قدرت های در حال رشد دیگری نیز مانند هند و اندونزی وجود دارند.
هدف رویکرد جدید چندجانبه گرایی، جلوگیری از وقوع جنگ جهانی دیگر بود اما تنشها بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سبب وقوع جنگ سرد شد که نهادهای بینالمللی و کشورهای مختف را به دو بلوک امنیتی یعنی ناتو و پیمان ورشو تقسیم کرد. جنگ سرد نیز پایان یافت و در پی آن، ایالات متحده به تنهایی رهبری دنیای تک قطبی را برعهده گرفت و مفاهیم غربی را بر کشورهای دیگر تحمیل کرد اما رهبری جهانی آمریکا در دوران معاصر به شدت مورد واکاوی قرار گرفته است. تقاضای بازنگری در نظم جهانی از جانب قدرتهای نوظهور در گروه پنجگانه متشکل از برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی مطرح شده است.
روسیه؛ تلاش برای تغییر فضای سیاسی جهان
در این میان باید به نقش روسیه نیز توجه داشت. روسیه از مدتها قبل، رویکردی متفاوت برای فضای سیاسی جهان را دنبال کرده که در تعارض و تضاد با نگرش قدرتهای غربی بوده است. این رویکرد ریشههای تاریخی عمیق دارد و نگاهی به گذشته روسیه باید داشت که توانست مانع پیشرویهای ناپلئون و مهمتر از آن، مانع پیشرویهای آدولف هیلتر در دوران جنگ جهانی دوم شود. اما روسیه پس از فروپاشی شوروی بسیار ضعیف شد و ایدئولوژی بدیل آن درمقابل الگوی سرمایهداری و ایدئولوژی رهبران غربی، رنگ باخت. اما روسیه در دوران ولادیمیر پوتین به دنبال آن بوده که ریشههای گذشته خود را احیاء کند و بتواند همانطور که پوتین گفته مجد و شکوه گذشته کشور احیاء شود.
به نظر روسیه، مداخله گراییهای ایالات متحده سبب شد نظام بینالملل دچار «گسست و ترک خوردن» شود. انتقادهای شدید پوتین از دنیای تک قطبی که در کنفرانس امنیتی مونیخ در سال ۲۰۰۷ مطرح شد با حمله روسیه به گرجستان در سال ۲۰۰۸ ادامه یافت. در تحولات اخیر، روسیه از قدرت نظامی خود در سرزمینهایی که قبلاً به شوروی تعلق داشتند بویژه اوکراین استفاده میکند. در عین حال، روسیه از موضوع تامین انرژی به اروپا به شکل یک حربه استفاده میکند. این وضعیت که چالشی برای سلطه غالب یا هژمونی آمریکا است، نوع جدیدی از توازن قدرت را در دنیای سیاسی جهان به منصه ظهور میرساند.
چین؛ قطب دیگر جهان امروز
قدرت دیگری که نباید ازنظر دور داشت، چین و فعالیتهای آن در زمینه چندجانبه گرایی است. لزوم بازنگری در نظم جهانی را میتوان در فعالیتهای چین ازطریق اقداماتش در سازمانهای بینالمللی ازقبیل سازمان همکاریهای شانگهای و سازمان همکاری اسلامی و تعامل با گروه پنجگانه برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی مشاهده کرد. چین در سپهر قدرت جهانی توانسته است در سالهای اخیر، حوزه نفوذ خود را افزایش دهد.
ترکیه به دنبال نظم جهانی منصفانه!
در این میان کشورهایی از قبیل ترکیه نیز خواهان ایجاد نظم نوین جهانی شدهاند. ترکیه درجایگاه یک قدرت در حال ظهور در تلاش است سازمان کشورهای دارای مردمان ترک زبان را تقویت کند. ترکیه تاکید دارد اصلاحات بیشتری در ساختار سازمان ملل متحد بویژه در ساختار شورای امنیت لازم است. پروفسور فخرالدین آلتون استاد ارتباطات در ترکیه در کتاب جدید خود تاکید دارد اگر قرار است سازمان ملل متحد در قرن بیست و یکم دارای مشروعیت باشد و موضوعیت آن حفظ شود، لازم است نظم جهانی منصفانهتری شکل بگیرد بطوریکه نماینده فرهنگها، خواستگاهها، ادیان و قارههای مختلف باشد.
چین برخلا رویکرد مداخلهگرایی روسیه و آمریکا، با مداخلهگرایی جهانی مخالف است و از هنجارها و فعالیتهای چندجانبه متعدد و احترام به سیاستهای داخلی کشورها حمایت میکند که تضعیف کننده اهمیت حقوق بشر نباشد.
طرح ابتکاری چین با عنوان کمربند و جاده، نقش چشمگیری در آسیا و اروپا و آفریقا، برای چین ایفا میکند. سرمایهگذاریهای خارج از کشور چین به این کشور کمک میکند تا قدرت نرم خودش را در سراسر جهان گسترش دهد. از اینرو، چین تقریباً همیشه ثبات را به جنگ ترجیح میدهد و رویکردش حفظ بیطرفی در مناقشههای منطقهای از قبیل مناقشه حوزه شرق دریای مدیترانه است که دوطرف درگیر در آن، متحدان اروپایی و متحدان خاورمیانهای چین هستند.
باآنکه اکثریت مناقشهها در کشورهای آفریقایی داخلی است، چین با تهدیدی فزاینده برای پروژههای چندین میلیون دلاری خودش در این قاره مواجه است: در حوزههای مختلف از احداث راهآهن و پل گرفته تا قراردادهای نفتی. چین به منظور مهارکردن این مناقشههای داخلی و جلوگیری از تبدیل شدن آنها به مناقشههای منطقهای گستردهتر، رویکرد کنشگرایانهای در پیش گرفته است بطوریکه پایگاههای نظامی در مناطق مختلف ایجاد کرده و طرحهایی برای میانجگیری برای حل و فصل مناقشهها عرضه کرده است.
باعنایت به همه این شرایط، میتوان گفت دوران نظم جهانی تک قطبی یا دوقطبی به پایان میرسد و قدرتهای جهانی در حال عبور از مسیر دنیای چندقطبی هستند. حلقه مفقوده در این حرکت، نهادهای چندجانبه گرایانه یا داوران مستقل است که بتواند به نجات جهان از حرکت در مسیر بسیار خطرناک و به کاهش خطر جنگ هستهای کمک کند.
نشانههای افول و زوال جهان تک قطبی که آمریکا در پی ایجاد و استقرار آن بوده، بیش از هر زمان دیگری در حال عیان شدن است. اثبات و فهم جاهطلبانه بودن صدور تحمیلی دموکراسی غربی دیگر مسئله سختی نیست. پروژه تک قطبیسازی جهان موفق نبوده و ماندگار نشد. با بررسی نقشیابی و نقشآفرینی قدرتهای جدید، شاهد جهانی چند قطبی و متکثر خواهیم بود. شرایط منتج شده از این جهان چندقطبی چشمانداز مشخصی ندارد و نمیتوان قطعا برای هندسه جدید نام «نظم نوین جهانی» انتخاب کرد. رقابت میان قدرتهای جدید برای کسب منافع بیشتر شاید دنیا را به یک دهه بینظمی بینالمللی وارد کند.
[1]-https://www.middleeasteye.net/opinion/new-global-powers-creating-multipolar-world
[2]-https://www.rt.com/news/569087-2022-cold-war-us/
پایان پیام/.