فقدان چارچوبهای مشخص سیاستگذاری برای ورود بیدغدغه هنرمندان به عرصههایی همچون روایتسازی درباره قهرمانان ملی، واقعیتی است که نمیتوان آن را انکار کرد اما در مسیر جبران همین فقدانها و تحقق جریانسازی در این حوزه، تجربههای پراکندهای همچون «تروما» را باید بهصورت جدیتر قدر دانست و در عین حال آسیبشناسی کرد.
خبرگزاری فارس - گروه تئاتر: تبدیل اسناد واقعی به مواد خام یک داستان و یا به تعبیر دیگر قصهگویی در قالب روایت مستندات، همواره از چالشهای مهم در فرآیند تولید یک محصول نمایشی اعم از فیلم، سریال و یا تئاتر بوده است.
ایجاد توازن میان الزامات روایتگری و داستانگویی با قواعد مبتنیبر پایبندی به مستندات، همواره ورود به این حوزه را برای بسیاری از هنرمندان با اماواگرهایی جدی مواجه کرده است که گاه به انصراف از ورود به این عرصه هم انجامیده است. این دست چالشها بهخصوص در مواجهه با موضوعات حساس و ملتهب، پررنگتر هم میشود.
ترور سردار قاسم سلیمانی در دیماه 1398 بهعنوان اقدامی تروریستی علیه یکی از شاخصترین چهرههای ملی ایران در دوران معاصر، از آن حوادثی است که هرچه از آن فاصله میگیریم، لزوم بازنمایی و انعکاس آن در قالب محصولات هنری بیش از پیش عیان میشود و گاه هراس از مواجهه با همان چالشهایی که به آن اشاره کردیم، فرآیند آزمون و خطا در پرداختن به این سوژه را با اخلال مواجه میکند. نمایش «تروما» که این روزها در تالار وحدت روی صحنه است، تازهترین تلاش برای روایت یک «قصه» مبتنیبر «اسناد» است. اما این تجربه چه ویژگیهای شاخصی دارد؟
نگاه اول؛ مواجهه هنرمندان با قهرمانان ملی
قبل از ورود به ویژگیهایی که نمایش «تروما» را تبدیل به تجربهای شاخص در زمینه پرداختن به شخصیت ملی حاج قاسم سلیمانی کرده است، باید به مسئلهای کلانتر توجه داشت و آن اینکه اساسا نسبت میان هنرمندان با چهرههای ملی در ایران، طی چهاردهه گذشته نسبتی مخدوش بوده و کمتر شاهد شکلگیری فرآیندی برای بازنمایی و روایت این چهرههای در قالب تولیدات فرهنگی و هنری بودهایم.
تمرکز نهادهای توانمند فرهنگی و هنری همچون سازمان اوج و یا سازمان سینمایی سوره طی سالهای اخیر بر چهرههای ملی، تا حدود زیادی از این نسبت مخدوش را اصلاح کرده است که یکی از ثمرات عینی آن را میتوان تراکم تولیدات مرتبط با شهدای شاخص، طی سالهای اخیر در سینمای ایران دانست. فراتر از سینما، در دیگر حوزههای نمایشی و بهطور خاص تئاتر هم اهمیت اصلاح این نسبت بهشدت محسوس است.
فقدان چارچوبهای مشخص سیاستگذاری برای ورود بیدغدغه هنرمندان به عرصههایی همچون روایتسازی درباره قهرمانان ملی، واقعیتی است که نمیتوان آن را انکار کرد اما در مسیر جبران همین فقدانها و تحقق جریانسازی در این حوزه، تجربههای پراکندهای همچون «تروما» را باید بهصورت جدیتر قدر دانست و در عین حال آسیبشناسی کرد.
تلاش احمد سلیمیان در مقام کارگردان و حمید نیلی در مقام تهیهکننده برای روایت داستانی متفاوت درباره جریان ترور سردار ملی ایران، در کنار کیفیت نقشآفرینی بازیگران اصلی این نمایش یعنی ایوب آقاخانی و احمد کاوری، آن را به موفقیتی نسبی در برقراری ارتباط با مخاطبان علاقهمند با این مضامین رسانده است.
نگاه دوم؛ روایت متن از مسیر حاشیه
در ابتدای گزارش به این نکته اشاره کردیم که پرداختن به روایتها و شخصیتهای واقعی در قالب آثار هنری و نمایشی، چه از بستر تاریخ و چه از دوران معاصر، همواره با چالشها و سوءتفاهمهایی مواجه میشود و به همین دلیل معدود تجربههای موفق، با فاصله گرفتن از سوژه اصلی در متن روایت، به سرانجام رسیده است.
یکی از موفقترین مصادیق در این زمینه فیلم سینمایی «روز واقعه» و یا سریال تلویزیونی «مختارنامه» است که هر دو به واقعه عاشورا پرداختهاند اما هنر اصلیشان توجه به لزوم حفظ فاصله نسبت به رویداد اصلی و به تعبیری «روایت متن، از مسیر حاشیه» بوده است. طبیعتا سوژههای مرتبط با تاریخ معاصر، حساسیت و چالش کمتری نسبت به وقایع تاریخی و مذهبی دارد اما فرمول کلی این جنس روایتگری در مواجهه با این دست مصادیق تاریخی هم میتواند مورد بهرهبرداری قرار بگیرد.
از این منظر بازخوانی دقیق مستندات تاریخی و تلاش برای یافتن بهترین زاویه ورود به داستان اصلی، مرحلهای مهم و حیاتی برای تولد یک اثر موفق و ماندگار است. آنچه نمایشنامه «تروما» را به تجربهای موفق در زمینه انتخاب سوژه تبدیل کرده هم همین توجه به جزییات به ظاهر فرعی در میان اسناد مرتبط با واقعه ترور سردار سلیمانی بوده است.
فارغ از اینکه آیا در مستندات مرتبط با ترور حاج قاسم، آیا کاراکتری واقعی همچون شخصیت اصلی «تروما» وجود داشته که در چند قدمی خیانت به اسطورهاش، دچار ندامت شده و دست به خودکشی بزند، طراحی این کاراکتر برای پرداخت غیرمستقیم به اصول و باورهای جهانشمول و مبتنیبر صلحطلبی «ژنرال سلیمانی»، واجد ارزش است.
نگاه سوم؛ عبور از مرثیه به نفع اقناع
یکی از چالشهای جدی در زمینه پرداخت سفارشی و دستورات به سوژههای ملی بهخصوص، شهدای شاخص، توقف در مرحله مرثیهسرایی و بیتوجهی نسبت به دامنه گسترده مخاطبان خاکستری است که بهصورت بالقوه میتوانند مخاطبان آثاری از این دست قرار گرفته و حتی در صورت زاویه داشتن نسبت به اصل موضوع، در فرآیند تماشای اثر به مرحله اقناع برسند.
مروریبر محصولات رسانهای و تولیدات تصویری در واکنش به حوادث تروریستی، یکی از مصادیق همین رویکرد است. حوادثی همچون حادثه تروریستی کرمان در سالروز شهادت سردار سلیمانی و یا دو نوبت حمله تروریستی به شاهچراغ شیراز در سالهای اخیر، تازهترین نمونه از این دست حوادث هستند که متأسفانه بخش زیادی از تولیدات رسانهای درباره آنها، در مرحله برخورد احساسی و مرثیهخوانی متوقف مانده و گویی حجم بالایی از این آثار، تنها مخاطبان باورمند به اهداف و آرمانهای قربانیان این حوادث را هدف قرار دادهاند. این رویکردی است که در بخش قابلتوجهی از تولیدات مرتبط با سردار سلیمانی طی چهار سال گذشته بهوضوح قابل مشاهده است.
نمایش «تروما» بهصورت آگاهانه، بهجای هدف گرفتن احساسات مخاطبان خود، تلاش دارد تا با لایههای منطقی آنها ارتباط برقرار کند. این نمایش برمبنای دادههایی که اشاره کردیم برگرفته از مستندات و فکتهای مرتبط با این حادثه است، بهدرستی بهجای پاسخگویی مستقیم به مخاطب، او را با پرسشهایی مواجه میکند که میتواند خارج از فضای اجرا به آنها فکر کند و از این منظر اتفاقا بخشهایی از اجرا که به سمت مستقیمگویی سوق پیدا میکند، اثرگذاری خود را از دست میدهد.
توجه به ایجاد سوال بهجای فهرست کردن پاسخهای از پیش آماده، همان رویکرد مغفولی است که توجه جدیتر به آن میتواند جریان تولیدات مرتبط با سوژههای استراتژیک و یا قهرمانان ملی از جنس حاج قاسم سلیمانی را از مرحله پروپاگاندا و سفارش، فراتر برده و به جریانی فرهنگی و هنری تبدیل کند.
پایان پیام/