نیوز سیتی!
23 مرداد 1402 - 20:07

در حسینیه به دنیا آمد و در شاهچراغ شهید شد

نمی‌دانستم شهید پاسدار بوده. پسر عمه شهید بیشتر مایل به گفتن بود. رفتم سراغش. سوال نپرسیده شروع کرد: «همین‌قدر بگمت توی حسینیه به دنیا اومد توی شاهچراغ از دنیا رفت.

به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز،بعد از جلساتی توی جنوب فارس، بالاخره صبح از لار راه افتادیم سمت شیراز. یک ساعت مانده به شیراز از خستگی فرمان را دادم دست سعید. فرصتی شد پیام‌ها را بخوانم و تلفن‌ها را جواب بدهم.

قرار شد بیایم دفتر با دو نفر دیگر با دوربین راهی منزل شهید عباسی شویم. تا رسیدیم دفتر حرکت کردیم. راه افتادیم سمت فضل‌آباد. کوچه را پیدا کردیم. ساختمان و جمعیت از سر کوچه مشخص بود.

آقایی به استقبالمان آمد. خودش را آقای علیایی معرفی کرد. ما را تا جلوی آپارتمانی همراهی کرد. آپارتمانی که از روی بنرها مشخص بود روبروی خانه شهید عباسی است. فهمیدیم مردها به آپارتمان آقای علیایی می‌روند و خانم‌ها توی منزل شهید مستقرند. محمدجواد از رفقای دوران دانشگاه را دیدم؛ با یک سینی پر لیوان‌های آب خنک جلو آمد. بعد از روبوسی فهمید متعجبم؛ خودش گفت: حاجی شوهر خاله‌ام می‌شد.

وارد خانه آقای علیایی شدیم. دوربین و صدا را تنظیم کردیم. بچه‌های صدا و سیما سررسیدند. گفتند کوتاه مصاحبه می‌کنند و می‌روند. تا آن‌ها کارشان را بکنند برگشتم توی کوچه و به سراغ جمع‌آوری عکس و اطلاعات رفتم. سریع محمدجواد عکس‌های زمان جنگ حاجی را آورد. پسر عموی شهید گریه‌کنان می‌گفت: «توی سپاه خیلی زحمت کشید»

متعجب گفتم: «مگه حاجی پاسدار بود؟!» گفت: «ها، بازنشسته شده بود، توی سپاه خرامه مسئول تدارکات بود؛ پرکار، مخلص، خاکی...»

نمی‌دانستم شهید پاسدار بوده. پسر عمه‌ی شهید بیشتر مایل به گفتن بود. رفتم سراغش. سوال نپرسیده شروع کرد: «همین‌قدر بگمت توی حسینیه به دنیا اومد توی شاهچراغ از دنیا رفت. باباش خونه‌اشون رو کرده بود حسینیه. خودشم توی فاو ترکش خورده بود ولی هیچ وقت سراغ جانبازی نرفت. اصلا شهید خودش کاکای شهیده. کاکاش ابراهیم جانباز و آزاده بود و آخرم شهید شد.»

پسر عمو که سخت حرف می‌زد وسط حرف پرید و گفت: «فامیل‌دوست... فامیل‌دوست... اینقدر زنگ همه می‌زد و احوال می‌پرسید که بیشتر موقع‌ها بهش می‌گفتیم مشکلی پیش اومده؟! با خنده می‌گفت زنگ زدم برای احوال‌پرسی.»

همین موقع جمعی از خانم‌ها گریه‌کنان به سمت منزل شهید آمدند. وسط‌شان پیرزنی بود با موهای گیس‌کردهٔ محلی. ناله می‌کرد و می‌گفت: «همی دیروز صبح زنگم زد و احوالم رو پرسید...» بقیه صدای ناله‌اش توی راهرو گم شد...

(عکس از سمت چپ برادران شهید ابراهیم و غلام‌عباس عباسی)

روایت محمدصادق رویگر، ۲۳ مرداد ۱۴۰۲

پایان پیام/خ

منبع: فارس
شناسه خبر: 1442511

مهمترین اخبار ایران و جهان: