امشب بار امانت بر دوش مادر شهید «ابوالفضل قاضیخانی» بود، آسمان در پشت قامتش گم شده و اصلا قرعه فال به نامش افتاده تا طنین ناب اللهاکبر را در فلک بتاباند و به پرواز درآورد؛ باز هم شب ۲۱ بهمن و همان حماسه طنین صداها، او طلیعهدار فجر ۴۳ شده است.
خبرگزاری فارس-همدان، ایستاده بر فراز بام خانهاش، سنجاقی به گیسویش گره خورده و از لابلای چادرسیاهاش بیرون زده؛ صدای نازکاش خلق را آسیمهسر کرده آری همان طنین اللهاکبر که همنوا میان جغرافیای عشق میپیچد.
خبرگزاری فارس-همدان،خبرگزاری فارس-همدان،دستان چروکیدهاش را بر بلندای دل آسمان کشیده و به آن چشم دوخته گویی دنبال گمشدهای میگردد، مادر است دیگر عشق با تکتک اعضایش تنیده و در صدایش متبلور شده است.
با همان عشقی که فرزندش را راهی جهاد کرد امشب غریو فریاد سر میدهد؛ او برای پژواک اللهاکبر زیر این گنبد دوار از دردانهاش گذشته و او را به آسمان هدیه داده است؛ امشب ارتعاش صدای این مادر شهید طلیعهدار فجر شد؛ گلبانگ مادرانهای که ثمره لالههای در خون غلتیده است همان گلگونکفنهایی که نهال انقلاب را بارور کردند و کشور را جلودار استکبار ستیزی و ظلمزدایی جلوه دادند.
پژواکخداوند امشب فرشتگانش را مامور کرده به تماشای انفجاری از نور در گوشهای از دیار همدان در روستایی با قدمت ۵۰۰ سال شاید هم بیشتر تا اشرف مخلوقات را نظارهگر باشند؛ آری بار دیگر مخلوقان ندای حق را لبیک گفتند و در برابر ظلم شیاطین ایستادند.
امشب بار امانت بر دوش ربابه بانو مادر شهید «ابوالفضل قاضیخانی» بود، آسمان در پشت قامتش گم شده و اصلا قرعه فال به نامش افتاده تا اللهاکبر را در فلک بتاباند و زیر دانههای زلال برف به پرواز درآورد؛ باز هم شب ۲۱ بهمن و همان حماسه طنین صداها.
۴۳ فجر است که هر شب ۲۱ بهمن صداها حماسه میشوند و زمین و زمان را در هم میپیچند؛ امشب بانگ آزادی از نای جان و از روستای تاریخی و هدف گردشگری حیدره قاضیخانی(دارالامام) همدان آغاز شد.
پیچندحیدرهدارالاماماینجا حماسه صداها با جشن و پایکوبی و نورافشانی در هم عجین شده و بزم انقلاب به راه افتاده، بزمی که با دید و بازدید، تبریکگویی و چراغانی روستا همراه است؛ انگار وجود آدمی یکدست غرور و افتخار میشود، لبریز از فخر و مباهات و سربلند بر فراز سپهر شکوهمندانه «جمهوری اسلامی ایران» نقش میبندد.
شکوهمندانهربابهبانو باز هم کار خودش کرد و اقتدارش را به رخ جهانیان کشید، حالا پلهها را یکی یکی با همان پای رنجور و بیرمق اما مقتدر پایین میآید، خیره به چشمانش دنبال رازی میگردم که آن را میبینم اما یارای گفتن ندارم و برای بیانش واژهای نمییابم.
انتهای پیام/89033/
انتهای
شناسه خبر: 63965