نیوز سیتی!
10 بهمن 1400 - 08:27

شهید چاپاری؛ از پایین‌‌کشیدن مجسمه شاه تا پاکسازی سنندج از وجود ضدانقلاب

«داریوش چاپاری» یکی از مبارزان و انقلابیون کردستانی است، در ایام منتهی به پیروزی انقلاب که تنها 30 سال داشت، مجسمه شاه را در میدان اصلی شهر سنندج پایین کشید و بعد از آن هم برای تشکیل سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد شاخه سنندج از امام خمینی(ره) حکم گرفت و سنندج را از وجود ضدانقلاب پاکسازی کرد... خبرگزاری فارس کردستان/شیرین مرادی؛ در برخی از مقاطع تاریخی با انسان‌هایی روبه‌رو می‌شویم که ظرفیت وجودی آنها نه در مکان و نه در زمان نمی‌گنجد و در واقع بین آنها با نسل‌های قبل و بعد از خود یک تفاوت‌های ماهویی وجود دارد چرا که شیوه سلوک و رفتار آنها بر مداری می‌‌چرخد که کاملا متفاوت است. خبرگزاری فارس کردستان/شیرین مرادی؛به تاریخ روزهای آشوب در کردستان مراجعه می‌کنم همه جا سخن از نقش ویژه پیشمرگان مسلمان کرد است، انسان‌هایی که برای نجات مردم و شهر از جان و مال خود گذشتند. می‌توان آنچه را که در سال‌های بعد از انقلاب اتفاق افتاد جزو همان مقاطع استثنایی به حساب آورد ایمان، اخلاص و صداقت انسان‌های آن دوره را نمی‌توان به سهولت نظاره کرد اسطوره‌هایی مانند شهید عثمان فرشته‌، شهید بارنامه‌، شهید داریوش چاپاری‌ و عزیزان دیگر. شهید داریوش چاپاری یکی از این چهره‌های ماندگار است، سردار شهیدی که از همان ابتدا سازمان پیشمرگان کرد مسلمان را سامان بخشید و نبرد افسانه‌گونه‌ای با ضد انقلاب در سنندج به راه انداخت. چاپاری در شهریورماه 1328 در محله چهارباغ سنندج دیده به جهان گشود، انسان آزاده‌ای که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و دوران ستم‌شاهی با عشق به اسلام و حضرت امام در صف مجاهدین و مبارزین قرار گرفت و در جریان پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی با انجام کارهایی چون پایین آوردن مجسمه شاه و کمک به آزادسازی زندانیان در بند ساواک مورد انتقام و کینه‌توزی گروهک‌ها و فرقه‌های ضدانقلاب قرار گرفت. چاپاری با شکل‌گیری احزاب و گروهک‌های ضدانقلاب در کردستان یک سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در اسفندماه 1358 همراه جمعی از همرزمان بومی خود به سپاه کرمانشاه مراجعت کرد و در کرمانشاه با شهید بروجردی ملاقات نمود و به اتفاق وی عازم تهران شد، در آنجا به محضر مقام معظم رهبری که در آن سال‌ها از طرف امام خمینی(ره) مسئولیت داشت و شهید چمران شرفیاب می‌شود و بعد از این دیدار ماموریت یافت که سازمان پیشمرگان مسلمان کرد شاخه سنندج را تشکیل دهد. حکایت ایثارگری و مردانگی شهید چاپاری از فعالیت‌های وی در مبارزه با رژیم شاه، فعالیت‌های انقلابی در مقاطع مختلف، پایین کشیدن مجسمه شاه و مشارکت تاثیرگذار در پاکسازی سنندج از لوث ضدانقلاب همه و همه دست به دست هم داد که بعد از تلاشی چندین روزه در آغازین روزهای جشن‌های 43مین سالگرد پیروزی انقلاب با امید چاپاری فرزند ارشد این شهید والامقام هم‌صحبت شوم... شباهت «امید» با شهید چاپاری شباهت «امید» با شهید چاپاریشباهت «امید» با شهید چاپاریشباهت عجیبی به پدرش دارد همان آرامش شهید چاپاری را می‌توان در صورت‌ «امید» نظاره‌گر بود، با وجود اینکه مشغله کاری و زندگی بسیار دارد اما به گرمی میزبانمان می‌شود، متولد 1355 است عمر‌ش زیاد به روزهای مبارزه پدرش با رژیم شاه قد نمی‌دهد می‌گوید؛ تصاویر مبهم از آن دوران در ذهن دارد، اجتماع‌های نامحسوسی که پدرش با چند نفر از دوستانش در منزل داشتند. بیشترین خاطراتم در مورد مبارزات پدرم به سال‌های اول انقلاب و درگیری‌های آن دوران برمی‌گردد روزهایی که پدرم و همرزمانش در راستای پاکسازی منطقه از لوث ضدانقلاب در شهرهای مختلف استان کردستان فعالیت می‌کردند، شرایط سخت بود پدرم برای اینکه آسیبی به خانواده‌اش وارد نشود ما را که در آن ایام سه فرزند بودیم به همراه مادر و مادربزرگمان به شهر قروه فرستاده بود. همراه پدر در منزل و مغازه همراه پدر در منزل و مغازههمراه پدر در منزل و مغازهکار کردن در تعمیرگاه پدرم موجب شد من بیشتر از برادران و خواهرهایم از پدرم و دوستانش خاطرات داشته باشم، خیلی وقت‌ها اتفاق می‌افتاد در مغازه چند نفر از دوستانش با هم از خاطرات و مبارزات و تلخی‌ها و شیرینی‌های آن دوران می‌گفتند و من هم می‌شنیدم. موضوع پایین کشیدن مجسمه شاه در میدان انقلاب و در کل فعالیت‌های انقلابی که قبل از پیروزی انقلاب داشتند هم یکی از همین مواردی بود که از زبان پدرم شنیده‌ام. پدرم در روزهای مبارزات مردم با رژیم شاه حدود 30 سال سن داشت پدرم در روزهای مبارزات مردم با رژیم شاه حدود 30 سال سن داشت پدرم در روزهای مبارزات مردم با رژیم شاه حدود 30 سال سن داشتپدرم در روزهای مبارزات مردم با رژیم شاه حدود 30 سال سن داشتپدرم در روزهای مبارزات مردم با رژیم شاه حدود 30 سال سن داشت، راننده ماشین سنگین بود و در این آمد و رفت‌های بین استان‌ها با مبارزات مردم در سایر شهرها و در داخل استان نیز به واسطه هم‌نشینی با انسان‌های بزرگ و متدین و انقلابی کاملا آشنا بود، دوستانی که حتی قبل از نداهای مبارزات انقلابی مردم به عنوان جوانان هم‌قسم در مقابل برخی ظلم‌هایی که در آن ایام عده‌ای به مردم شهر می‌کردند می‌ایستادند و با منش پهلوانی که داشتند مانع زورگویی به اصطلاح ادعادارهای شهر می‌شدند. همین نوع برخوردهای پدرم هم موجب شده بود عده‌ای که شهید چاپاری و دوستانش را مقابل زیاده‌خواهی‌های خود می‌دیدند به نحوی دشمن قسم خورده او شوند و بعدها هم همین افراد به گروهک‌ها و حزب‌های ضدانقلاب پیوستند و با حمایت‌هایی که از سوی آنها می‌شدند در صدد ترور پدرم برآمدند. انداختن حلقه جرثقیل دور گردن مجسمه شاه انداختن حلقه جرثقیل دور گردن مجسمه شاهانداختن حلقه جرثقیل دور گردن مجسمه شاهاما در مورد پایین کشیدن مجسمه شاه و اینکه پدر چگونه تصمیم به این کار گرفته بود، همانطور که گفتم، پدرم راننده ماشین سنگین بود و تسلط بسیار زیادی به استفاده از جرثقیل و اینگونه ماشین‌آلات داشت، در آن روزها تظاهرات مردمی در کل کشور به نقطه خوبی رسیده بود آنگونه که پدرم تعریف می‌کرد در برخی استان‌ها شرایط هر روز سخت و سخت‌تر و درگیری‌ بین مردم و نظامیان بیشتر می‌شد، اما حکایت در مناطق مرزی مانند کردستان زیاد جدی نبود،. دوری از مرکزیت و محرومیت جدی منطقه از یک سو و تفکر سنتی مردم از سوی دیگر موجب شده بود، مردم کمتر وارد این فازها شوند، اما شهید چاپاری و دوستانش ساز خود را برای مبارزه جدی و بیدارکردن مردم کوک کرده بودند و در همین راستا شب از روز نمی‌شناختند، البته لازم است بگویم که پدربزرگم در آن زمان پستچی بود و همین مسئله کار تبلیغات انقلابی را برای پدرم راحت‌تر کرده بود. سطح سواد مردم کردستان در آن دوران زیاد نبود و اینکه بخواهند فعالیت‌های مبارزاتی خود را در قالب پخش اعلامیه انجام دهند تقریبا غیرممکن بود، پدرم هم سواد چندانی نداشت ولی هرآنچه را در هر نقطه در مورد تفکرات امام و اهداف مبارزاتی ایشان می‌شنید به دیگر دوستان‌ و همرزمانش انتقال می‌داد و همین مسئله موجب شده بود که مقبولیت و محبوبیت زیادی در بین خیلی از انسان‌های سرشناس و مبارز با رژیم پیدا کند و به نوعی قابل اعتماد بسیاری از مردم بودند. وقتی مجسمه‌های شاه در سایر شهرها پایین کشیده شد، شهید چاپاری هر لحظه منتظر یافتن زمان و موقعیت برای انجام این کار بود و با توجه به تسلطی که در بکارگیری جرثقیل داشت بلاخره این کار را با همراهی تعدادی از دوستان و همرزمان‌شان انجام دادند. بعدها که در مورد این کار از شهید سوال می‌شد، جوابشان این بود، با وجود اینکه می‌دانستم کاری که انجام می‌دهم احتمالا تبعات جدی زیادی برایم دارد چرا که خشم وابستگان و دوستداران رژیم را به دنبال خواهد داشت، اما در آن لحظه تنها به انداختن حلقه جرثقیل دور گردن مجسمه شاه فکر می‌کردم. در آن لحظه تنها به انداختن حلقه جرثقیل دور گردن مجسمه شاه فکر می‌کردم. در آن لحظه تنها به انداختن حلقه جرثقیل دور گردن مجسمه شاه فکر می‌کردم.در آن لحظه تنها به انداختن حلقه جرثقیل دور گردن مجسمه شاه فکر می‌کردم.این نهالی بود که برای دور کردن مردم از وحشت فریاد زدن علیه نظام سلطه باید می‌کاشتیم حتی اگر نظامیان شاه من را هم به رگبار می‌بستند، این کار موجب شد که وحشت در دل مردم بشکند و ترس از سردادن فریادهای خفته در گلوی مردم را دور کند. همانطور که پیشتر گفتم در روزهای مبارزات پدرم با رژیم ستم‌شاهی سن و سالی نداشتم، اما در مبارزاتی که در زمان پاکسازی منطقه و دفاع مقدس داشت را به خاطر دارم، پدرم تنها به فکر و توان خود اکتفا نمی‌کرد بلکه به مشورت و کار تیمی معتقد بود و در این مسیر همواره با نگاه بخشش و گذشت گام برمی‌داشت. خاطره مبارزه با ضد انقلاب در سالن آزادی سنندج خاطره مبارزه با ضد انقلاب در سالن آزادی سنندجخاطره مبارزه با ضد انقلاب در سالن آزادی سنندجتعدادی از اعضای گروهک‌های ضدانقلاب سالن آزادی سنندج را بدشت گرفته بودند، پدرم به همراه چند نفر از همرزمانش برای سرکوب کردن این افراد عملیاتی انجام می‌دهند که منجر به تسلیم شدن عده‌ای از آنها می‌شود، از قرار معلوم آنها هم از بچه‌های همین کردستان بودند، با وجود اینکه پدرم و یارانش به راحتی می‌توانستند آنها را بکشند، اما مسیر غلط آنها را با منطق و براساس دستور دین و قرآن گوشزد می‌کنند که همان روز چند نفر از این افراد ابراز ندامت می‌کنند و خواهان پذیرش آنها در سپاه می‌شوند. همین تفکر پدرم موجب شده بود گاهی خیلی از خانواده‌هایی که فرزندانشان در آن دوران به خاطر وعده و وعیدها و تبلیغات سوء ضدانقلاب علیه نظام به جرگه آنها پیوسته بودند، روزانه به خانه ما می‌آمدند و از پدر و پدربزرگم می‌خواستند که راهی جلوی پایشان بگذارند تا فرزندان‌شان بتوانند دوباره به دامان اسلام و نظام بازگردند. پدرم هم با روی باز از آنها استقبال می‌کرد و خیلی از جوانان فریب‌خورده که از سر ناآگاهی و عدم شناخت واقعی از جبهه ضدانقلاب به آنها پیوسته بودند از آنها جدا شوند و به مبارزین تاثیرگذار در مقابله با ضدانقلاب تبدیل شوند. مکتب امام در تفکر شهید چاپاری مکتب امام در تفکر شهید چاپاریمکتب امام در تفکر شهید چاپاریهمیشه سخنرانی‌های امام را دنبال می‌کرد، تلویزیون همیشه در خانه ما روشن بود، پدرم به الگویی برای همه فرزندانش تبدیل شده بود، کل خانواده پدری پیرو خط امام بودند، عموهایم در خط امام حرکت می‌کردند و خانه آنها مکان تبلیغ برای انقلاب بود همین رویه خانواده موجب شده بود که فرزندان نیز در همین مسیر قرار بگیرند. کل خانواده پدری پیرو خط امام بودند، عموهایم در خط امام حرکت می‌کردند و خانه آنها مکان تبلیغ برای انقلاب بود کل خانواده پدری پیرو خط امام بودند، عموهایم در خط امام حرکت می‌کردند و خانه آنها مکان تبلیغ برای انقلاب بود کل خانواده پدری پیرو خط امام بودند، عموهایم در خط امام حرکت می‌کردند و خانه آنها مکان تبلیغ برای انقلاب بودکل خانواده پدری پیرو خط امام بودند، عموهایم در خط امام حرکت می‌کردند و خانه آنها مکان تبلیغ برای انقلاب بوددو ترور ناموفق دو ترور ناموفقدو ترور ناموفقبعد از پاکسازی سنندج از وجود ضدانقلاب، پدرم هر روز صبح به مقرها سرکشی می‌کرد، یک روز صبح وقتی پدرم از منزل خارج شده بود یکی از عوامل ضدانقلاب که خود را در بشکه خالی مخفی کرده بود به سمتش تیراندازی می‌کند و مادر بزرگ، پدربزرگ و عموهایم با شنیدن صدای تیراندازی سراسیمه به بیرون خانه می‌دوند، همه چیز در چند ثانیه اتفاق افتاد، آن فرد بعد از تیراندازی از ترس اسلحه‌اش را انداخته و فرار کرده بود و پدرم بخاطر وجود کودکانی در آن محل نتوانسته بود به سمتش شلیک کند. یک بار دیگر عوامل ضدانقلاب به بهانه تعمیر چرخ یکدستگاه خودرو جیپ به تعمیرگاه می‌آیند از پدرم می‌خواهند ایراد آن را رفع کند، به محض اینکه پدرم برای دیدن چرخ ماشین سرش را خم می‌کند اسلحه‌ای را پشت سرش می‌گذارند، پدرم تعریف می‌کرد، "در آن لحظه فکر کردم شیء یا جسمی پشت گوشم قرار گرفت سرم را تکان دادم که بیفتد و همین کار موجب می‌شود تیر آن فرد ناشناس خطا رود و به گوش راست و فکم برخورد کند. اول چیز زیادی حس نکردم فقط دیدم آن دو نفری صاحب ماشین پا به فرار گذاشتند، فکر کردم درگیری اتفاق افتاده اما بعد از چند ثانیه دیدم که زخمی شده‌ام و فهمیدم آنها برای ترور من آمده بودند". روز شهادت روز شهادتروز شهادتخانه ما در دهگلان بود هر روز صبح به همراه پدرم برای رفتن به تعمیرگاه راهی سنندج می‌شدیم، حدود یک هفته پدرم به تعمیرگاه نمی‌آمد و من به تنهایی مغازه را اداره می‌کردم، بعد از استراحت یک هفته‌ای، روزی پدرم به سنندج آمد و برای دیدن دوستانش به قهوه‌خانه رفت، ساعت 8 و 45 دقیقه صبح شنبه ماه آذر بود هوا داشت کم‌کم سرد می‌شد، پدرم طبق معمول بعد از نوشیدن چای در قهوه‌خانه نزدیک مغازه قصد داشت وارد مغازه شود که فردی او را تعقیب می‌کرد و من فکر می‌کردم از دوستانش است چون سر و صورتش را نپوشانده بود، یک لحظه صدای شلیک تیر بلند شد اول خیلی توجه نکردم ولی بعد از آن پدرم را دیدم که به زمین افتاد و تیری که پشت سر به او شلیک شده بود پیشانی‌اش را شکافته بود و خونریزی می‌کرد. من در آن لحظه باور نمی‌کردم چنین اتفاقی افتاده باشد. برادرم که در آن نزدیکی بود به دنبال ضارب فرار کرد اما او فرار کرد. پدرم را دیدم که به زمین افتاد و تیری که پشت سر به او شلیک شده بود پیشانی‌اش را شکافته بود و خونریزی می‌کرد پدرم را دیدم که به زمین افتاد و تیری که پشت سر به او شلیک شده بود پیشانی‌اش را شکافته بود و خونریزی می‌کرد پدرم را دیدم که به زمین افتاد و تیری که پشت سر به او شلیک شده بود پیشانی‌اش را شکافته بود و خونریزی می‌کردپدرم را دیدم که به زمین افتاد و تیری که پشت سر به او شلیک شده بود پیشانی‌اش را شکافته بود و خونریزی می‌کرددر مسیر بیمارستان دست پدرم در دستم بود و نبضش را می‌گرفتم، اما متاسفانه در چهار راه شهدا دیگر نبضش را احساس نکردم و تا رسیدن به بیمارستان فوت کرد. کلام پدر سرمشق زندگی پسر کلام پدر سرمشق زندگی پسرکلام پدر سرمشق زندگی پسریک روز صحبت‌های پدرم با آقا طالب دوستش شنیدم، می‌گفت "تنها چیزی که در این دنیا دلخوشم کرده، این است که زمان داشتن قدرت و نامه تام‌الاختیار امام راحل برای پاکسازی کردستان هرگز به خودم اجازه ندادم از این موقعیت سوءاستفاده کنم از فرصتی که به امر خدا و دستور امام داشتم برای کمک به دیگران استفاده کردم و بنا را بر جذب گذاشتم از هر فرصتی برای راهنمایی و ارشاد فریب‌خوردگان ضدانقلاب بهره گرفتم و امروز که هر روز صبح در این مغازه کارم را شروع می‌کنم و در میان مردم هستم از اینکه می‌بینم افرادی بخاطر تلاش‌های من به دامن خانواده و نظام برگشته‌اند به احترام دستشان را بلند می‌کنند خوشحال هستم" و این بزرگترین درسی بود که از پدرم یاد گرفتم. کابوسی تلخ شهادت پدرم کابوسی تلخ شهادت پدرمکابوسی تلخ شهادت پدرمهنوز هم در همان تعمیرگاه که جلوی آن پدرم به شهادت رسید کار می‌کنم الان بعد از سال‌ها وقتی صدای اگزوز ماشین و یا صدای ترقه‌ای می شنوم ناخودآگاه خیزی به زمین می‌برم و بعد سرم را بلند می‌کنم. اکنون 16 سال از شهادت پدرم می‌گذرد بعد از اذان صبح مغازه را باز می‌کنم خیلی وقت پیش می‌آید پشت سرم را نگاه می‌کنم با وجود همه اینها اگر توفیقی پیدا شود قطعا راه پدرم را ادامه خواهیم داشت. من صحنه‌های تلخی از ترور و شهادت پدرم دیده‌ام اما ایمان داشته باشید که منت خدا را بر سر خود می‌دانیم که گامی حتی کوچک در مسیر پدرم برداریم و همانگونه که پدرم می‌گفت، در هرجایی از ایران باشیم دستی به قرآن و دستی به اسلحه برای دفاع از دین و انقلاب آماده ایثار جان و مال خودمان هستیم. و اما.. و اما..فداکاری‌ها و رشادت‌ها و مبارزات شهید چاپاری با رژیم شاهنشاهی و عوامل ضدانقلاب در بعد از 22 بهمن 57 برکسی پوشیده نسیت، کردستان مبارزین زیادی همچون چاپاری داشته و دارد و در دفاع از این انقلاب جان خود را در طبق اخلاص گذاشته‌اند. شهید چاپاری چندین بار مورد سوءقصد ضدانقلاب قرار گرفت تا اینکه سرانجام پس از عمری مجاهدت و فداکاری و تلاش در راه حفظ و پاسداری از انقلاب اسلامی 26 آذرماه سال 84 در محله فیض آباد شهر سنندج ناجوانمردانه توسط ضد انقلاب ترور به درجه رفیع شهادت نائل گشت. انتهای پیام/2330/71
منبع: فارس
شناسه خبر: 9821

مهمترین اخبار ایران و جهان: