نیوز سیتی!
17 شهریور 1401 - 16:50

پنجشنبه‌های شهدایی| کربلای شلمچه سکوی پرواز باقر به آسمان

در سرزمین وحی به خواب دیدمش، «باقر» را می گویم لباسی سبز بر تن داشت با هیبتی بهشتی و همان لبخندهای همیشگی که بر لب داشت، صدایم زد و گفت: محمد مَ اَتِ گُلم، مَ اَتِ گُلم به گزارش خبرگزاری فارس از لارستان، به سال ۱۳۴۵ در شهر لار کودکی چشم به جهان گشود که نامش را باقر گذاشتند، باقر یار آشنای رزمندگان لاری بود هم او که صدای چاووش خوانی اش را کوه های سر به فلک کشیده ایلام هرگز فراموش نمی کنند. شهر لارهم او که مداحی ساده و مخلصانه و آوای «یا حسین» و سینه زنی های جانانه اش تا ابد در خاطر دشت های پرجنون جنوب باقی می ماند، باقر آن پهلوانی که با ورزش باستانی اش صفابخش مقر بود و مظلومیتی غریب همواره همراهش بود. شهید باقر زارع در افق بیکران الهی چشمش به باغ شهادت بود و مدام طلبش می کرد تا روزی که اجابت شد، باقر رفت اما خاطراتش، نامش و یادش هنوز زنده است، بخصوص برای حاج محمد. تشنه و بیقرار برای شهادت تشنه و بیقرار برای شهادتتشنه و بیقرار برای شهادتهنوز هم که هنوز است حاج محمد وقتی از برادرش باقر سخن می گویند دلش به تپش می افتد، بغضش می ترکد و مانند همان باران عشقی که نوشته است برای برادرش می بارد، اینکه از حاج محمد بخواهم تا از باقر برایم بگوید انگار داغش را تازه کرده ام اما چاره ای ندارم در نهایت تواضع خواهش می کنم و او هم می پذیرد و روایت می کند از شهید باقر زارع: بی تاب بود و بیقرار، تشنه بود و منتظر؛ بی تاب بود و بیقرار و تشنه شهادت، «باقر» را می گویم او که جانش همانند عاشقان به وصل می اندیشید، در نماز شبش سجاده را اشکباران می کرد و گاهی هق هق گریه شبانه اش اهل خانه را  بیدار باقر شوخ طبع بود و از شوخ طبعی های صمیمانه اش خاطر عاطر دوستانش شیرین است و از آخرین گریه های جانسوزش قبل از شهادت و در فراق یاران، خاطرشان غمین است. او در انتظار بود... در انتظار یاران همه رفتند، پس من کِی؟ یاران همه رفتند، پس من کِی؟یاران همه رفتند، پس من کِی؟شبی صدای هق هق گریه اش مرا از خواب بیدار کرد، نوار شهادت آقای انصاریان را گوش می داد، آقای انصاریان می گفت:«از آن شربتها به کام ما نیز بچشان» او از  شربت شهادت که آن روزها حلاوت آسمانی داشت سخن می گفت و شهید عزیز ما با گریه و تضرع در آن دل شب آرام و دلشکسته می گفت: « خدایا ! پس کی ؟ پس کی ؟ چقدر بروم و برگردم » داغ جنون آن شهید سرافراز ۲۲ ساله در فرازی ار وصیت نامه ساده خود می گوید: امروز ما در انتظار شبی هستیم که مدت ها در انتظار آن بودیم و آن شب اکنون فرا رسیده است و ما بی صبرانه و با تلاش زیاد به آن می اندیشیم و امشب شب موعود است. وصیت نامهاو شهادت و انتظار شهادت را شیرین می دانست و می گفت: چه شیرین است انتظار برای چیزی که ما را به سعادت ابدی می رساند. باقر عاقبت در دشت خونبار و آتش خیز شلمچه، وقتی شهادت تک تک یارانش را دید، مجنون شد و با التماس و فریاد شهادت خود را از خدا طلبید، او زندگی بعد از شهادت یاران به ویژه همراه و همرزمش شهید عباس شریفی را ناممکن دانست و خدای بزرگ خواسته اش را اجابت کرد و به خیل کاروان شهیدان راهش داد. مَ اَتِ گُلم مَ اَتِ گُلممَ اَتِ گُلمشهید عزیزمان سرانجام در غروب روز شنبه چهارم بهمن سال ۱۳۶۵ همانند سایر یارانش غریبانه از کربلای شلمچه به باغستان عشق سفر کرد، پروازی عاشقانه ، آگاهانه و مصرّانه که این است پایان عشق... غریبانهبعد از شهادت باقر، در سرزمین وحی او را به خواب دیدم و پرسیدم: باقر جان ! تو کجایی ؟ جایت را به ما بگو ؟ و او که با قامتی رسا ، لباسی سبز ، چهره ای گلگون و هیبتی بهشتی ایستاده بود با مهربانی گفت: « مَ اَتِ گُلم ، مَ اَتِ گُلم» یعنی که من در میان  گلم، من در میان گلم. و مگر قرار است شهدا جای دیگری باشند، «جنات تجری من تحتها الانهار» وعده خداست. راستی ما قرار است کجا باشیم و اکنون در کجا ایستاده ایم؟!  یاران رفتند و یادشان به خیر که آبادی شهر و دیار بودند و روشنایی جمع دوستان، یادشان به خیر. به قول استاد شفیعی کدکنی: «این فرو ریخته گل های پریشان در باد کز می جام شهادت همه مدهوشانند نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد تا نگویند که از یاد فراموشانند» باران عشق برای یاران عشق باران عشق برای یاران عشقباران عشق برای یاران عشقحاج محمد زارع دلش غم دار است و چشمانش نمناک، او باران عشق را در غم یاران عشق نوشته و سروده است و به یاد باقر با صدای سوزناک می خواند: اگر نیستم مرد میدان عشق ولی دوست دارم شهیدان عشق مرد میدانعزیزان مرا دستگیری کنید که وامانده ام در بیابان عشق بسی خسته ام،  بسته ام، تشنه ام شـهـیـدان بــبــاریــد بـــاران عشق انتهای پیام/ ج
منبع: فارس
شناسه خبر: 723725

مهمترین اخبار ایران و جهان: