نیوز سیتی!
09 اسفند 1400 - 05:04

روایت سه پسرخاله شهید را در «ساحل خونین اروند» بخوانید

انتشارات شهید کاظمی کتاب «ساحل خونین اروند» اثر رضا کشمیری را منتشر کرد. کتاب «ساحل خونین اروند» اثر رضا کشمیری در انتشارات شهید کاظمی منتشر شد. این اثر داستانی از خاطرات سه پسرخاله‌ی غواص، شهید محسن باقریان و شهیدان مهدی و محمدرضا صالحی را روایت می‌کند. کتاب «ساحل خونین اروند» اثر رضا کشمیری در انتشارات شهید کاظمی منتشر شد. این اثر داستانی از خاطرات سه پسرخاله‌ی غواص، شهید محسن باقریان و شهیدان مهدی و محمدرضا صالحی را روایت می‌کند.شهید محسن باقریان ۱۹ساله، پیک گردان ۴۱۰ غواص بود که همراه فرمانده‌اش حاج احمد امینی در عملیّات والفجر هشت به شهادت رسید و محمدرضا و مهدی صالحی دو برادر ۱۸ و ۱۹ ساله‌ای بودند که مظلومانه با لباس غواصی در عملیات کربلای چهار به شهادت رسیدند. شهید محسن باقریان ۱۹ساله، پیک گردان ۴۱۰ غواص بود که همراه فرمانده‌اش حاج احمد امینی در عملیّات والفجر هشت به شهادت رسید و محمدرضا و مهدی صالحی دو برادر ۱۸ و ۱۹ ساله‌ای بودند که مظلومانه با لباس غواصی در عملیات کربلای چهار به شهادت رسیدند.محمدرضا بعد از پسرخاله‌اش محسن، پیک گردان ۴۱۰ لقب گرفت و مهدی فرمانده دسته ویژه شد. در همان شب عملیّات کربلای چهار، ترکشی، گلوی مهدی را می‌شکافد و او را آسمانی می‌کند. پیکر مطهرش به خانه برمی‌گردد، اما محمدرضا مفقود می‌شود. ۹ سال بعد همان‌طور که به مادرش قول داده بود به همراه دایی‌اش معلم شهید سیدجلال سجادی برمی‌گردد و استخوان‌هایش کنار برادر به خاک سپرده می‌شود. محمدرضا بعد از پسرخاله‌اش محسن، پیک گردان ۴۱۰ لقب گرفت و مهدی فرمانده دسته ویژه شد. در همان شب عملیّات کربلای چهار، ترکشی، گلوی مهدی را می‌شکافد و او را آسمانی می‌کند. پیکر مطهرش به خانه برمی‌گردد، اما محمدرضا مفقود می‌شود. ۹ سال بعد همان‌طور که به مادرش قول داده بود به همراه دایی‌اش معلم شهید سیدجلال سجادی برمی‌گردد و استخوان‌هایش کنار برادر به خاک سپرده می‌شود.در گزیده کتاب می‌خوانیم: در گزیده کتاب می‌خوانیم:«خاله هنوز در داغ پسرش محسن گرفته و ناراحت بود. سفره ناهار جمع شد. محمدرضا سینی به دست آمد توی آشپزخانه. سینی سنگین را گذاشت روی زمین. آمد کنار خواهرش سعیده و گفت: «ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است، ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است.» هنوز حرف محمدرضا تمام نشده بود که خاله زد زیر گریه. بلند بلند گریه می‌کرد. محمدرضا دست خاله را گرفت و گفت: «چی شد خال‌بی‌بی؟ حالتون خوبه؟» خاله با گریه گفت: «محسن هم آخرین بار که می‌خواست بره جبهه، به من همین حرف‌ها رو زد.» «خاله هنوز در داغ پسرش محسن گرفته و ناراحت بود. سفره ناهار جمع شد. محمدرضا سینی به دست آمد توی آشپزخانه. سینی سنگین را گذاشت روی زمین. آمد کنار خواهرش سعیده و گفت: «ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است، ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است.» هنوز حرف محمدرضا تمام نشده بود که خاله زد زیر گریه. بلند بلند گریه می‌کرد. محمدرضا دست خاله را گرفت و گفت: «چی شد خال‌بی‌بی؟ حالتون خوبه؟» خاله با گریه گفت: «محسن هم آخرین بار که می‌خواست بره جبهه، به من همین حرف‌ها رو زد.»باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری ادبیات باشگاه خبرنگاران جوانفرهنگی هنریادبیات
شناسه خبر: 103851

مهمترین اخبار ایران و جهان: