نیوز سیتی!
29 آبان 1402 - 19:49

روایت من از «ایران به روایت سرو سهی»

همایش مدیران استان‌های خبرگزاری در ایستگاه چهاردهم خود، شاهد لحظات خوش و شیرین و تکرارنشدنی بود که این گزارش، روایتی از این روز است.

خبرگزاری فارس_کتایون حمیدی؛ سوژه امروزم از یک روایت "خودمونی" است، حالا چرا خودمونی؟ چونکه این بار قرعه روایت از کسانی به اسم‌ام افتاده است که خودشان سال‌هاست راوی‌اند! سال‌هاست مقابل رسانه‌های تا دندان مسلح آن ور آبی ایستاده‌اند! سال‌هاست راحت رنجور شده‌اند و همین سال‌ها بود که گذشت و گذشت و یکهو همه‌مان را کرد یک خانواده به نام خانواده بزرگ "فارس".

خُب زیاده‌گویی نکنم و بروم سر اصل مطلب و روایت اصلی‌ام یعنی چهاردهمین سال از دور هم جمع شدن یک خانواده! البته این دورهمی از قدیم الایام مخصوص مدیران ۳۱ استان بوده و هست و معمولا از خبرنگاران بعدا پذیرایی می‌شود؛ عین آن جمله پی‌نوشت کارت‌های دعوت زمان قدیم "از نور چشمان بعدا پذیرایی می‌شود".

وسط بحبوحه اخبار هجدهمین نمایشگاه بین‌المللی تبریز بودم که شماره‌ای با کد پیش زمینه ۰۲۱ افتاد روی گوشی‌ام.

معمولا این تماس‌های یکی از شماره‌های خبرگزاری فارس مرکز است؛ با گفتن یا خدا! خیر باشد وسط همایش‌ به آن مهمی‌شان چرا یاد من افتادند جواب دادم؛ الو، «خانم حمیدی برای صبح ۲۴ آبان‌ماه یک بلیط بگیر و پاشو بیا تهران که قراره اختتامیه همایش مدیران استان‌های خبرگزاری فارس را خودت روایت کنی».

ذوق‌کنان گوشی را قطع کرده و افتادم به جان سایت‌ها بلیط یابی تا جول و پلاسم را بزنم زیر بغلم و بروم به همایشی پُر از مدیر در تهران.

همایش امسال به خاطر تقارن‌ چهارده ساله‌اش با عدد ۱۴، به یاد ۱۴ معصوم برگزار می‌شود؛ البته تا یادم نرفته  این را هم بگویم که این همایش همیشه در اواخر بهمن و اوایل اسفند برگزار می‌شد ولی به علت برگزاری انتخابات مجلس شورای اسلامی در اسفند سال جاری، کمی عقب کشانده شده و در پاییزی‌ترین روزهای تهران، بهار جدید خبرگزاری فارس شروع می‌شود.

بالاخره هر طوری که بود خودم را رساندم به محل برگزاری همایش در هتل پارسیان انقلاب واقع در خیابان طالقانی تهران! مدیران از چند روز پیش در این هتل اقامت داشتند و آن طور که شواهد نشان می‌داد برای هر دقیقه که نه، بلکه برای هر ثانیه‌شان برنامه آموزشی، تحلیلی و یک ذره تفریحی تدارک دیده شده بود! چهره تک به تک‌شان هارمونی خستگی اما باامید داشت؛ آخر تَهِ این قصه قرار بود دست پُر برگردند و برترین‌های یکسال معرفی شود.

 

مچاله شدم در گوشه‌ای از انبوه مدیران استانی؛ همگی از یک جنس بودیم همه یک خانواده! آن هم خانواده بزرگ"فارس". این طرف و آن طرف را نگاه کردم تا شاید یک چیزی دستم بیاید؛ آخر خبری از خبرنگارهای مرکز نبود و همگی‌شان رفته بودند در نقش کادر اجرایی.

 با دیدن چند خبرنگاری از استان‌های دیگر، تازه فهمیدم قضیه چیه؟! از قرار معلوم سردبیری استان‌های خبرگزاری فارس، برای  پوشش خبری مراسم اختتامیه ریش و قیچی را داده دست خود خبرنگارهای استان تا از تولید خبر تا عکس و روایت را خودشان مدیریت کنند! انصافا این هم در جای خود یک شگفتانه‌ای دیگر بود.

با خبرنگار استان البرز نشستیم روی تنها کاناپه سالن تا هم احاطه کامل به مراسم داشته باشیم و هم انصافا نشستن روی کاناپه از نشستن روی صندلی‌های چوپی کف کوچک خیلی بهتر است.

به همکارم گفتم انصافا خبرگزاری‌مان امپراطور ساختن شادی‌های کوچک است، اصلا بلد است هم حرفه‌ای باشد و هم دل شاد کند! او هم با تصدیق حرف‌هایم  به قوی شدن روز به روز خانواده فارس اشاره کرد.

یک حرف قدیمی هست که می‌گه؛ داستان تازه از آنجایی شروع می‌شود که دشمن پیدا می‌کنی! آن موقع است که معلوم می‌شود چی در چنته داری و چقدر قوی هستی و فارس دقیقا از همین گذر گذشته و نشان داده که قوی‌تر از آن چیزی است که حتی کسی فکرش را هم بکند.

خلاصه داشتیم دوتایی از وجنات خبرگزاری‌مان می‌گفتیم که آقای تیرانداز به همراه معاونین‌اش وارد سالن شدند؛ میهمان ویژه هم همسر شهید مدافع حرم صدرزاده است که کمی قبل از مدیرکل خبرگزاری فارس آمده بود.

 

تندیس‌های برترین‌های استان‌ها هم روی یک میز بزرگ داشتند به همه‌مان چشمک می‌زدند و دل تو دل هیچ کسی نبود که یکی‌شان را بزنند به نام‌شان و بروند سمت استان خود.

البته  بنابه گفته طراح تندیس‌ها که در طرح‌اش از یک درخت سرو وسط شیشه استفاده کرده است، علت این طراحی به خاطر استقامت یک تنه خبرگزاری فارس در مقابل دشمنان‌اش در این مدت اخیر بوده است؛ همچون سرو، مقاوم و مستحکم.

مراسم رسما شروع شد، شهاد زمانی، قاری قرآن با صدای ملکوتی‌اش و قرائت آیاتی از سوره سبا رنگ پاشید به مراسم؛ با هر قٌل که می‌گفت؛ روح‌مان سجده می‌زد برای خالق.

سرود ملی‌مان با زمزمه همه حاضران جاری شد در هر سوی سالن! «پاینده مانی و جاویدان، جمهوری اسلامی ایران».

همه چیز این مراسم خودمانی است، از مجری بگیر تا همه حاضرین، همگی از یک خانواده‌ایم! آقای معینی، جانشین سردبیر استان‌ها روی سن رفت و بدون اطاله وقت و به خاطر تداخل برنامه‌های همسر شهید صدرزاده با برنامه همزمان دیگر، اولین سخنرانی را به این بانوی صبور و عزیز اختصاص داد.

 

اگر بگویم همه حرف‌های این بانو بو داشت، اغراق نکرده‌ام! واو به واوش بازی می‌کرد با روح‌ات، انگار یک قلموی بزرگی پُر از اکلیل را در دست گرفته و هرجایی از روح‌مان را که می‌خواست، رنگ می‌زد.

حرف‌هایش را از دوران کودکی همسرش شروع کرد؛ از آن ظهر تاسوعایی که آقا مصطفی سه ساله بود و با پدرش در ماشین تصادف کرد! از نذر مادرش که همان روز به حضرت عباس(ع) گفته است که بچه‌اش را برگردان و در عوض او هم آقا مصطفی را سربازش خواهد کرد! همین طور تعریف می‌کرد، انگار که خود شهید دارد از زبان او سخن می‌گوید.

به دور و اطرافم نگاه کردم؛ همه به پهنای جان داشتند اشک می‌ریختند! مگر می‌شود او بگوید آقا مصطفی ظهر تاسوعا به شهادت رسید و آدم به این حرف‌ها زار نزند.

دوباره نفس گرفت، از محمدعلی‌اش گفت که در روز ولادت حضرت علی‌اصغر(ع) به دنیا آمد، از روزی که به همسرش آقا مصطفی گفته است من بچه‌ای که در روز ولادت علی‌اصغر به دنیا آمده است را چطور می‌توانم در شب عاشورا بغل کنم؟ اما می‌دانی چه شد؟ آن روز آقا مصطفی به شهادت رسید و آنقدر روزش عاشورایی شده بود که حتی نزدیک محمدعلی هم نشده بود.

 

 

از خواب فاطمه خانم، دختر خردسالش هم تعریف کرد، از آن چند روزی که فاطمه بی‌تابی می‌کرد و مدام سراغ باباش را می‌گرفت و مادر کاسه صبرش از این بی‌قراری‌های دخترکش لبریز شد و می‌پرسد چرا اینقدر بی‌تابی؟ دخترک هم هر چه در سینه داشت را می‌ریزد بیرون! مامان، من دلم بابا را می‌خواهد، چرا نیست؟ چرا مثل بقیه بچه‌ها بابای من هم نیست تا دستم را بگیرد، بغلم کند، ببرتم پارک؟ مادر نفس عمیقی کشید! سخت بود نقل قول این داستان!

دوباره به حرف آمد: آن شب به فاطمه گفتم، گریه نکن، بابای تو زنده است، حتی زنده‌تر از بقیه. اصلا تو یک نعمت بزرگی که داری این است که شاید باباهای بقیه فوت کنند ولی بابای تو همیشه زنده خواهد ماند! می‌دانم حرفم را درک نکرد، خُب بچه‌اس. اما صبح فردا، فاطمه دوان دوان آمد سمت من؛ مامان! مامان! بابا را در خواب دیدم، من و دوست‌هایم را برداشت و بُرد پارک، کلی بازی کردیم، همه چیز برایمان خرید و بعد رساند خانه و در گوشم گفت، فاطمه جان من همیشه پیشتم، هر حرفی داشتی به خودم بگو.

مادر محمدعلی و فاطمه داستان‌ها داشت در سینه، بارها تکرار می‌کرد که همین الآن هم آقا مصطفی کنارش است، آنها با هم زندگی می‌کنند، او همچنان مرد خانه‌ گرم‌شان است.

همه حرف‌هایش، ازبَرِ قلبم می‌شد، همه اینطوری بودند، آدم دلش می‌خواست ساعت‌ها بنشیند و قدم بزند مابین حرف‌هایش، بو بکشد، نگاه کند و نفس بکشد! این جلسه عجیب شهدایی شد.

خانم ابراهیم‌پور حرف‌هایش را تمام کرد، اما نمی‌داند چطور دست روح‌ تک به تک‌مان را گرفت و برد در یک حقیقت. سپس از  آقای رحمانی، سردبیر استان‌های خبرگزاری فارس دعوت شد تا ماحصلی از این چند روز همایش برایمان بگوید.

 

آن طور که آقای رحمانی می‌گفت، خبرهای خوشی در راه است، خبرهایی از فناوری و تغییرات بزرگ در فارس؛ البته آقای رحمانی مابین حرف‌هایش مدام به بروزشدن اطلاعات و سواد خبرنگاران و مدیران تاکید می‌کرد و آن طور که بویش می‌آمد، قرار است حتی سبک و سیاق خبرنویسی اهالی فارس هم تغییر کند.

بعد از صحبت‌های سردبیرمان، دوباره یک کلیپ از یک سال  بخش مدیای خبرگزاری فارس منتشر شد؛ از زلزله بگیر تا آتش‌سوزی و سیل و راهپیمایی‌های عظیم. با دیدن هر عکس و فیلم مرور می‌کردم آن اتفافاقات را!  

چه روزهایی گذراندیم، خوب و بد، خنده‌دار و گریه‌دار ولی ما بچه‌های فارس همه برادر و خواهرهای قوی این روزگار بودیم که هر کدام تکه‌ای پازلی است که فقط در کنار هم همدیگر را تکمیل می‌کند؛ اصلا فارس بدون استان‌ها چه معنی دارد؟ یا فارس بدون بخش بین‌الملل؟ فارس بدون مدیا و عکس! فارس با همه بخش‌هایش قشنگه.

 

دیگر نوبت مدیرمان است که برود روی سن، آقای تیرانداز؛ مدیری که خوش فکر است، خوش ذوق است و شده است برادر بزرگ همه‌مان؛ حتی برادر آن عضو خبرگزاری فارس که در دورترین نقطه کشور است.

آقای تیرانداز از فارس برایمان گفت؛ از پیشرفت‌هایش؛ از تغییرات و رونمایی از یک پلتفرم جدید. از اینکه فارس شده است مرجع اخبار ایران! داشت از یک رسانه تعاملی حرف می‌زد؛ نوید از یک اتفاق مبارک می‌داد.

آقای تیرانداز تعریف می‌کرد و من نگاه می‌کردم به چهره تک به تک آدم‌های حاضر در سالن! سرها بالا بود، آخر برای به دست آوردن این جملات همه خانواده فارس یکدل شده بودند؛ همه زحمت کشیده بودند و همه جنگجو بودند مابین روزهای زمخت رسانه‌ای جهان.

دیگر نوبتی هم که باشد نوبت جوایز است اما کمی با تغییر! امسال علاوه بر انتخاب مدیران برتر هر استان و خبرنگار هر استان، عکاس برتر هر استان، تیترزن برتر، عنوان قاصدک طلایی و غیره هم انتخاب شد؛ همان‌طور که آقای معینی گفت، این ارزیابی‌ها در ۱۴ بخش سرعت، کیفیت، جامعیت، اثرگذاری، تیتر، ساختاربندی و غیره صورت گرفته است و هر استانی که بیشترین امتیاز را بگیرد، شده است استان برتر.

 

نفرات برتر معرفی می‌شدند و اسم و استان هر فرد روی مانیتور بزرگ می‌آمد و هر بار صدای تشویق بلند می‌شد از سالن. انصافا خانم‌های «فارس» داشتند جوایز رو درو می‌کردند از ۴ مدیر زن در استان‌های سیستان بلوچستان، سمنان، اراک و مازندران بگیر تا خبرنگارهای خانم در استان‌ها! همگی خوش درخشیدند.

از قدیم می‌گویند، رفتاری که در هر خانه‌ای با زن می‌شود، میزان اصالت آن خانواده را تعیین می‌کند، نه نسبت و ثروت و اعتبار اعضای آن! وَ فارس اصیل‌ترین است و این را می‌توان از تعداد مدیران و خبرنگارهای موفق زن این خبرگزاری دید.

میان همهمه و تشویق‌ها از انتخاب «برترین های فارس» چشم‌ام خورد به دو روحانی! آنها هم مدیران استانی هستند؛ هر دو جوان دهه شصتی و هفتادی؛ یکی مدیر خبرگزاری فارس در خوزستان و دیگری مدیر خبرگزاری فارس در کرمان.

با دیدن‌شان یک لحظه بیانات رهبرمان در مورد جهاد تبیین از ذهن‌ام مرور شد؛ آنجایی که فرمودند جوان ما اهل تحلیل است، حواس‌اش جمع است، دشمن این را می‌داند؛ جهاد تبیین برای این است. محتوا را شما درست کنید؛ به مسئولین دارم میگویم؛ مسئولین رسانه‌ها، مسئولین امور ارتباطات، قبل از اینکه دشمن، محتوای غلط و انحرافی و دروغ درست کند، شما محتوای دارای حقیقت و صحیح را درست کنید، انتقال بدهید به ذهن جوانها؛ دشمن مشغول این کار است.

 

اصلا خبرگزاری فارس چه چیدمانی هوشمندانه‌ای داشته است، اصلا دست گذاشته رو نقطه حساس دشمن! یعنی زن و روحانی! آن هم از چند سال پیش.

در فارس هم زن، زندگی، آزادی جاری‌است و هم جواب اخبار بنفش و تهوع آور افکار دشمن را همین جوان‌های از جنس "فارس" در خبرگزاری می‌دهند؛ باور ندارید سری به صفحه خوزستان و کرمان، سیستان بلوچستان و گلستان و مازندران و غیره بزنید.

مراسم تمام شد و آن‌هایی که جایزه نبردند به آن‌هایی که جایزه بردند تبریک گفته و همدیگر را در آغوش کشیدند، بعضی‌ها باید هر چه سریع‌تر به سمت فرودگاه می‌رفتند تا به پروازشان برسند و بعضی‌ها هم راهی خبرگزاری فارس شدند تا زمان پروازشان در کنار همکارهای تهرانی‌شان باشند.

وَ من این وسط به این خواهر و برادرهای خود در ۳۱ استان نگاه می‌کردم! شاید اولین بار بود که همه‌شان را از نزدیک می‌دیدم ولی ما سال‌هاست که دور از هم، به یکدیگر دل‌گرمی و امنیت دادیم و شده‌ایم نزدیک‌ترین غریبه‌های دنیا.

قطار موفقیت‌های چهاردهمین سال فارس، به ایستگاه "سرو سهی" رسید و ۳۱ استان برای قدم برداشتن در راستای یک رسانه تعاملی با یکدیگر هم‌پیمان شدند تا سالی دیگر.

"حالا که درد مردم، رنج رسالت ماست، راهی جزء این نداریم، باید رسانه شویم".

برای دیدن گزارش تصویری این مراسم اینجا را کلیک کنید.

پایان پیام/۶۰۰۲۷

منبع: فارس
شناسه خبر: 1579151

مهمترین اخبار ایران و جهان: