نیوز سیتی!
13 بهمن 1400 - 12:09

روایت شکنجه‌های وحشتناک ساواک علیه مبارزان انقلابی/ برای‌ به‌ هوش‌ آوردنم‌ سیم‌های‌ مسی‌ را در محل‌ زخم فرو می‌کردند

یکی از مبارزان انقلاب می‌گوید: بعداً متوجه‌ شدم‌ که‌ برای‌ به‌ هوش‌ آوردنم‌، سرسیم‌های‌ مسی‌ کابل‌ رادر محل‌ تورّم‌ پاهایم‌ فرو کرده‌اند و ناگهان‌ مایعی‌ که‌ فهمیدم‌ آب‌ نمک‌ است‌، بر روی‌ زخم‌های‌ کف‌ پایم‌ پاشیدند؛ پاهایم‌ تا مچ‌ باد کرده‌ بودند و درد شدیدی‌ وجودم‌ را گرفته‌ بود. خبرگزاری فارس اصفهان؛  نقاط سیاه و خاکستری رژیم قبل به قدری زیاد است که شاید بیان آن‌ها در صدها گزارش هم کم باشد اما زمانی که به پای صحبت‌ مبارزان روزهای سرد ۵۷ می‌نشینیم همه از یک نقطه مشترک صحبت می‌کنند؛ زندان‌های ساواک و شکنجه‌های آن. خبرگزاری فارس اصفهان؛فرقی نمی‌کرد این دلاور مردان و زنان در کدام شهر هستند و به چه جرمی دستگیر شده‌اند، مهم این بود که همه مسیر پیر جماران را پیش گرفتند و این مسیر چنان ترسی در دل دشمن ایجاد کرده بود که برای خاموش کردن شعله خشم آن‌ها از هر روشی استفاده می‌کردند اما در مقابل و بر خلاف انتظار تنها نتیجه چنین کاری، محکم‌تر شدن گام‌های پیشگامان بود. سردار شهید سید محمد حجازی از آن دست افرادی است که شاید بسیاری او را به حضور در جبهه مقاومت بشناسند اما با کمی تحقیق متوجه می‌شویم که او و خانواده‌اش از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی جزء مبارزان انقلابی بوده و تجربه زندان‌های ساواک را داشته است؛ او در خاطرات خود شکنجه‌های ساواک را اینگونه تعریف کرده است: سردار شهید سید محمد حجازیروان‌شناسی که باعث تضعیف روحیه می‌شد! روان‌شناسی که باعث تضعیف روحیه می‌شد!روان‌شناسی که باعث تضعیف روحیه می‌شد!ما را به اتاق بازجویی بردند و گفتند بگو و گفتیم چه بگوییم؟ چیزی نمی‌دانیم؛ کمی کتک زدند، دستبند قپانی می‌زدند، روی یک پا باید می‌ایستادی و با شلاق می‌زدند؛ در اصفهان معمولا دوتا سربازجو بودند یکی نادری و یکی هم قبادی که از تهران آمده بود و به قول معروف متخصص‌تر بود و حرفه‌ای‌تر عمل می‌کرد؛ نادری خشن‌تر و خیلی بی‌منطق‌تر بود اما حرفه‌ای نبود و در مقابل قبادی قدیمی و با تجربه بود، یک نفر هم کنار دستشان بود به نام ادیب که می‌گفتند روان‌شناس است، او کتک نمی‌زد و می‌گفت نزن، اجازه بده حرف می‌زند و بعد خطاب به زندانیان می‌گفت بچه جان چرا خودت را اذیت می‌کنی تو که آخرش باید حرف بزنی زودتر بگویی بهتر است؛ تلقین و  تضعیف روحیه می‌کرد. وقتی ما چیزی نمی‌گفتیم می‌گفت خب حالا به تو می‌گویم و بعد اشاره‌ای کرد که او را بیاورید؛ بعد دیدم که صدای خش خشی از راهرو می‌آید و ناگهان دیدیم اخوی آمد، به قدری او را زده بودند که پایش به اندازه یک بالش ورم کرده و خون‌آلود شده بود و متوجه شدم که در ۲۴ ساعت این‌طور شده بود. نمی‌گذاشتند همدیگر را نگاه کنیم که مثلاً چیزی رد و بدل نشود؛ او را می‌زد و می‌گفت به این بگو حرف بزند، من را می‌زد می‌گفت حرف بزن و هردویمان را از ۲ طرف شلاق می‌زد، شلاق‌های آن‌ها هم کابل‌های برقی بود که وسطش سیم مسی داشت و دورش لاستیک قطوری بود و اگر سر مسی‌اش به هر جایی از بدن اصابت می‌کرد زخمی می‌کرد؛ گاهی اوقات نیز این کابل را توی سر می‌زد و خیلی دردناک بود. یکی دو بار بر سر من زد ولی توی سر اخوی خیلی زدند و می‌گفت او هیچ کاره است، او را نزنید، همه‌اش برای من است. شهید عطاءالله اشرفی‌اصفهانی چهارمین شهید محراب است و شاید کم‌تر کسی بداند او نیز از فعالان و پیشگامان دوران انقلاب اسلامی بوده که به‌واسطه فعالیت‌هایش مدتی را در زندان ساواک سپری کرده و در خاطرات او نقل شده است: شهید عطاءالله اشرفی‌اصفهانیبرای انجام نمازهای واجب نمی‌توانستیم اوقات را تشخیص دهیم برای انجام نمازهای واجب نمی‌توانستیم اوقات را تشخیص دهیمبرای انجام نمازهای واجب نمی‌توانستیم اوقات را تشخیص دهیمنمی‌فهمیدیم که چه وقت روز است و چه وقت شب و برای انجام نمازهای واجب نمی‌توانستیم اوقات را تشخیص بدهیم؛ مأموران اوقات نماز را از پشت در زندان اعلام می کردند که الان ظهر است یا شب یا صبح. برای گرفتن وضو هم باید در زندان را می زدیم تا مأموران بیایند و در را باز کنند و در وقت بیرون رفتن، یک پارچه بر سرمان می انداختند تا در وقت رفت و آمد همدیگر را نبینیم. بسیاری از ما نام شهید عبدالله میثمی را میان نام شهدای هشت سال دفاع مقدس شنیده‌ایم اما جالب است بدانیم که او نیز جز افرادی بوده که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی حضوری فعال داشته است و در کتابی که از خاطرات او چاپ شده است آمده است: شهید عبدالله میثمیوقتی در زندان ساواک با شکنجه نتوانستند چیزی از زبانش بیرون بکشند، با یک کمونیست هم سلولش کردند؛ آن کمونیست که متوجه شده بود عبدالله حساس است، تا آب یا غذا می‌آورند، اول خودش می‌خورد تا عبدالله نتواند بخورد چون او کمونیست‌ها را نجس می‌دانست و وقتی نماز و قرآن می‌خواند، زندانی کمونیست مسخره‌اش می‌کرد. کمونیستی که از مناجات هم‌سلولی‌اش به گریه افتاد کمونیستی که از مناجات هم‌سلولی‌اش به گریه افتادکمونیستی که از مناجات هم‌سلولی‌اش به گریه افتادشب جمعه بود و دل عبدالله بدجوری گرفته بود، شروع کرد به خواندن دعای کمیل تا رسید به این جمله از دعا که: «خدایا! اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی بیندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد؟»نتوانست خودش را نگه دارد، افتاد به سجده و های های گریه کرد؛ سرش را که بلند کرد، دید هم سلولی کمونیستش، سرش را گذاشته کف سلول و او هم گریه می‌کرد. حجت‌الاسلام احمد سالک از آن دست افرادی است که هر کجا نام مبارزه و اتقلاب در میان بوده است، حضوری فعال و مؤثر داشته و طبیعتا چنین افرادی از شکنجه‌های ساواک نیز بی بهره نبوده‌اند؛ او در یکی از مصاحبه‌های خود خاطرات آن روزها را این‌طور بیان می‌کند: حجت‌الاسلام احمد سالکاز ساعت‌ هشت‌ و نه‌ شب‌، شکنجه‌ شروع‌ می‌شد وگاهی‌ اوقات‌ تا ۲ بعد از نصف‌ شب‌ ادامه‌ پیدا می‌‌کرد؛ یادم‌ هست‌ در اولین‌ مرحله‌ ۱۲ شبانه‌ روز بنده‌ را شکنجه‌ کردند و اجازه‌ یک‌ لحظه‌ استراحت‌ نمی‌دادند، با این‌ کار می‌خواستند من‌ را از پا در بیاورند. در این‌چند روز، انواع‌ و اقسام‌ شکنجه‌ از جمله بسته‌ شدن‌ به‌ تخت‌ و زدن‌ شلاق‌ یا باتوم‌ برقی‌، آویزان‌کردن‌ از سقف‌، سوزاندن‌ بدن‌، زدن‌دستبند قپانی‌ و توپ‌فوتبال‌ شدن‌ بین‌ ۱۴ نفر شکنجه‌گر و با مشت‌ و لگدپذیرایی‌ کردن‌ را بر من اجرا کردند و این‌ها نمونه‌ کوچکی‌ از برخورد عمال‌رژیم‌ با مبارزین‌ بود. روزی مرا بر روی‌ تختی‌ که ‌فنرهای‌ آهنی‌ داشت‌ بستند و کف‌ پاهایم‌ از لبه‌ تخت‌بیرون‌ بود؛ همه‌ این‌ها به این دلیل بود که‌ هر چه‌ رامی‌پرسیدند، انکار می‌کردم‌ و هیچگونه‌ اطلاعاتی‌کسب‌ نکرده‌ بودند. نمک پاشیدن بر زخم زندانیان در زندان نمک پاشیدن بر زخم زندانیان در زنداننمک پاشیدن بر زخم زندانیان در زندانشکنجه‌گران نوبتی‌ با کابل‌ بر کف‌ پاهایم‌ که‌ روی‌ لبه‌ تخت‌بسته‌ بود، می‌زدند. هر کدام‌ خسته‌ می‌شد، کار را به‌دیگری‌ واگذار می‌کرد، در آن لحظات شروع‌ به شمردن ضربات‌کابل‌ کردم: یک‌ ـ دو ـ ... بیست‌... سی‌ و پنچ‌... به‌ هفتاد که‌رسیدم‌، ناخواسته‌ از فشار درد بی‌هوش‌ شدم‌ و لحظه‌ای‌نگذشت‌ که‌ شوک‌ سختی‌ بر بدنم‌ وارد شد؛ بعداً متوجه‌ شدم‌ که‌ برای‌ به‌ هوش‌ آوردنم‌، سرسیم‌های‌ مسی‌ کابل‌ رادر محل‌ تورّم‌ پاهایم‌ فرو کرده‌اند و ناگهان‌ مایعی‌ که‌ فهمیدم‌ آب‌ نمک‌ است‌، بر روی‌ زخم‌های‌ کف‌ پایم‌ پاشیدند؛ پاهایم‌ تا مچ‌ باد کرده‌ بودند و درد شدیدی‌ وجودم‌ را گرفته‌ بود. شاید برخی افراد تصور کنند که این ماجراها تنها محدود به مردان مبارز می‌شود در صورتی‌که صحبت‌های صدیقه‌السادات امیرشاه‌کرمی چنین تصوری را نقض می‌کند:  بار اول زندانی شدن شکنجه نبود، چون نقشه‌شان این بود که ما را آزاد کنند و بیرون از زندان بکشند، ولی من باردار بودم و در زندان انفرادی حسابش را بکنید که چه وضعی داشتم، درست مثل یک قبر بود. صدیقه‌السادات امیرشاه‌کرمیزندان کاملا تاریک بود و ما فقط در حد یک دستشویی رفتن اجازه داشتیم از سلول بیرون بیاییم اما بار دوم مرا سخت تحت فشار قرار دادند که محل اختفای خواهرم را لو بدهم. سیلی‌ای که باعث فوت نوزاد شد سیلی‌ای که باعث فوت نوزاد شدسیلی‌ای که باعث فوت نوزاد شددر زندان اول شکنجه نبود، اما برای بار دوم  بچه را که بغلم بود با خودم بردم و گفتم این شیر می‌خورد؛ نادری چنان سیلی محکمی در گوش بچه زد که گوشش عفونت کرد و بیماری شدیدی گرفت و بعد هم از بین رفت.مرا به زندان بردند و بچه را از من گرفتند؛ وقتی مرا به دادگاه می‌بردند بچه را می‌آوردند که شیرش بدهم و بعد باز او را می‌بردند. مرحوم رضا جدیدی نیز یکی از فعالان دوران پیش و پیروزی انقلاب اسلامی است که در بخشی از خاطرات خود شکنجه‌های ساواک را اینگونه بیان می‌کند: زمان دستگیری در دوران دانشجویی، خیلی اذیت شدم، آن هنگام متاهل بودم و دو فرزند داشتم؛ به جرات می‌توانم بگویم که شلاق و سیلی، حداقل شکنجه‌ی ساواک بود؛ اما فحش‌های ناموسی و حرف‌های رکیکی که به ما می‌زدند، از هر شلاق و شکنجه‌ای دردناک‌تر بود؛ من که بیش‌تر از پنج شش سال در زندان نبودم و وای به حال آن‌هایی که سال‌های زیادی را در زندان به سر بردند و خدا می‌داند که چه بر آن‌ها گذشت. مرحوم رضا جدیدیانتهای پیام/۶۳۱۲۵/آ/
منبع: فارس
شناسه خبر: 26251

مهمترین اخبار ایران و جهان: