نیوز سیتی!
10 اسفند 1401 - 10:56

دهه هشتادی‌ها میهمان شهدا در کربلای ایران/ کاش نزد شهدا رو سفید باشیم

این روزها کاروان‌های دانشجویی و دانش‌آموزی راهیان نور در حال عزیمت به مناطق عملیاتی جنوب هستند تا دانش‌آموزان و دانشجویان با دلاوری‌های رزمندگان آشنا شوند.

خبرگزاری فارس یاسوج_ نسیم راوند؛ دانش آموزان دهه هشتادی کهگیلویه و بویراحمد این روزها در کرب و بلای ایران، خوزستان قهرمان و مناطق عملیاتی جنوب میهمان شهدا هستند.

خاطرات ذیل مربوط به سیما بهداد دانش‌آموز متوسطه دوم یکی از مدارس روستاهای کهگیلویه و بویراحمد است که چند روز پیش در اردوی راهیان نور روایت می‌کند. 

به خروش آمد دفتر خاطرات

به هیاهو آمد شوق عاشقان

از شدت شوق به صبح نرسیده و آفتاب ندمیده بود که به سمت کوله‌پشتی و وسایلم رفتم تا هر آنچه برای سفر نیاز دارم بردارم، آنقدر ذوق زده بودم که از همین الان خود را در جوار شهدا احساس می‌کردم و ناخودآگاه بغض گلویم را می‌فشرد، بغض خود را پنهان می‌کردم و از آن که برای چنین سفری طلبیده شده بودم از خدا تشکر می‌کردم به قول مادرم که میگفت دخترم شهدا از تو دعوت کرده اند پس وجودت را پر از معنویت کن و بازگرد.

۶ و نیم صبح بود که به طرف گلزار شهدا حرکت کردم عده‌ای کمی آنجا بودند و بقیه هنوز نیامده بودند در کنار مزار یکی از شهدا نشستم و ناگهان به فکر فرو رفتم و خودم را در همه جای آن سفر تصور می‌کردم، بار اولم بود و چنین احساسی طبیعی بود.

بالاخره با تاخیر حرکت کردیم، حس غریبی به من دست داده بود اما هر لحظه عطشم برای این سفر و هیجاناتش بیشتر می‌شد، در راه قله‌ها را می‌دیدم که لباس سفید بر تن داشتند، از شهر خارج شدیم بعد از ساعت‌‌ها به گچساران رسیدیم و از گچساران به بهبهان رفتیم، همه ساکت بودند، سکوت ما را مداحی‌ پر کرده بود به یک روستا رسیدیم آنجا توقف کردیم و برای خواندن نماز و صرف نهار به درون مسجد رفتیم.

 نزدیک شب بود که به اهواز رسیدیم درختان نخل بلند از دور خودنمایی می‌کردند قرار بود به هویزه برویم ولی یکی از اتوبوس‌های همراه ما خراب شده بود با وجود خستگی فراوان مجبور به بازگشت شدیم و در معراج شهدای اهواز توقف کردیم که هم به سخنان حاج آقای راوی گوش بدهیم و هم نماز بخوانیم بعد از خواندن نماز و صحبت‌های حاج آقا که پر از درد بود،  اتاق کوچک در وسط آن مسجد مرا به خود مجذوب کرد آنجا تابوت‌هایی بود که مربوط به شهدای تازه تفحص شده‌ بودند بعد از این همه سال چه چیزی می‌توانست درون آن تابوت‌ها باشد؟قلبم به درد آمد، دیگر تاب نیاوردیم و  شروع به گریه کردیم.

آه از دل مادران منتظر، خدا می‌داند این پیکران مطهر متعلق به کدام شهید بوده، فرصت زیادی برای خلوت نبود باید به موقع به اردوگاه برای رزم شب می‌رسیدیم همانطور که از درون معراج خارج می‌شدم نمایی که طراحی کرده بودند را فیلمبرداری می‌کردم و در گوشه گوشه این نما عکس شهدا قرار داشت بعد از حرکت چیزی نگذشت که به اردوگاه رسیدیم پیاده شدیم و به طرف اردوگاه استان کهگیلویه و بویراحمد رفتیم در بین راه تانک توپ و وسایل جنگی گذاشته بودند.

به مقر وارد شدیم، وسایلمان را گذاشتیم و سریع به طرف محلی که داشتند آنجا برنامه اجرا می‌کردند حرکت کردیم به بالای اردوگاه بر سر تپه‌ای رفتیم، حال و هوای معنوی حاکم بود هنرمندان آنجا رزم شب که نمایش زمان پیامبر تاکنون که حضور داعش در کشورهای اسلامی را به تصویر می‌کشید نمایش می‌دادند، سر از پا نمی‌شناختیم بعد از نمایش به افتخارشان ایستاده دست زدیم و صلوات فرستادیم و سرود سلام فرمانده که پخش شد را هم‌خوانی کردیم و به طرف اردوگاه حرکت کردیم.

ساعت ۵ صبح برای نماز بیدار شدیم باید بعد از نماز و صبحانه به طرف آبادان می رفتیم وقتی از اردوگاه بیرون رفتیم متوجه یک یادبود در وسط اردوگاه شدم آنجا مزار سه شهید بود دو شهید گمنام و شهید رضا عادلی اولین شهید مدافع حرم راهیان نور که در سوریه به شهادت رسیده بود بعد از خواندن فاتحه و کمی درد و دل به طرف آبادان حرکت کردیم نخلستان‌های زیبا و تماشایی آنقدر مجذوب کننده بودند که توان توصیف سخت و دشوار بود.

به یک منطقه جنگی در آبادان به نام دشت ذوالفقار آبادان محل شهادت عده زیادی از فرزندان غیور کشورمان رسیدیم همگی که جمع شدیم فردی برای ما سخنرانی کرد و شهدا را معرفی کرد و حماسه‌های آن روز را برای ما به تصویر کشید راوی جانباز و همرزم شهدا بود، آنقدر با احساس از اعماق وجود بودند که هر انسانی با شنیدن آن‌ها دگرگون می‌شد بعد به منطقه رفتیم آنجا پر بود از تانک و  اتوبوس‌های سوخته و توپ‌های جنگی که آن روزها را برای ما که نبودیم به تصویر می‌کشید.

دوباره حرکت کردیم و به قدمگاه شهدای غواص وارد شدیم نمی‌دانم چرا آنقدر دلم برای شهدای غواص می‌سوخت حس می‌کردم که مظلوم‌ترین شهادت را داشتند دو مزار شهید گمنام غواص در کنار اروند بود شهدای گمنام حس و حال عجیبی دارند و خلوت با آنها شیرین و جذاب است نیزارهای آبادان آنقدر زیبا بودند که وصف آنان دشوار به نظر می‌رسد.

بر روی شن‌ها کنار رود اروند نشستیم  راوی برای ما از روزهای سخت در جنگ می‌گفت روزهایی که شهدای ما برای دفاع از مرز و بوم جانشان را در کف دست خویش گرفتند و با آن سرمای شدید در اوج زمستان تن به آب زدند، خیلی‌ها شهید شدند و بعد از سال‌ها هنوز پیکر مطهرشان پیدا نشده است.

راوی از عملیات‌های انجام شده در رود‌اروند گفت، سوز و گداز آن روزها آنقدر زیاد بود که دل هیچ انسانی تاب شنیدن را نداشت، همه گریه می‌کردیم سخنان که تمام شد راهی مرز شدیم به مرز که رسیدیم پاسگاه مرزبانی عراق دیده می‌شد یک تکه فلزی بزرگ آنجا بود از حاج آقا در مورد آن تکه پرسیدیم گفت که بر سر مرزها اینها علامت هستند و از عملیات کربلای ۵ و ادامه والفجر برایمان توضیح داد.

 عکس گرفتیم و به سمت مقصد بعدی که شلمچه بود حرکت کردیم قدمگاه شهدای زیادی که پوست و گوشت‌شان با خاک آنجا یکی شده بود، هنگامی که راوی برایمان از درد شهدای شلمچه گفت با خودم گفتم شهدا چه مجاهدت‌هایی برای آزادی و امنیت ما کردند که بیشترشان را نمی‌دانیم به شلمچه رسیدیم بعد از ظهر بود و نسیم ملایمی چهره ما را نوازش می‌داد.

به منطقه جنگی شلمچه رسیدیم کنار یک تانک نشستیم، راوی برای‌مان از اتفاق‌های آن روز صحبت کرد از شهدایی گفت که پوست و گوشت‌شان با خاک آنجا مخلوط شده بود به قول بچه‌ها آن خاک مقدس بود همگی درون نایلونی کمی از خاک آوردیم چون می‌گویند هم علاج می‌دهد هم آرامش می‌بخشد، بعد به مسجد آنجا برای خواندن نماز مغرب رفتیم.

در مسجد امامزاده‌ای بود که شهدایی آنجا دفن شده بود که وسایلشان را بر سر قبرشان گذاشته بودند از کلاه‌های جنگی‌شان می‌توانست حدس زد که چه سختی‌هایی کشیدند، زمانی که خرمشهر در محاصره بود روزها و شب‌ها جنگیدند تا توانستند آنجا را آزاد کنند به طرف اردوگاه حرکت کردیم روز خوبی بود اما علی‌رغم میل باطنی به پایان رسید.

مقصد آخر سفرمان هویزه بود به قول راوی شهدای هویزه مظلومانه به شهادت رسیدند، قبل از رفتن بر سر مزار شهدای هویزه به محل شهادت شهدای آنجا رفتیم در میان ما خواهر یکی از شهدای هویزه بود که پیکر برادرش هیچ وقت بازنگشته بود، باید از نزدیک ببینی خانواده‌های شهدا چه ها که نمی‌کشند.

شهدای هویزه مظلوم بودند داستان دلاوری‌هایشان را از یکی همشهری‌هایشان شنیدیم که تا پای جان جنگیدند و آزادانه به شهادت رسیدند یکی از شهدایی که می‌گفتند حاجت روا می‌کند شهید علی حاتمی بود که دانشجو بود از همان اول سفر مرا به خود درگیر کرده بود نمی‌دانم چه حکمتی داشت شاید قسمت بود که برادر شهیدم می‌شد وقتی به آنجا رسیدم ناخودآگاه به دنبال مزارش گشتم و پیدایش کردم.

روز آخر سفرمان به کربلای ایران بود و باید نهایت استفاده را از فرصتی که شهدا برایمان فراهم کرده بود را ببریم، کنار مزار شهید شهید حاتمی نشسته و تا توانستم با او درد دل کردم و گویی تازه برادرم را پیدا کرده بودم.

سفر دو روزه ما به اردوی راهیان نور دانش‌آموزی به پایان رسید و به روحیه مضاعف از شنیدن دلاوری‌های رزمندگان به کهگیلویه و بویراحمد باز گشتیم حالا نوبت ما است که وظایفمان را نسبت به شهدا انجام دهیم و با حفظ حجاب و ادامه تحصیل در سایه توجه به معنویات می‌توانیم آنچه که شهدا از ما انتظار دارند را انجام دهیم به امید اینکه در نزد شهدا رو سفید باشیم.

انتهای پیام/۸۲۰۲۴

منبع: فارس
شناسه خبر: 1065877

مهمترین اخبار ایران و جهان: