۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۲۳

روایت میدانی مجله مهر از مرز ایران و افغانستان پیش از اربعین؛

اربعین امسال، مرز دوغارون؛ حضور زائران و غیبت موکب‌ها

اربعین امسال، مرز دوغارون؛ حضور زائران و غیبت موکب‌ها

روزهای منتهی به اربعین بسیاری از مرزهای ایران حال و هوای اربعینی داشت اما مرز دوغارون، گذرگاه زائران افغانستانی، خالی از رنگ و بوی اربعین بود.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: بیش از یک هفته به اربعین مانده و همه مرزها از سیل جمعیت غلغله است؛ طوری که مسئولان در اقدامی بی‌سابقه و عجیب از مردم می‌خواهند هرجایی که هستند به خانه برگردند. تمام شبکه‌های تلویزیونی مدام زیرنویس می‌کنند که اگر در بین راه هستید از همان‌جا برگردید، و اگر در منزل هستید و قصد حرکت به سمت مرزهای چندگانه را دارید، منصرف شوید و در منزل بمانید. در حالی که همه دارند به خودشان و سفر اربعین‌شان فکر می‌کنند، من فکرم پیش زائران افغانستانی است که هنوز حتی ویزا و گذرنامه‌شان را هم دریافت نکرده‌اند، چه برسد به حرکت از افغانستان و وارد شدن از مرز دوغارون به ایران و حرکت از مرز به سمت مشهد و تهران و بعد هم عازم مرز شلمچه شدن و ورود به عراق! شیعیان افغانستانی، به خصوص آنها که از داخل افغانستان به اربعین مشرف می‌شوند، امسال با مشکلات زیادی رو به رو بودند و حقیقتاً باید از هفت‌خوان می‌گذشتند و خودشان را به اربعین می‌رساندند. این سختی‌ها اگرچه برای مهاجران افغانستانی داخل ایران هم کم نبود، اما باید انصاف داد که این مصائب برای شیعیان داخل افغانستان چندبرابر بود. پس از گذشت یک سال سخت از سلطه طالبان بر افغانستان، همچنین اوضاع اقتصادی نابسامان افغانستان که بسیاری از خانواده‌ها در تأمین نان شب‌شان هم مشکل دارند، انتظاری از شیعیان افغانستان برای حضور در اربعین نبود. با این همه، عشق اما و اگر ندارد؛ پس تصمیم گرفتم برای تهیه گزارش از ورود زائران افغانستانی اربعین به داخل ایران، عازم مرز دوغارون شوم و ببینم آیا امسال هم خبری از آن شور و اشتیاق سال‌های پیش هست یا نه؟

چهارشنبه؛ حرکت به سمت مشهد

چهارشنبه است که مأموریت پیدا می‌کنم به سمت مرز بروم. در ایران بسیاری که قصد اربعین داشتند روزهاست که حرکت کرده‌اند. تعداد زیادی از ایرانیان خود را به نجف و کربلا رسانده و تعداد زیادی در حال حرکت هستند. هنوز دو هفته‌ای تا اربعین مانده اما مرزهای ایران و عراق لحظه‌ای از جمعیت خالی نمی‌شوند. برای صبح پنج‌شنبه بلیت می‌گیرم و تمام شب را بیدارم. یکی دو دست لباس و وسایل ضروری را برداشته و عازم فرودگاه می‌شوم. پرواز دو ساعت تأخیر دارد. پس وقت دارم کمی استراحت کنم. بعد از دو ساعت تأخیر، ساعت ۶ و ۴۰ دقیقه تهران را به مقصد مشهد ترک می‌کنم. توی هواپیما هم، با اینکه از قصد صندلی کنار پنجره را رزرو کرده‌ام تا بتوانم بیرون را نگاه کنم، سیر می‌خوابم. خیلی زود در مشهدم.

پنجشنبه؛ هنوز هیچ کاروانی به مرز دوغارون نیامده

دوست دارم تا به مشهد رسیدم وقت را تلف نکنم و همان روز عازم مرز شوم، اما با مشورت با یکی دو تا از دوستان که در جریان وضعیت شیعیان افغانستان هستند متوجه می‌شوم به خاطر مشکلاتی که هست، فعلاً هیچ کاروانی از افغانستان راه نیفتاده است. پنجشنبه است که زمزمه‌ها درباره ممنوعیت طالبان برای کاروان‌های اربعین هم واقعی می‌شود و اطلاعیه‌ای از طرف‌شان منتشر می‌شود که هر گونه سفر کاروان‌های زیارتی را ممنوع می‌کند. حالا مشکلی به مشکلات قبلی افزوده می‌شود! شیعیان افغانستان که پیش از این با مشکل اخذ ویزا از عراق و شرط ایران برای اخذ «ویزای دوبار ورود» مواجه بودند، حالا بالکل با ممنوعیت مواجه شده‌اند. آن‌طور که من مطلع شدم افراد بسیاری برای رایزنی با طالبان وارد مذاکره شده و به آنها توضیح داده‌اند شرایط عراق تغییر کرده و دیگر خبری از آن هرج و مرج‌ها که جریان صدر راه انداخته بود، نیست. پس خطری هم کسی را تهدید نمی‌کند. جالب این‌که طالبان دلیل ممنوعیت را همین هرج و مرج در عراق بیان کرده بود. هرچه هست، دو سه روز سخت در انتظار کاروان‌های اربعینی شیعیان افغانستان است. بعد از چندروز و با مذاکرات مفصل، این ممنوعیت برداشته می‌شود. اما این ممنوعیت موقت کار خودش را می‌کند و باعث می‌شود اگر کاروانی در راه بوده، متوقف شود. چه بسا کاروان‌هایی که به همین خاطر کاملاً پشیمان می‌شوند و قید سفر را می‌زنند. هرچه که هست، مرز هنوز هم خبری نیست.

تماس از طرف بچه‌های بالا!

با یکی از دوستانم در تایباد تماس می‌گیرم برای مشورت. از او که در جریان وضعیت کاروان‌های زیارتی است، آخرین وضعیت را جویا می‌شوم. جواب می‌دهد خودش در حال حاضر در تایباد حضور ندارد اما می‌داند که هنوز خبری نیست و قول می‌دهد که مرا با کسانی که در جریان جزئیات هستند مرتبط کند. هنوز ده دقیقه نگذشته است که گوشی‌ام زنگ می‌خورد، شماره؟ ناشناس! درواقع بدون شماره. شصتم خبردار می‌شود که حتماً از «بچه‌های بالا» هستند! در یک لحظه با خودم فکر می‌کنم حتماً از سفرم به مرز دوغارون مطلع شده‌اند و قصد دارند کمی امنیتی‌بازی دربیاورند. خوب است؛ جذابیت سفرم را بیشتر می‌کند! جواب می‌دهم، با لحنی جدی و امنیتی‌طور و البته احترامی زور زورکی می‌پرسند که هستم و کجا هستم و می‌خواهم کجا بروم و چرا؟ اینکه مجوز و کارت خبرنگاری دارم یا نه؟ و از این‌طور سوال‌ها. من هم جواب می‌دهم. بچه‌های بالا اصرار می‌کنند که فعلاً در مرز خبری نیست و مبادا زودتر از دوشنبه، سه‌شنبه به مرز بروم. گوینده اصرار زیادی دارد که مرا به نحوی از سفر به مرز منصرف کند. من که قانع نشده‌ام و می‌گویم هرطور هست باید به مرز بروم، از او می‌خواهم خودش را معرفی کند. می‌گویم «شما از یک جای نامشخص زنگ زده‌اید و خودتان را هم معرفی نمی‌کنید. من چطور به شما اطمینان کنم؟» می‌گوید نیازی به معرفی نیست، هروقت به مرز آمدی با هم آشنا می‌شویم! و در عین حال می‌خواهد شنبه و یکشنبه در مرز نباشم. با کمی بحث بر سر عدم معرفی خودش، قطع می‌کنیم. من به او می‌گویم ممنون از توصیه شما، اما من با دیگر دوستان هم مشورت می‌کنم و بعد به نتیجه می‌رسم...

گزارش از حال و هوای اربعینی گلشهر

هنوز پنجشنبه است. من در مشهدم. با اینکه دوست داشتم در بدو ورد به مشهد خودم را به گلشهر برسانم، خستگی نمی‌گذارد و زمینم می‌زند. چرا گلشهر؟ چون پیش از سفر شنیده بودم حال و هوای گلشهر، که محل سکونت بسیاری از مهاجرین افغانستانی ساکن مشهد است، این روزها کاملاً اربعینی است. فکر می‌کردم اگر قرار است از این حال و هوا گزارش بگیرم باید صبح یا ظهر آنجا باشم. با خستگی می‌خوابم و وقتی بیدار می‌شوم که از ظهر هم گذشته است. باید آماده شوم و حرکت کنم، شده نزدیک اذان مغرب. تازه پایم به گلشهر رسیده و در حال قدم زدن در «بازار شلوغه» هستم که تماس برادر امنیتی را دریافت می‌کنم! دقیقاً چند دقیقه بعد از صحبت با آقای الف در تایباد. وقتی گفت و گو با برادر امنیتی تمام می‌شود به این فکر می‌کنم که حتماً کار آقای الف است. بعداً به آقای الف گلایه می‌کنم که چرا یک مشورت ساده را امنیتی کرده است؟ او هم دلایلی دارد که برای من پذیرفته نیست… خلاصه من الآن در گلشهرم! هوا تاریک شده، اما گلشهر کماکان شلوغ است. سیمای یک محله زنده را می‌توان در گلشهر دید. آدم‌ها در اصیل‌ترین حالت خودشان در حال رفت و آمد و خرید و گفت و گو و زندگی‌اند. خودم را از بازار شلوغه به فلکه دوم گلشهر می‌رسانم که محل تجمع مهاجران افغانستانی برای تهیه ماشین سواری برای مرزند.

شنبه؛ رسیدن به مرز و شعری که مدام زمزمه لبم می‌شود

روز شنبه است. با چند نفر دیگر برای رفتن به مرز مشورت می‌کنم. حرف‌های برادر امنیتی را هم در خاطر دارم. همه می‌گویند هنوز در مرز خبری نیست. هیچ کاروانی از مرز رد نشده و هیچ کاروانی حرکت نکرده است. شواهد نشان می‌دهد امسال کم‌رونق‌ترین اربعین شیعیان افغانستان را شاهد هستیم. خلاصه این‌که شنبه به پیگیری اخبار و مشورت و تصمیم‌گیری می‌گذرد. این بین ماجراهایی دارم که از گفتن‌شان می‌گذرم. یکشنبه خودم را به تایباد می‌رسانم. نزدیک‌ترین شهر به مرز دوغارون. با یکی از قدیمی‌های افغانستانی که دستی بر کار زیارت و کاروان‌داری هم داشته قرار دارم. از صبح در منزل او هستم و ضمن خستگی در کردن، هم‌فکری می‌کنیم که الآن وقت خوبی برای رفتن به مرز هست یا نه؟ همین‌جا راستش را بگویم که خودم هم خیلی تماس‌های امنیتی را جدی گرفته‌ام! کلاً رفتن به مرز برایم عجیب است. با اتفاقاتی که افتاده، فکر می‌کنم بهتر است به حرف بچه‌های بالا گوش کنم! اما نزدیک ظهر است که راه می‌افتم. از تایباد تا مرز شاید نهایتاً یک ربع تا بیست دقیقه باشد. ۲۰ هزار تومان به تاکسی می‌دهم و به مرز می‌روم. دو سه تا بازرسی را رد می‌کنیم و مسافران هرکدام کارت‌های شناسایی‌شان را به سربازان نشان می‌دهند. از هرکس که توی ماشین است می‌پرسند ایرانی یا افغانستانی؟ از من هم. شناسنامه را نشان می‌دهم و رد می‌شویم. حالا ما در نقطه صفر مرزی هستیم. اینجا ایران است، آنجا افغانستان. شعر استاد محمدکاظم کاظمی زمزمه لبم می‌شود که «شمشیر روی نقشه جغرافیا دوید / این‌سان برای ما و تو میهن درست شد» …

در دوغارون خبری از اربعین نیست! / هنوز هیچ کاروانی نیامده

مرز ساده‌تر از چیزی است که گمان می‌کردم. خیلی ساده‌تر. امکانات مرزی؟ اغراق نکنم از صفر تا صد، نمره ده می‌دهم! پیش از دیدن فکر می‌کردم مرز باید رنگ و جلای دیگری داشته باشد و امکانات دیگری. اما مرز را خیلی خالی‌تر از تصورم می‌بینم. بگذریم. تصمیم دارم حالا که در مرز هستم خودم را معرفی نکنم. امروز را به پرسه زدن در مرز می‌گذرانم. با مغازه‌دارها و تاکسی‌دارها و پاکبان‌ها و کارگران مرزی گپ و گفت می‌کنم تا ببینم این روزها در مرز چه خبر بوده. همه متفق‌القول‌اند که تا امروز یعنی یکشنبه هیچ کاروانی ندیده‌اند. و همه می‌گویند سال‌های قبل از کرونا به خصوص سال ۹۸ که اکثرشان در مرز بوده‌اند، مرز غلغله بوده است. تعریف می‌کنند که روزانه ده‌ها کاروان از شیعیان افغانستان وارد ایران می‌شده‌اند و چندین موکب در مرز دوغارون فعال بوده و فضای دوغارون کاملاً اربعینی بوده است. تعجب نمی‌کنم؛ چون پیش از این شنیده بودم که تنها آستان قدس رضوی در سال ۹۸ پذیرای ۴۰ هزار نفر از کاروان‌های افغانستانی بوده است. پس تعداد کل زائران قطعاً بیشتر از این بوده است، اما امسال چه؟ از آن جمعیت شاید تنها چندهزار نفر، آن هم به صورت فردی. با دست‌شان جای موکب‌هایی که در سال‌های گذشته آنجا دایر بوده را نشان می‌دهند که نسبتاً نزدیک گیت ورودی و نزدیک مرز است. کارگران می‌گویند سال‌های پیش ما می‌توانستیم کلی بار جا به جا کنیم. تاکسی‌دارها می‌گویند ما الآن دو سه هفته است که منتظرشان هستیم، ولی هیچ خبری نیست. مغازه‌دارها می‌گویند سال‌های قبل فروش خوبی داشتیم، اما امسال خبری نیست. یک مغازه‌دار هم به من می‌گوید «مواظب باش! اینجا در مرز همه آدم‌فروش‌اند!». کمتر کسی هم حاضر به گفت و گوی تصویری است. می‌گویند این‌جا همین‌طوری هم امنیتی است، پس برای ما مشکل درست نکن! خلاصه این‌که روز اول به گفت و گو با این و آن می‌گذرد. سرجمع متوجه می‌شوم امسال با سال‌های قبل توفیر دارد. تا امروز که خبری نبوده...

اربعین امسال، دوغارون؛ حضور زائران و غیبت موکب‌ها

دوغارون؛ بدون موکب، بدون پرچم، بدون هیچ رنگ و بویی از اربعین

اما اگر بخواهم از مرز بگویم. اینجا انگار نه انگار اربعین است. هیچ، تأکید می‌کنم هیچ رنگ و بویی از اربعین در مرز دوغارون نمی‌بینم. باورکردنی نیست! انگار نه انگار اینجا محل گذر شیعیان افغانستانی است. انگار نه انگار در تمام مرزهای کشور شور و شوق اربعین برپاست. اما شیعیان افغانستان مهم نیستند؟ اگر آری، پس چرا مهم‌ترین گذرگاه آنان به ایران اینقدر خلوت و سوت و کور است؟ نه در گیت ورودی و بازرسی خبری از پرچم و کتل و رنگ و نوایی از اربعین است، نه وقتی از گیت ویژه رد می‌شوند و رسماً وارد ایران می‌شوند. چندروز بیشتر به اربعین نمانده، اما این‌جا انگار مثل دیگر روزهای عادی سال است. با خودم فکر می‌کنم کاش حداقل بلندگویی می‌گذاشتند و صدایی پخش می‌کردند. آیا هنوز هیچی نشده داریم خودمان را مقابل طالبان سانسور می‌کنیم؟ مگر با کسی تعارف داریم که همه چیز را این‌قدر سوت و کور برگزار می‌کنیم؟ آن طرف مرز که همه چیز در دست حکومت جدید است و وقتی تعطیلی روز عاشورا را لغو می‌کنند، مشخص است که برای اربعین هم خبری از شعائر اربعینی نیست. اما چرا خودمان خودمان را سانسور کرده‌ایم؟ شیعیان افغانستان، چه به صورت فردی و چه به صورت کاروانی، ده‌ها و صدها کیلومتر را در عین غربت طی می‌کنند تا به مرز ایران برسند، اما وقتی به اینجا می‌رسند هم هیچ نشانه‌ای از اربعین نمی‌بینند تا عقده دل‌شان را وا کنند. در یک جمله بخواهم بگویم: در مرز دوغارون اربعین وجود ندارد. این روزها مثل تمام روزهای پیش از این و پس از این است...

شیعیان افغانستان؛ بدون پرچم و هیچ نشانه‌ای از کربلا، غریبانه در راه ایران

وقتی می‌بینم نقطه صفر مرزی دوغارون از نظر حال و هوای اربعینی هم نمره «صفر» گرفته و همچنین خبری هم از کاروان‌های زیارتی نیست، تصمیم می‌گیرم خودم دست به کار شوم و یکی یکی جلوی کسانی که از افغانستان داخل ایران می‌شوند را بگیرم و از آنها بپرسم که زائر اربعین هستند یا نه؟ چاره‌ای نیست. در دوغارون هیچ موکب و استراحتگاه و تشکیلاتی نیست که بتوان از آن طریق تشخیص داد چه کسی زائر اربعین است و چه کسی مسافر ایران. از طرفی شیعیان افغانستان برای این‌که در طول مسیر برایشان مشکلی پیش نیاید، بدون پرچم و کتل و هیچ نشانه‌ای از اربعین به سمت مرز ایران حرکت می‌کنند. در نتیجه تشخیص زائر از مسافر به هیچ‌وجه امکان ندارد. چاره‌ای ندارم جز پرس و جوی یک به یک! با خودم می‌گویم ممکن است کاروانی در مرز نبینم، اما محال است که شیعیان مخلص افغانستان خودشان را به صورت فردی به مرز نرسانند. در حالی که در مرز سرگردان هستم و یک نفر نیست حتی یک چای به دستم بدهد، یکی یکی سراغ کسانی می‌روم که حدس می‌زنم زائر باشند. اولین نفر پیرمردی جاافتاده است. می‌پرسم حاج‌آقا زائر اربعین هستید؟ در کمال شگفتی می‌گوید بله! با لهجه شیرین افغانستانی هم می‌گوید. می‌گویم می‌شود چند دقیقه‌ای صحبت کنیم؟ با خوش‌رویی قبول می‌کند. با این‌که می‌دانم ریسک دارد و هر لحظه ممکن است مأموران مرزی بیایند خفت‌م کنند، دوربین گوشی را روشن می‌کنم و شروع می‌کنم به گفت و گو. پیرمرد می‌گوید: «اسم من محمدعلی رمضانی ساکن کابل هستم. من عشق حسینی به سر دارم. این سال سوم است که به اربعین می‌آیم … زائران اربعین از افغانستان با سختی فراوان دارند به اربعین می‌آیند». از او می‌پرسم چرا با این سختی باز هم خودتان را به اربعین رسانده‌اید؟ پیرمرد می‌زند زیر گریه. با هق هق گریه‌اش می‌گوید «عشق حسین مگر می‌گذارد نیایم؟ این عشق حسین است… با این‌که کمرم مشکل دارد، باز هم خودم را رسانده‌ام». می‌گویم قرار است کلی راه بروید. اذیت نمی‌شوید؟ می‌گوید: اذیت چیست؟! عشق حسینی است… عشق حسینی است… شلوغ باشد یا خلوت، با پای پیاده می‌رویم. مشکلی نداریم...

کاروان‌های زیارتی نیامده‌اند، اما زائران به صورت فردی زیادند

حالا می‌فهمم که زائر هست، ولی کم است! یعنی باید از بین جمعیت سواشان کرد. طبق گفته مرزداران روزی بین دو تا سه هزار نفر در مرز دوغارون ورودی داریم. با حساب و کتاب من از بین این دو سه هزار نفر، حداقل روزی صد تا دویست نفر زائر داریم که به هیچ عنوان نمی‌توان از سر و شکل‌شان تشخیص داد زائر هستند یا مسافر ایران. به خاطر همین به گفت و گوی رو در رو با کسانی که از بازرسی ویژه مرز و سالن اصلی رد می‌شوند بیشتر ترغیب می‌شوم. می‌دانم که بین این چهره‌های ساده، زائرانی هستند که از نقطه نقطه افغانستان به سمت مرز ایران آمده‌اند و قصدشان رسیدن به کربلای حسینی است. هر چند نفر که جلوشان را می‌گیرم، یکی دو نفر هستند که زائر باشند. وقتی می‌فهمم زائر هستند و خستگی مسیر را به تن دارند، شرمم می‌شود اذیت‌شان کنم. کاش حداقل یک لیوان چای بود که به دست‌شان می‌دادیم… اما کاری نمی‌توان کرد. گویا مسئولان مرز تصمیم گرفته‌اند مرز را شلوغ نکنند و برای طالبان حساسیت ایجاد نکنند!

مرزداران دوست ندارند با حال و هوای اربعینی برای طالبان حساسیت ایجاد کنند!

این را نه فقط با حدس و گمان خودم، بلکه در صحبت با چند نفر از کسانی که در مرز مشغول هستند هم دریافتم. محمد نسیمی خبرنگار مستقل که این روزها تمام مرزهای اربعینی کشور را بازدید کرده و پیش از من در مرز دوغارون بوده هم این حدس و گمان را تأیید می‌کند. در گفت و گویی که داشتیم می‌گفت بعضی مسئولان مرزی به صراحت این را به او گفته‌اند که دوست ندارند در همسایگی طالبان حساسیت ایجاد کنند، برای همین خبری از حال و هوای اربعینی و نصب پرچم و پخش مداحی و برقراری موکب و… نیست! امسال که باید شلوغ‌تر از سال‌های گذشته مرز دوغارون را اربعینی می‌کردند، با طالبان تعارف کرده‌اند و مرز را شبیه خانه مرده‌ها کرده‌اند. چرا امروز در مرز نباید بهترین موکب‌ها و بهترین پذیرایی‌ها از زائرین و مسافرین افغانستانی در جریان باشد؟ گیرم که امسال زائر اربعینی نداریم که داریم، آیا اشکال داشت دوغارون هم رنگی از اربعین داشت و مسافرانی که به ایران می‌آیند این حال و هوا را درک کنند و یاد اربعین باشند و بلکه با همین ساز و نوا دلتنگ اربعین شوند و به سمت کربلا حرکت کنند؟ مگر قرار نبود «حب الحسین یجمعنا» باشد؟

گفت و گو با اولین زائر: به قصد اربعین آمده‌ام، ولی شاید به خاطر مشکلات مرزی منصرف شوم

بگذریم. سراغ تک تک کسانی که از بازرسی رد می‌شوند و پاسپورت‌شان مهر ورود خورده می‌روم. با نفر دوم و سوم و چهارم و… گفت و گو می‌کنم. با این‌که از روی ظاهر نمی‌توان زائر و مسافر را از هم تشخیص داد، با همین شیوه توانستم با تعدادی از مسافران اربعین صحبت کنم. برای این‌که مشکلی برایم درست نشود، آن‌ها را به گوشه‌ای می‌برم تا از دیدها مخفی باشیم. بعد دوربین گوشی را روشن می‌کنم. هم آن‌ها راحت‌تر حرف می‌زنند و هم من بدون نگرانی کارم را می‌کنم. البته خیالم جمع است که هم کارت خبرنگاری به همراه دارم و هم مجوز. اما خب، در مرز اگر دل‌شان بخواهد همه این‌ها را به هیچ می‌گیرند و اذیت می‌کنند. نفر بعدی هم پیرمردی است که یک گوشه ایستاده. شک دارم که با این سن و سال زائر اربعین باشد، ولی هست! می‌گوید تنها آمده. می‌گوید با قصد اربعین به ایران سفر کرده، اما حالا که اخباری از مرزها می‌آید که شلوغ است و زائران افغانستانی را از مرز رد نمی‌کنند، پشیمان شده و معلوم نیست چه برنامه‌ای دارد. ادامه می‌دهد: «من هنوز کربلا را ندیده‌ام. اگر مشکلات حل شود که دوست دارم به اربعین کربلا برسم. ولی اگر مرزها بسته باشد یا ما را راه ندهند، مجبورم به زیارت مشهد و قم اکتفا کنم». پیرمرد باصفا درباره شیعیان افغانستان می‌گوید: «شیعیان افغانستان بسیار شیفته اربعین هستند، ولی مشکلاتی که دارند اجازه نمی‌دهد به کربلا بروند. به خصوص مشکلات اقتصادی که گریبان‌گیر آن‌هاست. از طرفی طالبان یک‌بار اعلام کرد کاروان‌ها مجوز سفر ندارند و همین سفر خیلی‌ها را لغو کرد. عراق هم گفته باید هوایی بیایید. این‌ها باعث شده که جمعیت امسال خیلی کم‌تر از سال‌های گذشته باشد». پیرمرد را رها می‌کنم و در دلم امیدوارم که اربعین حسینی را در مسیر نجف تا کربلا درک کند. او خیلی خسته‌تر و مشتاق‌تر از آن است که به نرفتن و نرسیدن‌اش فکر کنم...

اربعین امسال، دوغارون؛ حضور زائران و غیبت موکب‌ها

به عشق اربعین راه افتاده‌ایم / امارت اسلامی با شیعیان همکاری نمی‌کند

سیدمظفر حسینی و سیدمحمدحسین موسوی نفرات بعدی‌اند که یک گوشه تورشان می‌کنم. هردو از مزار شریف‌اند. با این‌که خسته راه‌اند، اما پر از شور و شوق‌اند. می‌پرسم سخت نیست از دو کشور رد شوید و با این‌همه سختی خودتان را به کربلا برسانید؟ می‌گویند: «به عشق امام حسین (ع) اگر لازم باشد از ده تا کشور هم رد می‌شویم. هیچ سختی ندارد و هیچ ذله نمی‌شویم. ویزای عراق را نداریم، اما به امید خدا و کرامت امام حسین (ع) حرکت می‌کنیم. امیدواریم که از مرز رد شویم». می‌فهمم که علی‌رغم همه اما و اگرها راه افتاده‌اند و خودشان را به دست تقدیر سپرده‌اند. سیدمحمدحسین موسوی ادامه می‌دهد: «ما به عشق اربعین راه افتاده‌ایم، وگرنه کاروان‌های زیارتی به ما گفته‌اند که بعد از اربعین ویزاها می‌آید و می‌توانیم با آن‌ها برویم. با این‌که پاسپورت‌هایمان را به کاروان داده بودیم، آنها را پس گرفتیم و گفتیم هرطور شده باید اربعین را در کربلا باشیم». موسوی درباره شیعیان افغانستان می‌گوید: «شیعیان افغانستان خیلی مخلص‌اند اما امکانات در دست‌شان نیست. امارت اسلامی همکاری نمی‌کند، به این خاطر در افغانستان محدودیت‌هایی دارند. همین الآن هزاران خانواده آماده است ولی پاسپورت و ویزا نیست و مردم نمی‌توانند حرکت کنند. مردم خیلی به اربعین مشتاق هستند، حتی بیشتر از حج. کسی که تمام زندگی‌اش خرج اربعین می‌شود، حاضر است این کار را بکند. این فرد اگر برگردد دیگر هیچی برای خوردن ندارد، ولی به عشق کربلا اگر بتواند این کار را انجام می‌دهد».

شیعیان افغانستان حواس‌شان به ایران است / آهویی که تیر خورد به کوه خود رخ می‌کند

دوست دارم از اوضاع شیعیان افغانستان بیشتر بدانم. محمدحسین موسوی با اندوه تعریف می‌کند: «درباره اینکه امارت اسلامی افغانستان را گرفته، ما نمی‌توانیم زیاد صحبت کنیم، چون ما باید دوباره به افغانستان برگردیم… ولی شیعیان بسیار مشکل دارند. ما الآن نمی‌توانیم با جزئیات درباره مشکلات شیعیان در یک سال اخیر صحبت کنیم، ولی به صورت کلی می‌توانم بگویم که حال‌شان خوب نیست. از جمهوری اسلامی تقاضا داریم با تشیع افغانستان همکاری بکنند. مرزها به روی‌شان باز باشد. تشیع افغانستان تمام امید و حواسش ایران است. ما یک مثال داریم که می‌گوید «آهویی که تیر خورد، به کوه خود رخ می‌کند». شیعه افغانستان هرکس که به سرش زد، به سمت ایران نگاه می‌کند و به سمت ایران می‌دود».

ایران حواسش به شیعیان افغانستان باشد / آیت الله خامنه‌ای را خیلی دوست داریم

موسوی ادامه می‌دهد: «جمهوری اسلامی کشور شیعه است و رهبری مثل آیت الله خامنه‌ای دارد که ما به او افتخار می‌کنیم. ولی ایرانی‌ها به آن قسمی که باید همکاری کنند، نمی‌کنند. انتظار ما از ایران بیشتر است… والله ما خیلی آیت الله خامنه‌ای را دوست داریم. ما ایشان را رهبر جهان اسلام می‌دانیم. امیدواریم ایران هم حواسش به ما شیعیان مظلوم افغانستان باشد» از موسوی می‌پرسم اگر امسال نتوانید به اربعین برسید، چه کار می‌کنید؟ نمی‌تواند بغضش را پنهان کند؛ ناگاه زیر گریه می‌زند و می‌گوید: «خون امام حسین (ع)، دلیل زنده ماندن اسلام است. پرچم امام حسین (ع) بیرق اسلام است. امیدواریم بتوانیم اربعین را درک کنیم. اگر پشت مرزها بمانیم خیلی ناراحت می‌شویم. خیلی تأسف می‌خوریم…». آنها را به خدا می‌سپارم و دعا می‌کنم حالا که این گزارش را می‌خوانید، در مسیر نجف تا کربلا باشند.

برادران امنیتی و برگزاری یک جلسه بازجویی‌طور!

نفرات بعد و بعد. می‌توانم این چرخه را همین‌طور ادامه بدهم. جلوی هر چند نفر را که می‌گیرم تعدادی‌شان زائر اربعین هستند. زائرانی که این سوی مرز هیچکس به استقبال آنها نرفته، هیچکس چای به دست آنها نمی‌دهد و هیچ موکب و پرچم و نوحه و مداحی در استقبال از آن‌ها دایر نشده است. حین صحبت با زوار هستم که کسی از کارگران یا مأموران مرزی می‌گوید دارم چه کار می‌کنم؟ من را به سمت سالن اصلی راهنمایی می‌کند و می‌گوید باید با فلانی صحبت کنم. برگه مأموریت و کارت خبرنگاری را درمی‌آورم. به اولین نفری که می‌بینم نشان می‌دهم، او با چشم‌های گردشده که انگار خبط و خطایی کرده‌ام، من را به نفر بعدی معرفی می‌کند. نفر بعدی برگه را می‌گیرد و با دقتی زیاد می‌خواند. او هم انگار می‌خواهد من را بازخواست کند و نگاهش خالی از نوعی غضب نیست. او من را به نفر بعدی ارجاع می‌دهد. دیگر خبری از کارت خبرنگاری و نامه مأموریتم نیست! دست خودش نگه داشته و انگار می‌خواهد گروکشی کند. می‌گوید برو خودت را به آقای فلانی معرفی کن. بعد با دست نشان‌ش می‌دهد. به آقای فلانی که هیکلی درشت دارد مراجعه می‌کنم و خودم را برای کمی امنیتی‌بازی و پرس و جو و سوال آماده می‌کنم. آقای فلانی تا می‌فهمد چه کاره‌ام و برای چه به مرز آمده‌ام، می‌گوید برو از آن طرف دور بزن و بیا آن اتاق! دیگر مطمئن می‌شوم که قرار است جلسه‌ای بازجویی‌طور را از سر بگذرانم. ساختمان سالن ورودی را دور می‌زنم اما دری نمی‌بینم که باز باشد. قبل از برگشت به سالن اصلی فیلم‌هایی که از زائران گرفتم را از گوشی به لپ‌تاپ منتقل می‌کنم تا اگر قصد حذف کردن‌شان را داشتند، آنها را جایی ذخیره داشته باشم. حتی می‌خواستم برای سردبیرم ارسال کنم که اینترنت یاری نمی‌کرد. خلاصه بعد از این مراحل، دوباره خودم را معرفی می‌کنم و می‌گویم آن طرف ساختمان خبری نبود. شاید از آن جهت که می‌خواهند من از دست‌شان در نروم، از همان‌جا مرا به اتاقی می‌برند که کوچک است. سوالات شروع می‌شود. البته از بخت خوش این بار رفیق امنیتی هیکلی‌مان جای خودش را به رفیق امنیتی لاغرمان داده و این کمی امیدوار کننده است…

اصلاً چرا آمدی مرز؟! / عراقی‌ها نمی‌توانند از جمعیت امسال پذیرایی کنند!

دهنم خشک است در این گرما. از صبح بیرونم و توی خاک و خُل. چند تا آبمیوه روی یخچال گذاشته‌اند که بین سوال و جواب‌ها مدام چشمم به آن‌هاست. هی می‌خواهم به آقای فلانی بگویم «از زائران اربعین که پذیرایی و استقبال نکردید. حداقل یکی از آن آبمیوه‌ها بده بخوریم که مردم از تشنگی!». نمی‌گویم. جو جلسه جدی‌تر از آن است که بخواهم سر به سرش بگذارم. این بار دوم است که در کار خبرنگاری مورد پرس و جو قرار می‌گیرم. پس خیلی باتجربه نیستم. الحق کمی هم نگرانم. نامه مأموریت و کارت خبرنگاری‌ام را به دقت می‌خواند. این حین با تلفن هم صحبت می‌کند و اطلاعاتم را برای احیاناً رصد و استعلام منتقل می‌کند. رو به من می‌گوید: «شما اصلاً چرا اومدی؟ نمی‌دونی توی مرز خبری نیست؟ نمی‌دونی عراق مرزها رو بسته؟ الآن حتی خود ایرانی‌ها هم نون و آب ندارن که توی عراق بخورن. همه پشت مرزها موندن. از بس استقبال زیاد بوده، عراقی‌ها غذا کم آورده‌اند». جواب می‌دهم: «اولا من مأموریت پیدا کردم که به مرز بیایم. سرخود نیامدم. ثانیاً مرزها امروز صبح به روی تمام زائران افغانستانی باز شده. خود وزیر کشور خبرش را اعلام کرد. خیلی‌ها از مرز رد شدند و دیگر این‌طور نیست که مرزها بسته باشد. درباره غذا و امکانات هم گزارش‌هایی که به من و خبرگزاری رسیده این‌طور حکایت می‌کند که هیچ کم و کسری نیست. تنها مشکلی که وجود داشت مشکل حمل و نقل بود که آن هم الآن تا حدودی رفع شده. تعجب می‌کنم که شما می‌گوئید آن طرف مرز خبری از پذیرایی نیست» آقای فلانی ادامه می‌دهد: «نه این‌طور نیست. من از شما که خبرگزاری هستید تعجب می‌کنم که خبر ندارید. شما اصلاً نباید می‌آمدید. توی مرز دوغارون خبری نیست. می‌بینید که کاروانی تا الآن نیامده و روزهای آینده هم خبری نیست». بعد دوباره با گوشی تماس می‌گیرد که نتیجه استعلام را بپرسد. هنوز به نتیجه نرسیده‌اند. گوشی را می‌گذارد و دوباره شروع به صحبت می‌کند.

رسانه؛ ابزاری که می‌تواند به همه کمک کند، حتی به برادران امنیتی!

من کمی روحیه گرفته‌ام. اول جلسه کم‌تر حرف می‌زدم، اما حالا اگر سوالی بپرسد یا حرفی بزند جواب می‌دهم. به او می‌گویم: «چرا از رسانه می‌ترسید؟ رسانه در همه چیز می‌تواند یاری‌گر شما باشد. شما می‌گوئید عراق ویزا نمی‌دهد یا مرزها را بسته و کاروانی نیست. خب بگذارید درباره همین صحبت کنیم. الآن ده‌ها و صدها کاروان از شیعیان افغانستانی چشم‌شان به مرز است. اگر شما واقعیات را بیان کنید، از تجمع آن‌ها هم جلوگیری می‌کنید. اگر مشکلی هست، رسانه می‌تواند به شما کمک کند که آن مشکل را رفع کنید. با خاموش کردن و مسکوت گذاشتن قضیه که چیزی حل نمی‌شود. ما این‌جا هستیم تا همین شرایط را روایت کنیم. هم کار خودمان را می‌کنیم، هم به شما کمک می‌کنیم». احساس می‌کنم تازه می‌فهمد با آدم بی سر و زبانی رو به رو نیست. احترام‌ش بیشتر می‌شود، اما کماکان با جزئیات رفتاری زیادی می‌توان درک کرد که از بودنم در مرز خوشحال نیست. از طرفی حق می‌دهم که نسبت به اتفاقات حساس باشند، اما وقتی کسی به آشکاری من مراجعه می‌کند و همه مدارک و مجوزهای مورد نیاز را هم به همراه دارد، دیگر نباید خبری از امنیتی‌بازی باشد. باید با آغوش امن پذیرایی کنند و همراهی. گوشی زنگ می‌خورد و انگار نتیجه استعلام آمده. کمی نگرانم! ولی بعد از تلفن می‌گوید: «شما با آقای فخاری هم هماهنگ نکرده‌اید!». منظورش آقای فخاری نماینده ویژه فرماندار تایباد در امور زائرین اربعین است. بعد هم در برگه‌ای که در دستش دارد تمام سوابق شغلی و کاری و خانوادگی‌ام را می‌پرسد و می‌نویسند. اینکه چندبار به مرز آمده‌ام؟ کسی را در خارج کشور دارم یا نه؟ در افغانستان با کسی مرتبط هستم یا نه؟ چه کسی را در تایباد دارم؟ از چه کسانی برای حضور در مرز مشورت گرفتم؟ و و و… من هم یکی یکی جواب می‌دهم و راستش حوصله‌ام از این‌همه سوال سر رفته است...

اربعین امسال، دوغارون؛ حضور زائران و غیبت موکب‌ها

تنها نشانه اربعینی دوغارون، حسینیه همیشه بسته سردار سلیمانی!

بعد از کمی نصیحت، در اتاقی کوچک که حتی آبمیوه‌های روی یخچالش را از من دریغ کردند، می‌گوید اگر می‌خواهید در مرز بمانید باید از فلان‌جا برای ما نامه بیاورید. برگه مأموریت و کارت خبرنگاری را به دستم می‌دهد و به سمت بیرون راهنمایی می‌کند. احساس می‌کنم از پس یک جلسه بازجویی به خوبی برآمده‌ام. من می‌توانستم برای آنها یک نفوذی باشم. می‌توانستم از سازمان سیا یا اطلاعات فلان کشور برای جاسوسی به مرز رفته باشم. آن‌ها می‌توانستند در همان بدو ورود به من دست‌بند بزنند و … خلاصه از پس همه این‌ها شایدها گذشته بودم. خودشان هم با کمی پرس و جو فهمیده بودند به آدم بی‌خودی گیر داده بودند. فکر می‌کنم یک نفر اسم من را در گوگل جست و جو کند، سوابق شغلی و خبرنگاری و فعالیت‌های فرهنگی و غیرفرهنگی‌ام به راحتی عیان می‌شود! فقط نیم ساعتی خودشان را اذیت کردند و من را. انکار نمی‌کنم که از سخنرانی که درباره اهمیت رسانه در آن اتاق کوچک و مرموز داشتم، خوشحالم. بعد از این جلسه نیم ساعته به این فکر می‌کنم که حالا اگر چیزی درباره مرز بنویسم که به مذاق‌شان خوش نیاید همه اطلاعاتم را دارند! ولی نمی‌توانم انکار کنم که مرز دوغارون در پذیرایی و استقبال از زائران افغانستانی و بخشیدن حال و هوای اربعینی به مرز، رسماً کم‌کاری کرده است. تنها نشانه‌ای که از اربعین در مرز می‌بینم، حسینیه شهید سردار حاج قاسم سلیمانی است که حدود دویست سیصدمتر عقب‌تر از سالن ورودی است که چندتا پرچم سبز و قرمز جلوی آن نصب کرده‌اند. اما خود حسینیه تعطیل است! مثلاً اینجا موکب اربعین است. کمی دور حسینیه سردار سلیمانی که قبلاً کانکسی برای انجام کارهای اداری مرز بوده، می‌گردم و از خلوتی آن فیلم می‌گیرم.

آمار و ارقامی که آقای فرماندار از خدمت‌رسانی در مرز دوغارون به رسانه‌ها ارائه داد و ما ندیدیم

ایستگاه پایانی این سفر چند روزه، اولین کاروان شیعیان افغانستانی است که به دوغارون آمدند و برای ساعاتی مورد استقبال قرار گرفتند. اگر خود این کاروان به مرزداران ما نمی‌گفتند زائر اربعین هستند، کسی از آن‌ها چیزی نمی‌پرسید. با اطلاع از این‌که آن‌ها کاروان جامعة‌المصطفی افغانستان هستند، حسینیه سردار سلیمانی برای ساعاتی بازگشایی و از آنها پذیرایی شد که اتفاق خوبی بود و از هیچی بهتر! ولی در خبرها از قول فرماندار تایباد خواندم که «در مرز تایباد چندین موکب داریم که در آن ۱۵۰ نیروی مردمی در حال خدمت‌رسانی به زائران هستند». خواستم اینجا بگویم من به عنوان خبرنگاری که چند روز مرز را رصد کرده نه موکبی دیدم، نه حتی ۱۰ نفر نیروی مردمی، چه برسد به ۱۵۰ نفر! در موکب حسینیه سردار سلیمانی نیز خبری از نیروی مردمی نبود. تعدادی از سربازان هنگ مرزی ارتش در حال خدمت و پذیرایی از کاروان جامعة‌المصطفی بودند که دست‌شان درد نکند. اما در دوغارون خبری نبود. اینجا زائران افغانستانی غریب هستند. به امید اینکه سال آینده این ترس و تردید و تعارف را کنار گذاشته و اربعین را پرشورتر از سال‌های گذشته برگزار کنیم.

کد خبر 5592097

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • محمدحسین IR ۱۷:۳۴ - ۱۴۰۱/۰۶/۲۷
      2 0
      خیلی گزارش جذابی بود. خداقوت میگم بهتون. اجرتون با خود سیدالشهدا. فقط این که احساس می‌کنم نظرتون درباره‌ی تعارف مسئولان مرزی با طالبان درست نیست.
    • IR ۲۳:۲۸ - ۱۴۰۱/۰۶/۲۷
      0 0
      ای کاش اسم فرماندار تایباد و فرمانده مرز دوغارون را در متن خبر می آوردید و از شان مطالبت می کردید
    • میثم IR ۰۴:۴۱ - ۱۴۰۱/۰۶/۲۸
      0 0
      گزارش جالبی بود، ان شاءالله سال های آینده شاهد همچنین وضعیتی نباشیم
    • IR ۱۴:۴۳ - ۱۴۰۱/۰۶/۲۸
      0 0
      انشالله سال دیگه اربعین بیا تمرچین ببین چه حال هوایی داره
    • حمید افضلی IR ۱۸:۲۰ - ۱۴۰۱/۰۶/۲۸
      0 0
      با سلام و عرض خداقوت واقعیت آن نیست بندگان خدا درشهرستان دو ماه ستاد وکمیته تشکیل داده‌اند فرماندار وسایر مسؤلین وقت گذاشتند چند روزی که در عراق بودم هرروز گزارش می دادند وامروز تازه اولین گروه وارد شده وهم اکنون همه مسؤلین شهرستان درمرز مستقر هستند
    • محمد داوود IR ۲۱:۱۴ - ۱۴۰۱/۰۶/۲۹
      1 0
      تقدیر وتشکر وعرض ادب واحترام دارم بابت گزارش خوب وزیبا وانصافا واقع گرایانه شما واز اینکه بیان حقایق کردید ودست به قلم بردید خدا دست شما را به به مهر حضرت مولاعلی علیه السلام وضریح شیش گوشه حضرت مولا اباعبدلله علیه السلام برسانه