علی اصغر دیگر تشنه نمیماند
بغض عسل ترکید. یک همدرد پیدا کرده بود. زیر لب با رباب زمزمه کرد: « تو هم مثل منی خانم جان. فقط تو می فهمی ناامید شدن مادر یعنی چی. تو میدونی یه مادر چی میکشه وقتی شیر داشته باشه و بچه توی بغلش نباشه. خانم! تو هم برای گهواره خالی لالایی خوندی...»
گروه زندگی؛ لعیا بغدادی:صدای کشیده شدن پردهها که آمد، نور خورشید مستقیم به صورتش تابید. چشمانش را به سختی باز کرد. علی گفت: «عسل خانم ...