من و یک عمر جنگ و انکار ترس بیبابایی
من دختر سالهای جنگم. آن روزهایی را که موشک باران میشد و مامان توی گوشمان پنبه میگذاشت تا صداها از خواب بیدارمان نکند را یادم نمیرود. روزهایی که توی پناه زیرزمین سنگر میگرفتیم و آژیر قرمز را که میزدند دلمان پاره پاره میشد. دختر جنگ ...
خبرگزاری فارس - تهران، سمیه شاکریان؛ بابا هیچ وقت زنگ نمیزد. صدای موتورش، همان صدای زنگ در بود. هر وقت صدای موتورش میآمد میدویدم تو ...