نیوز سیتی!
30 شهریور 1401 - 15:56

آقا! الوعده وفا/ هدیه «اعلا خانم» به صاحبش رسید

هر گره‌اش روایتگر شور و عشقی بی‌انتها بود، دستان پُرهنر اعلا خانم با هر گره‌ای که می‌بافت آسمان را به زیر پایت می‌کشاند در قصه بافت قالی، عشق حرف اول را می زند و انگار این قصه پایانی ندارد. خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری، مریم رضی‌پور|خورشید شروع به خودنمایی کرده بود و آفتاب خرامان خرامان خود را تا لب پلکان رسانده بود طبق معمول حیاط شسته شده بود و بوی خاک و تمیزی فضا را پُر کرده بود. خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری، مریم رضی‌پور|خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری، مریم رضی‌پور|گلدان‌های سفالی خاکی رنگ کنار باغچه حسابی سیراب شده بودند و غنچه‌هایشان بی‌تاب شکفتن. آب حوض وسط حیاط آن‌چنان شفاف و زلال بود که می‌توانستی خود را داخل آن حسابی برانداز کنی. ماهی‌های قرمز عید هم هنوز به عشق مادر زنده بودند ماهی‌های قرمز عید هم هنوز به عشق مادر زنده بودندماهی‌های قرمز عید هم هنوز به عشق مادر زنده بودندماهی‌های قرمز عید هم هنوز به عشق مادر زنده بودند و از داخل تُنگ کوچکشان به خیال خودشان به دریاچه‌ای عمیق و بزرگ منتقل شده بودند و حالا هم برای خودشان دنیایی آبی رنگی ساخته بودند و هر روز سپیده نزده باید از دستان مادر غذا می‌خوردند. مادر هم حسابی حساس بود و می‌گفت زبان بسته‌ها گناه دارند باید آب حوض همیشه تمیز باشد همیشه هم به بچه‌ها تاکید می‌کرد دستشان را داخل حوض نکنند. دیگر آفتاب خودش را به داخل اتاق رسانده بود و شعاع نورش زیبایی فرش قرمز دست‌باف خشتی مادر را چند برابر کرده بود. صدای قُل‌قُل سماور نشان می‌داد آب جوشیده و مادر داخل قوری گل سرخی‌اش که همیشه ریسمانی از درش به دسته قوری متصل بود آبی چرخاند و چایی خشک را درونش ریخت و شیر آب سماور را رویش باز کرد. حالا چایی هم آماده بود سفره را پهن کرد پدر نان تازه به دست از پله‌ها بالا آمد، به به خانوم چه کردی همه جا بوی بهشت می‌دهد. مادر از بچگی عاشق بافتن بود مادر از بچگی عاشق بافتن بودمادر از بچگی عاشق بافتن بوددار قالی گوشه اتاق خودنمایی می‌کرد مادر از بچگی عاشق بافتن بود هر روز تار و پود زندگی را بهم گره می‌زد و نقشی می‌زد ماندگار. بافتن قالی برایش زندگی بود هر روز تار و پودش بهم گره می‌خورد و شانه زده می‌شد و باز از سر گرفته می‌شد سرنوشت غریبی داشت. اگر بگویم این مادر عشق را به محبت و محبت را به دلدادگی و دلدادگی را به آسمان گره می‌زد گزاف نگفته‌ام. هر گره‌اش روایتگر شور و عشقی بی‌انتها بود، دستان پر هنر اعلا خانم با هر گره‌ای که می‌بافت آسمان را به زیر پایت می‌کشاند در قصه بافت قالی، عشق حرف اول را می‌زند و انگار این قصه پایانی ندارد. باطن زیبا چهره را زیبا و نورانی می‌کند باطن زیبا چهره را زیبا و نورانی می‌کندباطن زیبا چهره را زیبا و نورانی می‌کندنورانیچهره معصوم و زیبا و پُرمهرش از پشت دار قالی هم پنهان نبود شاید بارها و بارها شنیده‌ام باطن زیبا چهره را زیبا و نورانی می‌کند اعلاء خانوم هم از آن دست آدم‌هاست. بچه‌ها را صدا می‌زند سمانه جان، مریم جان، آقا مهدی و میثم جان بازی بس است کتابچه‌هایتان را بیاورید و پیش من بنشینید. صدای خنده بچه‌ها قطع نمی‌شد قیافه مادر جدی می‌شد، فاطمه جان شما بخوان ببینم سوره قدر را حفظ کردی؟ روی قرآن خواندن و حفظ آن خیلی حساس بود. همیشه خودش شخصا بچه‌ها را به کلاس قرآن مسجد جامع می‌برد همان جا می‌نشست و خودش هم مشغول خواندن قرآن می‌شد تا بچه‌ها کارشان تمام شود، می‌گفت این قدم‌ها در دفتر خدا ثبت می‌شود و جایی که باید به کمکمان می‌آید. سال‌ها نام حسین را در گوششان زمزمه می‌کند سال‌ها نام حسین را در گوششان زمزمه می‌کندسال‌ها نام حسین را در گوششان زمزمه می‌کندسال‌ها بچه‌ها را به گونه‌ای بار می‌‌آورد که قران و حدیث می‌شود ورد زبانشان، سال‌ها نام حسین را در گوششان زمزمه می‌کند سال‌ها بچه‌هایش را به کلاس قران می‌برد و برمی‌گرداند و نمی‌گذارد در خانه دست به سیاه و سفید بزنند و به جایش فقط باید قرآن بخوانند. شیوه زندگی‌ و تربیت اعلا بانو مانند نامشان از همان ابتدا بی‌نظیر بود، زبانش هیچ‌گاه به غیبت باز نمی‌شد و جز نیکی نه چیزی می‌شنود و نه چیزی می‌گوید. به بارنشاندن چهار فرزند قرآنی که در مکتب حسین(ع) رشد کردند و معلمشان مادری بود که نام حسین و ائمه از زبانش نمی‌افتاد فقط از عهده اعلاء خانم برمی‌آید. اما روزگار بازی دیگری برای این حجم از عشق و محبت ترتیب داده انگشتری از حرم عشق می‌رسد و می‌شود نقطه آغازین این داستان. نگین انگشتری به قدمت ۷۰ سال که تاریخ کربلا را در دل خود جای داده می‌شود یار همیشگی اعلاءبانو، چشمانش می‌جوشد و شکرگزار این نعمت می‌شود، هیچ‌گاه بدون وضو آن را به انگشتش نمی‌کند. آن رااما اعلا خانم رسمی داشت کارستان بارها و بارها می‌گفت آقا برای من هدیه فرستاده و من هم باید کاری بکنم، دلش آشوب بود و آرام و قرار نداشت باید هدیه‌ای برای آقا و مولایم بفرستم. کار قالی جدید را چند وقتی بود شروع کرده بود اما به یکباره جرقه‌ای زده شد و اعلاء خانم این دار قالی را نذر حرم آقا کرد. نذر کرده بود با عشق به امام حسین(ع) گره روی گره می‌زد و عاشقی می‌کرد و می‌بافت تا برسد روزی که قالی در حرم آقا پهن شود در تمام مدت بافت قالی خود را زائر کربلا می‌دید. زائر کربلااما انگار روزگار داستان را به گونه‌ای دیگر مقدر کرده است اما انگار روزگار داستان را به گونه‌ای دیگر مقدر کرده استاما انگار روزگار داستان را به گونه‌ای دیگر مقدر کرده استبافت قالی زودتر از آن چه که اعلا خانم فکر می‌کرد به برکت نام حسین(ع) به پایان رسید حالا وقت ادای نذر بود پاسپورت و ویزا آماده شد اما شیوع کرونا همه چیز را بهم ریخت. کروناباید صبر می‌کرد، تا اینکه برای اربعین امسال بار سفر می‌بندد و برنامه‌ریزی می‌کند که با پای پیاده هدیه را به صاحبش برساند. اربعیناما در این میان مادر به بهانه یک بیماری مختصر حالش کم‌کم حاد می‌شود چهره به زردی می‌گراید و بدن نحیف و نحیف‌تر می‌شود. این روزها مادر حرف‌های عجیبی می‌زند حرف از رفتن خب مگر قرار نبود عازم کربلا شود اما انگار جایی که مادر می‌گفت کربلا نبود اهالی خانه از حرف‌های مادر ترسیده بودند. مادر خود را برای سفر دیگری آماده کرده بود و به ناچار فرستادن قالیچه را به فرزندان می‌سپارد. این حرف‌ها و دانستن‌ها برای اعلا خانم عجیب و غریب نبود مادر عجیب عاشق قران و اهل بیت بود و همین هم گاهی سبب می‌شد چیزهایی بداند و بگوید که برای دیگران نامفهوم بود. خانواده قرار بود روز بعد اعلا خانم را برای درمان‌های تکمیلی به تهران ببرند اما خبر می‌رسد اعلا خانم موقع خواندن قران آن هم سوره یس توسط دخترش در خانه دعوت حق را لبیک گفته و شاید هم یا حسین‌هایش کارش را کرده و آقا خود بر بالینش حاضر شده است. خانواده و اطرافیان در بُهت و ناباوری فرو می‌روند خانواده و اطرافیان در بُهت و ناباوری فرو می‌روندخانواده و اطرافیان در بُهت و ناباوری فرو می‌رونداعلا خانم همراه همان انگشتر معروف در میان آه و اشک فرزندانش به آغوش خاک سپرده می‌شود قطعا چنین روزی در باور فرزندانش نمی‌گنجد چون هنوز برای مادرش هم‌ آغوشی با خاک زود بود. این صورت قرار بود بر روی ضریح امام حسین(ع) قرار بگیرد و آرزوی چندین ساله برآورده شود اما حالا روی مُشتی خاکی خشک و زُمخت قرار گرفته بود. صدای شیون دخترها بلند بود و آقازاده‌هایی که کمرشان از رفتن مادرشان خم شده بود. اما آرزوی مادر نباید فراموش می‌شد و نذر مادر باید اَدا می‌شد. در شب اربعین  و دقیقا سومین ماهی که مادر کنار فرزندانش نبود نذرش اَدا شد و قالیچه‌ای که مادر با عشق گره روی گره زده بود در حرم امام حسین(ع) پهن می‌شود. قطعا هنگام پهن قالیچه مادر گوشه آن را گرفته بود قطعا هنگام پهن قالیچه مادر گوشه آن را گرفته بودقطعا هنگام پهن قالیچه مادر گوشه آن را گرفته بودقطعا هنگام پهن قالیچه مادر گوشه آن را گرفته بود و مدام صلوات می‌فرستاد و آقایی که از دور به اعلاء خانم لبخند می‌زد. هدیه به واسطه صفای دل مادر به حرم آقا می‌رسد و در صحن پهن می‌شود اعلا بانو انگار آن‌جا قدم زدن زوار را می‌دید و حالا تکه‌ای از وجود اعلا بانو در حرم مطهر نقش‌آفرینی می‌کرد. بعد از فوت مادر،  دارهای قالی و خامه‌ها و وسایل بافت قالی به ستاد بازسازی عتبات هدیه می‌شود. پایان پیام/ 68024/ی
منبع: فارس
شناسه خبر: 750176

مهمترین اخبار ایران و جهان: