نیوز سیتی!
16 مرداد 1401 - 12:28

پرده نهم: حنظله بن اسعد شبامی؛ قاری قرآنی که امام حسین (ع) در جواب دعایش، دو بار «آمین» گفت

تمام دارایی من قرآن بود، قرآنی که در سینه داشتم؛ پس ایستادم، چونان سرورم حسین و شروع به خواندن کردم: «یا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیکم مِّثْلَ یوْمِ الْأَحْزَابِ؛ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ ۚ وَمَا اللَّـهُ یرِیدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَادِ؛ وَیا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیکمْ یوْمَ التَّنَادِ؛ یوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکم مِّنَ اللَّـهِ مِنْ عَاصِمٍ ۗ وَمَن یضْلِلِ اللَّـهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: تیر اول که به تنت نشست، تیرهای بعدی را سینه‌ات با آغوش بازتری می‌پذیرد؛ آن‌ها کمان می‌کشیدند و من فریاد می‌زدم: «بزنید، که این سینه قرآن است!» اعور کوفی خنده‌ی مستانه‌ای سر داد: «برادران! به سوی حسین بن علی و یار حافظ قرآنش هجوم آورید که طعمه‌هایی در خور شمشیرند!» خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی:خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی:خون زیادی از تنم رفته بود اما هنوز آنقدری توان در رگ‌هایم بود که اجازه ندهم تیری به تن سرورم حسین اصابت کند؛ کودکان از خیمه‌ی حریم اهل بیت بیرون می‌آمدند و دقایقی که سرورم حسین نزدیکشان بود سر بر آستینش می‌کشیدند. زبانم از شدت تشنگی به کام چسبیده بود و رگه‌های دلمه بسته‌ی خون بر پیرهنم هر لحظه درشت‌تر می‌شد؛ نگاهم به غربت سرورم حسین و یکه‌تازی باقی‌مانده‌ی اصحاب بود که هر کدامشان را لختی نفسی تازه می‌شد، با تکبیر به میدان می‌شتافتند و جان شیرینشان را فدای ابی‌عبدالله می‌کردند. زخم‌های عمیق زخم‌های عمیقزخم‌های عمیقبر رمل‌ها نفس نفس می‌زدم و با شلاق آفتاب در تقلا بودم که خنجری تا روی گلویم پایین آمد، دستی تنومند بود که در پی غنیمتی، سرم را می‌خواست! زخم‌هایم آنقدر عمیق بود که با تکانی، خون، فوران می‌کرد و او وحشیانه‌تر هجوم می‌آورد. سرم سنگین شده بود و چشم‌هایم سیاهی می‌رفت که ناگاه با دیدن حسین و حمله‌ی کفتارهایی که گردش حلقه بسته بودند آیه‌ای در دلم روشن شد: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ» تمام توانم را در دست‌هایم انداختم و آن ملعون را از تنم دور کردم و با آخرین رمقم به سمت سرورم حسین دویدم. او اما، آن تنهای غریب، چون کوه، استوار بود و مطمئن؛ پس کنارش بر زمین زانو زدم، با نگاه مهربانانه‌اش «لا حول و لا قوة الا بالله» گفت و من جانی گرفتم و پیش به روی سپاه شیاطین قد علم کردم. خطابه‌ی نور خطابه‌ی نورخطابه‌ی نورو تمام دارایی من قرآن بود، قرآنی که در سینه داشتم؛ پس ایستادم، چونان سرورم حسین و شروع به خواندن کردم: «یا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیکم مِّثْلَ یوْمِ الْأَحْزَابِ؛ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ ۚ وَمَا اللَّـهُ یرِیدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَادِ؛ وَیا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیکمْ یوْمَ التَّنَادِ؛ یوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکم مِّنَ اللَّـهِ مِنْ عَاصِمٍ ۗ وَمَن یضْلِلِ اللَّـهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ای مردم، من بیم دارم عاقبت کار شما همانند سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود شود. ای مردم! من از رسوایی شما در روز قیامت می‌ترسم، روزی که هیچ حافظی جز خداوند نیست و کسی که گمراه شده است راهی به سوی هدایت ندارد. ای مردم! حسین را نکشید که خداوند شما را به عذاب خود مبتلا می‌سازد و کسی که افترا می‌بندد، زیان خواهد برد.» اما آن‌ها شمشیر به شمشیر می‌کشیدند و هلهله می‌کردند تا کلام الله را نشوند، پس سرورم حسین مرا به سوی خود فرا خواند. آمین آمین! آمین آمین!آمین آمین!راوی: پس از نماز ظهر عاشورا، چون جنگ شدت گرفت، حنظله بن اسعد شبامی با وجود زخم‌هایی که از ازدحام حمله‌ی تیرها بر تن داشت از امام حسین (ع) اذن جهاد خواست. راوی: پس از نماز ظهر عاشورا، چون جنگ شدت گرفت، حنظله بن اسعد شبامی با وجود زخم‌هایی که از ازدحام حمله‌ی تیرها بر تن داشت از امام حسین (ع) اذن جهاد خواست.راوی: پس از نماز ظهر عاشورا، چون جنگ شدت گرفت، حنظله بن اسعد شبامی با وجود زخم‌هایی که از ازدحام حمله‌ی تیرها بر تن داشت از امام حسین (ع) اذن جهاد خواست.او دست بر زخم‌ها گرفته به میدان شتافت در حالی که آیاتی از قرآن را برای هدایت کوفیان بر لب جاری ساخته بود اما شیاطینِ درونشان چنان آنان را به هلهله و ولوله واداشت که ندای رسای حنظله به گوش کس نرسید. امام حسین (ع) که چنین دید، او را فراخواند در حالی که این‌گونه خطابش قرار داد: ««ای پسر اسعد! اینان مستحق عذاب شدند، همان هنگام که تو به حق دعوتشان کردی و نپذیرفتند و تصمیم به ریختن خون تو و یارانت گرفتند و دست خود را به خون برادران صالح تو آلوده کردند.» حنظله به ادب سر خم کرد: «راست گفتی، فدایت شوم. آیا مرا اذن می‌دهی که به ملاقات پروردگارم بشتابم و به برادرانم ملحق شوم؟» امام اجازه داد و فرمود: «برو به سوی چیزی که بهتر از دنیاست و آنچه در آن است؛ جهانی که حدی نپذیرد و سلطنتی که زوال نیابد.» حنظله لبخندی زد: «السلام علیک یا اباعبدالله، صلی الله علیک و علی اهل بیتک، ملاقات ما و شما در بهشت!» پس امام (ع) در حالی که او را به سوی میدان بدرقه می‌کرد، دستان مبارکش را بالا آورد: «آمین آمین» و او را خونین به خدا سپرد. انتهای پیام/
منبع: فارس
شناسه خبر: 544986

مهمترین اخبار ایران و جهان: