نیوز سیتی!
02 مهر 1401 - 14:59

شهیدان حدیث تازه ای از کربلایند

در این گزارش مجموعه اشعار دفاع مقدس به مناسبت هفته دفاع مقدس گردآوری شده است. تا کی دل من چشم به در داشته باشد‌ ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچه ما کاش گذر داشته باشد هر هفته سر خاک تو می‌آیم، اما این خاک اگر قرص قمر داشته باشد این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک از تو خبری چند، مگر داشته باشد ***علی دولتیان علی دولتیانبی گمان، نیل و لبنان تو را می‌شناسندابرها، باد و باران تو را می‌شناسندسجده در سجده، هر نیمه شب در سجودیسرو‌های خرامان تو را می‌شناسندآفتاب تغزل، تو شعر سپیدیبیت‌های زمستان تو را می‌شناسندیک سحر آسمانی برایت دعا کرددست‌های جماران تو را می‌شناسندبیدمجنون! چو، افتاده‌ای سربلندیقله ها، کوه ایمان تو را می‌شناسنددهکده دهکده عشق و نان را سرودیلهجه‌های فراوان تو را می‌شناسندعشق هم نسبتا چیز چندان بدی نیستقلب‌های پریشان تو را می‌شناسندعاقبت دل به دریا زدی با خبر باشگرگ‌های بیابان تو را می‌شناسندنعش خود را تو سنگر به سنگر کشاندیپس تمام شهیدان تو را می‌شناسند *** پروانه نجاتی پروانه نجاتیدو بخش دارد: با … با … که می‌شود بابا همین که هست در آن قاب عکس، آن بالا همین که نیست که هم بازی ام شود گاهی اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما همین که نیست که کشتی بگیرد او با من و گاه لج کنم و بد شوم و او  دعوا… همین که نیست که با هم به مدرسه برویم و یا به مسجد و هیئت، خرید یا هرجا همین که نیست که ما را مسافرت ببرد شلمچه، تهران، قم، مشهد امام رضا (ع) همین که نیست بگوید: صد آفرین پسرم! همین که نیست، کند کارنامه‌ای امضاء چرا ز قاب تکانی نمی‌خوری‌ای مرد چرا سراغ نمی‌گیری از من تنها نگاه کن همهٔ نمره‌های من عالی نگاه کن تو به این برگه، حضرت والا! کشید چفیه به چشمان ابری و باران… گرفت خودکار از دست کوچکش بابا *** شهیدان، عاشق روی خدایندبه فکر گفتن قالوا بلایندشهیدانی که نورآهنگ رفتندحدیث تازه‌ای از کربلایندشهیدان قلم در عرصه‌ی جنگبه طوفان، دیگران را ناخدایندقلم، تنها پر پرواز عشق استبه اوج عاشقی درد آشنایندبه سر عمامه‌ای از نور ایمانعلی را در شهادت مقتدایندشهیدان، چون پرستو پر کشیدندپرستو‌های ما، اهل سمایند *** محمدرضا عبدالملکیان محمدرضا عبدالملکیانتو چرا می‌جنگی؟ پسرم می‌پرسد من تفنگم در مشت کوله بارم بر پشت بند پوتینم را محکم می‌بندم مادرم آب و آیینه و قرآن در دست پسرم بار دگر می‌پرسد: تو چرا می‌جنگی؟ با تمام دل خود می‌گویم: تا چراغ از تو نگیرد دشمن! باشگاه خبرنگاران جوانفرهنگی هنریادبیات
شناسه خبر: 754686

مهمترین اخبار ایران و جهان: